دل ما را هوایی میکنی بار دگر , بانو !
به لبخندی که میبخشی بر این چشمان تر , بانو!
نمک بر زخم دل میپاشی و یادت نمی آید
پی مرهم کجاها میشوم من دربدر , بانو !
غروبم , گریه ام , دل تنگی ام , خونین جگر , بی تو
افق واری سراسر آتشین و شعله ور , بانو!
نمی دانم کدامین جذبه ام دور از تو می سازد
مگر که جذر و مدی هست بی مهر و قمر , بانو ؟
غبار حرکتم در جاده عشقت نمی خیزد
سوار بی سمندی مانده در کوه و کمر , بانو!
بدون عشق شاید مدتی را میشود سر کرد
ولی هیهات ! عمری بی نشاط و بی ثمر , بانو
هزار آیینه در اطراف دل تنگی نمی چیدم
اتاقم گر فروغی داشت نرم و مختصر , بانو !
گلوی تنگ فریاد مرا از خشم خود پر کن
تفنگ بی قرارت را به همراهت ببر , بانو !
دلم از این همه آداب نفس گیر گرفت
از خیابان پر از نرده و زنجیر گرفت
دود , آهن , هیجان , رنگ , نئون , بوق , چراغ
شهر را همهمه ی آتش و آژیر گرفت
بس که در دایره اُنس هوا سنگین شد
همه جا بوی عجیب قفس و قیر گرفت
همه سو شهر فرنگ است و عروسک بازار
روحم از این همه بازیچه و تزویر گرفت
عشق کاغذ شد و گل کاغذ و آدم کاغذ
غلتک موج گرایی همه را زیر گرفت
در خودم گم شده ام , خط خطیِ ی خط خطی ام
غزلم رنگ شب در غل و زنجیر گرفت
من از این شهر , از این شبه تمدن سیرم
دلم از قحطی اکسیژن و اکسیر گرفت
کاش می شد به صفای نفست بر گردم
عشق تو حیف که احوال مرا دیر گرفت !