چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

بس که ذرات هوایت در سرم پیچیده است



بس که ذرات هوایت در سرم پیچیده است                  

شیشه عطر تو انگاری مرا بوسیده است

 

در تنم نبض خیالات تو جولان می دهد                     

از هجومش،  تاروپودم بارها  لرزیده است!

 

بس که حیران توام ،از خود فراموشم شده                  

این جنون دائمی عقل مرا دزدیده  است

 

هر چه می گردم به دنبال تو، کم می یابمت               

این معما را دل سنگ تو مشکل چیده است

 

 احتمالش هست ، راه دیگری را می روی                    

کفشهایت را هوای دیگری پوشیده است!

 

در نگاهت دیگر آن شرم  شرار انگیز نیست            

چشم تو شاید که از من بهتری را دیده است  !

 

در دلم یاد تو اما همچنان گل می کند                   

تا نپنداری که عشقم ریشه اش خشکیده است!

 

تا قیامت ، با خیال تو غزل خواهم سرود                   

دود از هر جا برآید آتشی خوابیده است !

 


چیزی نپرس از شهر ، از مردان غمگین اش



 

چیزی نپرس از شهر ، از مردان غمگین اش               

جایی که رفته هر کسی در لاک سنگین اش      

     

اینجا پر از  دود و دم و نفرت و ناچاری است         

خیلی تفاوت نیست ،در بالا و پایین اش

 

هر کس نمایان می شود جوری که هرگز نیست     

پنهان شده هر کس به سیمای دروغین اش

 

یک درد مزمن سالها افتاده در جانها               

دردی که امیدی نمی بینم به تسکین اش

 

رنگ و ریا، تسخیر کرده ذهن مردم را             

آدم جدا مانده است از روح بلورین اش

  

آشفتگی قانون شده،  نظم از میان رفته            

اثبات آن ،  شلوارهای پاره جین اش

 

آن چه فضاهای مجازی می کند تعیین              

شیطان به این خوبی نخواهد کرد تبیین اش

 

پیغمبری هم نیست تا دعوت کند بر حق            

شاید که وا گردد بشر، چشم خدابین اش

 

گفتند باید تلخ گردد آنقدر  دنیا                      

تا منجی عالم نماید باز شیرین اش

 

اما سوال این است، تا روز ظهور او               

می ماند اینجا یک نفر ، بر دین و آیین اش؟

 

موسی که از میقات  برگردد چه خواهد دید؟   

جزسامری هایی که برگشتند از دینش؟

 


 

 

 

 

خرج کن بمب و پهپاد و موشک، فرض کن کار آنها تمام است



خرج کن بمب و پهپاد و موشک، فرض کن کار آنها تمام است                   

این تصور چقدر احمقانه است، مرگ آغاز فصل قیام است!

 

 هر چه خون بر زمین ها ببارد ، لاله ها بیشتر می شکوفند                      

پشت هر بوته لاله سرخ ،کودکی تشنه انتقام است!

 

غزه در انتهای خودش نیست،  عاشقی خط پایان ندارد                             

گر چه آوارها سد راهند ، ایستادن به زعمش حرام است!

 

صهیونیسم و جنایت عجین اند ، روسفیدند پیشش مغول ها                          

واژه و لفظ  آزادی او ، قطعاً آزادی قتل عام است !

 

دشمنان بشر سعی دارند، رسم آزادگی پا نگیرد                                       

هر که پابند آنان نباشد،    رنج او در جهان  مستدام است

 

هر نقاب سفیدی که اینجاست ، پشت آن رفته دیو سیاهی                           

دیو فکر حقوق بشر نیست، کار او کشتن و انهدام است

 

غزه بین شهادت و مردن،  انتخاب درستی نموده                                  

راه بی مرگ او تا قیامت ،  روشن و قابل احترام است

 

شک ندارم که پیروز گردند ،  گفته قران مَعَ العُسرِ یُسرا                        

معنی این کلام خداوند  ، وعده خوب حسن ختام است !

 


 

 

واژه ها در گفتن این درد، گویا نیستند



واژه ها در گفتن این درد،  گویا نیستند               

در بیان  تلخی این قصه، پویا نیستند

 

غزه دارد زیر بار فاجعه له می شود             

شانه های خسته اش، دیگر توانا نیستند

 

   سبزه هایش سوخت و خاکسترش را باد برد   

غنچه های پرپرش دیگر شکوفا، نیستند

 

از بیان صحنه های تلخ آنجا عاجزم               

دیدن آوار و خون و کشته، زیبا نیستند

 

آتش و دود از نهاد خلق  بالا می رود           

آتش افروزان به فکر کار اطفا، نیستند

 

خانه ها امید سرپا بودن از کف داده اند          

اصلاً امیدی نمانده ، چون که فردا نیستند

 

لحظه لحظه می شود آوارها انبوه تر             

بر سر آنها که  می بودند و حالا ، نیستند

 

زندگی اما درون خشم مردم می طپد

مشت های خشمگین ، اهل مدارا نیستند

 

بغضهای در گلو یک روز سر وامی کنند      

تا ابد با نانجیبی ها، شکیبا نیستند     

 

باش تا طوفان نوح دیگری برپا شود          

قوم موسی ایمن از امواج ودریا ، نیستند

 

خانه اهل ستم را سیل مردم می برد            

این غضبهای مقدس خواب و رویا، نیستند

 

حضرت حق وعده هایش را محقق می کند     

تا ببینی ظالمان سالم به دنیا، نیستند!

 

غزه ی در خون تپیده باز هم پا می  شود    

ریشه هایش قابل تخریب و امحا، نیستند!

 

خانه روی گسل یک روز ویران می شود 

پایه های ظلم هم، یک عمر  مانا، نیستند!

 


بنیاد تو هر کار کنی ، سست و خراب است


بنیاد تو هر کار کنی ، سست و خراب است     

چون خانه نا امن تو، بر پایه آب است

 

این سقف که روی سر تو، سایه فکنده          

مجموعه پیوسته ای از چند  حباب است

 

چیزی که به چشمان تو مفهوم ندارد                

آرامش و آسودگی ، لحظه  خواب است

  

آواره گی ات پاسخ آواره شدن هاست           

افسانه از نیل و فرات تو،  سراب است

 

 از ظلم تو نه غزه و لبنان و  فلسطین          

که جان همه مردم آزاد ، کباب است

 

 کودک کشِ مظلوم نما ، هرزه ی جلاد        

در منطق تو خوردن خون عین شراب است! 

 

زود است شود قبر تو، این خانه غصبی          

سجیل وابابیل، تو را پا به رکاب است 

 

دیوار بکش دور خودت ، هر چه توانی          

ای کارتَنَک ، خانه ات از رنگ و لعاب است 

 

 خورشید تو در حال افول است هم اینک     

این سایه که بر گردنت افتاده، طناب است !

 

هشدار که خیبرشکنان عزم تو دارند         

این بار جواب تو فقط سرب مذاب است !

 

منبعد فقط گوش به آژیر خطر باش           

این دغدغه دائمی اهل عذاب  است !

 


سنگ تبدیل به موشک شد وصهیون ، لرزید

سنگ تبدیل به موشک شد وصهیون، لرزید         

کمرش تا شد و از ضرب شبیخون، لرزید


دهه ها بغض فرو خفته ،به جریان افتاد             

سیل و آتش شد و هر غاصب ملعون، لرزید


خشم طوفان ، به تن خسته  اقصی جان داد  

جبهه کفر از این حرکت موزون،  لرزید


 سالها ظلم چنان رفته  بر آن مظلومان            

کز  پریشانی شان، قامت گردون لرزید


نعره زد غزه  و چون شیر  به جولان  آمد        

در ته قبر ،چنان که تن  شارون، لرزید


 با همین اسلحه ساده که در کف دارند    

کاخ تزیین شده با  شاخه زیتون،  لرزید


چون خدا وعده نموده است به پیروزی حق     

گنبد آهنی از  ترکش فُرغون ، لرزید 


اینک آوار،  اگر بر سرشان می بارد           

شتک خون شهیدی است،  که در  خون لرزید


 ما نه تنها غم و اندوه فلسطین داریم     

آسمان هم به خدا  با دل  محزون،  لرزید


قبله را شک ننمایید که پس می گیریم    

دل ما  در هوس فکه و  مجنون،  لرزید!

 


 

 

با تو همیشه حال دلم، خوب می شود


با تو همیشه حال دلم، خوب می شود          

حتی میان ورطه غم، خوب می شود


 زنجیر عشق، تا که  می افتد به پای دل      

عاشق دلش قدم به قدم، خوب می شود


آدم چقدر، روحیه اش فرق می کند            

حالش  که در هوای حرم ،خوب می شود


باران التفات تو را ، می کنم طلب            

دشتی که تشنه است ، به  نَم خوب می شود


دردی نشسته بر دل من از محبتت          

این را  بدان کنار تو هم ،خوب می شود


هر زائری نفس بکشد در هوای تو          

انگار، رفته باغ ارم ،  خوب می شود


بی زاد و توشه جاده به پایان نمی رسد     

همراه عشق،  هر چَم وخَم خوب می شود


هر کس میان کوله خود عطر  دوست را     

با خود بَرَد به شهر عَدم  ، خوب می شود

 

اینها حدیث نفس من است و لهیب شوق     

من با دلم بگو: چه کنم، خوب می شود؟


یک شب میان خواب که پرسیدم از شما    

گفتی که بعد زلزله، بم خوب می شود!

 

 

دوست دارم با دلم گاهی مددکاری کنی



دوست دارم با دلم، گاهی مددکاری کنی      

عقل را بگذاری و احساس را   یاری کنی 

      

آتش از برق نگاهت در وجود من زنی     

رودی از خورشید را در جان من جاری کنی

 

دستهایم را بگیری در پناه  دستهات         

بی پناهان را دمی، همذات  پنداری کنی

 

در حریر گیسوان خود، بپیچانی مرا           

مست و مدهوشم از آن ،جادوی هشیاری کنی

 

خفته ام هر شب میان هرم  رویاهای تو

کاش فکر آتشی،  هنگام بیداری کنی

 

مثل برق وباد فرصت از کف ما می رود

فرصتی تا هست، باید صرف دل- داری کنی!

 


 

 

دلم از هر که بگیرد به تو وا خواهد شد

 


دلم از هر که بگیرد به تو وا خواهد شد        

اژدهای غم من با تو عصا خواهد شد

 

نفس پاکت اگر در نفس من بدمد                

این دل مرده به اعجاز تو پا خواهد شد

 

راز لبخند ملیح تو نمی دانم چیست ؟         

هر که مجنون نشود، سر به هوا خواهد شد

 

گرهی را که زدی بر دل من  باز نکن            

بادبادک به نخ پاره ، رها خواهد شد

 

عشق، مانند نماز است که  ساقط نشود      

هست بر گردن ما ، هر چه ، قضا خواهد شد

 

 آدم و وسوسه تفکیک پذیر از هم نیست     

آدمی عشق نباشد، به کجا خواهد شد؟

 


 

جهان یک روز ناچار است که زیر و زبر گردد


جهان یک روز ناچار است که  زیر و زبر گردد 

فقط کافی است که خسته تر از این ها  بشر گردد 


کسی باید بیاید تا  جهان را منقلب سازد 

ورق هایی که بازی می شود امروز، بر گردد


قواعد ناگهان تغییر خواهد کرد در بازی

و هر کس برده تا آن روزها ، بازنده تر گردد


شبی دست مشیت باز خواهد کرد درها را

که صبح تازه ای در جان عالم مستقر گردد


جهان در انتظار مردی از اقصای رویاهاست

 که باید شام تار  عاشقان با او  به سر گردد


به پرچم های باطل می زند طوفانی از آتش

و هر چه شوکت پوچ است باید شعله ور گردد


کدامین مرد آمادست در این راه طولانی

ببندد کوله بار عشق  و  با او همسفر گردد؟


چه عاشق ها که عمری بر وصالش منتظر بودند

اجل نگذاشت نخل آرزوشان  بارور گردد


قیام از کعبه می آغازد و با صوت داوودی

اذان سر می دهد تا گوش دل ها باخبر گردد


زبان تشنه دنیا به باران باز خواهد شد

اگر آن ابر رحمت در افق ها  جلوه گر گردد


چه می داند کسی ، شاید همین امشب مقرر شد

که چشم عاشقان روشن به انوار سحر گردد!

 


 

 

 

 

 

 

عطر تو را نسیم به سوغات برده است

 


عطر تو را نسیم به سوغات برده است        

از کربلا گرفته به شامات برده است

 

 از رد پای آسمانی تو چیده عشق را          

بذر بهشت را به ولایات برده است

 

در کنج یک خرابه که از فیض حق شده       

دارالشفای کل خرابات ، برده است

 

از معجزات توست که طفل سه ساله ای     

عشاق بی شمار  به میقات برده است

 

در بارگاه عرش،  خداوند ذوالجلال        

نام تو را  به رسم مباهات برده است

 

قرآن ناطق تو سر نیزه هم که رفت           

بر نیزه ها شعور مناجات برده است

 

یک انعکاس، درک  تو در کوه عقل نیست  

یک ذره  عشق ، پی به معمات برده است

 

آن کس که معجزات تو را دید و دل نداد   

تنها در این معادله هیهات برده است!