هیچکس فکر کسی نیست، ولی ما، هستیم!
بنشینید شما، ما همه سر پا هستیم
دوست داریم که اثبات وجودی بکنیم
نخود آش همه مردم دنیا هستیم!
عبرت ما نشده ، هر چه زمین افتادیم
به زمین خوردن صد باره ، مهیا هستیم
می دهد آخر سر هستی ما را بر باد
این که هر حادثه ای هست، در آنجا هستیم
هر کجا بار زمین مانده ، بر می داریم
فکر پا و کمر و جان خود ، آیا هستیم؟
به تماشا بنشینند و به ما کف بزنند
توی گود همه ی اهل تماشا، هستیم
مستحبات مهمتر شده از واجب ها
روزه را ترک نموده، پی احیا هستیم!
بی وضو این چه نمازی است که ما می خوانیم
با کدامین کشتی عازم دریا هستیم؟
که به فریاد تو و من برسد وقت خطر
ما که با این همه دشمن تک و تنها هستیم ؟
ترک این رسم غلط را بخدا باید کرد
ما چرا شیفته وهم و گمانها هستیم ؟
هیچ بیگانه برادر نشود با من و تو
از چه رو با همه سرگرم مدارا هستیم؟
درد یوسف همه از مکر برادرها بود
ما هم امروز گرفتار همانها، هستیم !
با همه کج روی و ضعف و ندانم کاری
متوهم به شکوفایی فردا هستیم!
خبر از چلچله و ختم زمستانها نیست
ما در اندیشه یک باغ مصفا هستیم!
کاشکی زودتر از خواب گران برخیزیم
گرنه بازنده در این عالم رویا هستیم!
دوست دارم همه اوقات صدایت بزنم
پای در جاذبه صحن و سرایت بزنم
در حریمت ادب آن است که لب وا نکنم
بوسه بر گرد و غبار کف پایت بزنم
کاش اذنم بدهی محو شکوهت بشوم
زل به گلدسته و ایوان طلایت بزنم
بین ما بعد مسافات چه معنا دارد؟
نفسم را گره وقتی به هوایت بزنم
رودی از شوق، روان است میان تن من
می شود پنجه به دریای صفایت بزنم ؟
تا ابد عشق تو در سینه من می جوشد
زنده ام تا که نفس را به ولا یت بزنم!
چگونه می توانم باور کنم که مولایم این سخن را برای ابناء امروز نگفته باشد؟ :
بدانید شما در زمانی زندگی می کنید که در آن گویا به حق ، اندک و زبان از راستگویی کُند و حق جو، خوار است،
مردم برای نافرمانی آماده شده اند وبر مماشات و سازگاری با هم یار شده ، همراه گشته اند
جوانانشان بدخو ، پیرانشان گناهکار، دانایانشان ، دو رو ، سخنرانانشان چاپلوس،
کوچکشان به بزرگشان احترام نمی گذارد و توانگرانشان از بینوایان دستگیری نمی کنند...
خطبه 224 از نهج البلاغه
اندک اندک آمدیم و از خزان هم رد شدیم
از شب یلدای این عمر گران هم رد شدیم
زندگی با چکمه سنگین خود ما را فشرد
خوب یا بد از غم این امتحان هم رد شدیم
با تنفس های مصنوعی چه سود از طول عمر
دیگر از حول و ولای حفظ جان هم رد شدیم
در نهایت سرنوشت تیرها افتادن است
آخرش چه ؟گیرم از بند کمان هم رد شدیم
تا بیاید مزه ما زیر دندان کسی
ناجویده از گلوی این جهان هم رد شدیم
فرصت کوتاه ما شد صرف ناقص سوختن
روسیاه دود خود ، از آسمان هم رد شدیم!
شب که خورشید خیالش آفتابی می شود
کار ما تا صبحدم، بیدار خوابی می شود
یاد او از دورها هم کار خود را می کند
هر که هشیار است مشتاق خرابی می شود
گیسوانش را پریشان می کند بر دوش باد
غافل از این که شیوع بی حجابی می شود
بوی شالش تا که می پیچد میان کوچه ها
آسمان کور هم بینا و آبی می شود
مست می سازد خیابان را شمیم عطر او
باعث تعطیل دکان شرابی می شود
حال ما را منقلب می سازد و رد می شود
قسمت بی پول ها دود کبابی می شود!