پرنده در قفس یا در هوا ناچار می میرد
میان آشیان یا بر سر دیوار می میرد
گمان کن که نچیند میوه های باغ را دستی
همه می پوسد و در حسرت بازار می میرد
چه فرقی می کند مردن به روی تختی از مخمل
به آن که عمق یک معدن پر از اسرار می میرد؟
تفاوت نیست در مردن، سخن از مرگ بیهودست
که هر چشمی شود یک صبح دم، بیدار می میرد
به پایان می رسد هر زندگی یک روز در جایی
کسی که نام او خط خورد از آمار، می میرد
به جنت هم که تنها باشد آدم، دل نمی بندد
دل بی عشق کم کم می شود بیمار، می میرد
من اما آمدم تا فرصت لبخند تو باشم
که می دانم دل افسرده و بی یار، می میرد
تمام شاعران شهر درد مشترک دارند
به اندک رنجشی آن طبع گوهر بار می میرد
چه کردی با دلم هی زخم پشت زخم، آزردی
ندانستی که دل از این همه آزار، می میرد؟
میان پنجه عشقت، گمان بردم که می مانم
ندیدم که به دستت دائماً سیگار می میرد
اگر قسمت شد و طبعی برایت باز جوشان شد
به حرفم گوش کن ، سر به سرش نگذار ، می میرد!
کسی را که خدا مامور حمل بارهایت کرد
کمی از گرده اش زنجیر را بردار، می میرد!