تا سحر در سر من فکر تو جولان می داد
نفس گرم نگاهت به دلم جان می داد
در تو انگار بهاریست که حس باید کرد
پیش ازین حال دلم بوی زمستان می داد
سالها بود کسی در دل من جای نداشت
یک نفر داشت به این مسئله پایان می داد
عشق انگار به پابوس دلم آمده بود
رونقی باز به این کلبه ویران می داد
تو بگو : گر به رویش باز نمی کردم در
چه کسی باز در این واقعه تاوان می داد؟
عشق قانون قشنگی است ولی بی رحم است
فتنه سازی که به حالم سرو سامان می داد
کاش در آمدنش این همه تاخیر نبود
تا به ما خسته دلان فرصت درمان می داد
دلخوشم من به همین سهم پریشان حالی
بیش از این کاش به من حال پریشان می داد