سالیان طولانی، دفتر های خاطراتی داشتم که امور هر روزم را می نوشتم،
و این دفترهای قطور، گاهی حدود یک سال ونیم از زندگی مرا در بر می گرفت.
این غزل قدیمی را به عنوان مقدمه ای بر شروع یکی از آن دفترها ، در سال 1389 سروده بودم:
شکر خدا یک دفتر دیگر فراهم شد
اما به جایش قسمتی از عمر من کم شد!
تا کی توان دارم که بنویسم؟ نمی دانم!
باید مهیای سفر بود و منظم شد!
خرم کسی که وقت رفتن توشه ای برداشت
شادان کسی که در مسیر عشق آدم شد!
من زندگی را دوست دارم ، هر کجا باشد
هر جا بگوید دوست، باید تا کمر خم شد!
اینجا هوا آلوده می گردد به غم ، هر روز
حتی « اُزُن » هم لایه اش تخریب از غم شد!
باید پی اکسیژن خالص تری باشم
سعی خودم را می کنم، شاید فراهم شد!