دلم از عشق تو پر بود ، خرابش کردی
از خودت راندی و با قهر جوابش کردی
یک نفر قدر تو را خواست بداند ، که نشد
بخت آمد به سراغت و تو خوابش کردی
عشق می رفت تحول بدهد حال مرا
که تو با خاطره ای تلخ مجابش کردی
سالها رفت و دل تنگ من آرام نشد
حیف از این دل که تو در هجر خود ، آبش کردی
عشق یکبار در خانه تان آمده بود
تو ندانستی و دیوانه خطابش کردی
خواست اقبال بیاید و تو را یار شود
پشت پایش زدی و پا به رکابش کردی
دیگر ازبخت دل خویش چرا می نالی ؟
تو که در کوره ایام کبابش کردی ؟
بعد از این حادثه حال من وتو خوب نشد
عمرمان رفت و تو ، تقدیر حسابش کردی !