چکاوک ها

چکاوک ها

من محمد حسین حسنی ، شاعر ، نویسنده
چکاوک ها

چکاوک ها

من محمد حسین حسنی ، شاعر ، نویسنده

خسته ام از هوای آلوده




 

خسته ام از هوای آلوده

تن و جانم شدست فرسوده

 

دوست دارم کمی نفس بکشم

در هوای تمیز و بی دوده

 

گاه وقتی  علاوه بر دوده

ریزگرد و غبار هم بوده

 

همه جا بوی گند می آید

بوی بار شکمبه و روده

 

در کنارش فضولی مردم

غیبت و حرف مفت و بیهوده

 

یا که انواع دیگر اذیت

که نمایند مردم لوده

 

می‌شود باعث دل آزاری

روح زخمی شود و جان سوده

 

هر چه روحت لطیف تر باشد

می شود رنجهایت ، افزوده

 

باید از این دیار دوری کرد

رفت جایی برون از این توده

 

رفت جایی که آسمان صاف است

جاده اش را کسی  نپیموده

 

در دل یک طبیعت وحشی

با همه رازهای  نگشوده

 

می شود امنیت و  راحت داشت

آن چه که آدمی  نیازموده

 

من همیشه پی همین بودم

عاشق حلقه های مفقوده

 

بده کفش مرا  که می‌خواهم

زود خارج شوم ز محدوده!

 


پای عشق تو گرفتار شدن،چیزی نیست



پای عشق تو گرفتار شدن،چیزی نیست

ضربه گیر در و دیوار شدن،چیزی نیست


ارتفاعی که بلند است به دست آوردن

پیش قدر شرفش، خوار شدن، چیزی نیست


در پی منزلتی یافتن از  دولت عشق

مبتلای غم دلدار شدن، چیزی نیست


هر که منصور  شود تا که  اناالحق گردد

پیش این مرتبه ،بر دار شدن چیزی نیست


من تو را با همه ی خوب و بدش، میخواهم

تا رسیدن به تو بیمار شدن ،چیزی نیست


هر که پروانه شود عاقبتش سوختن است

ملتهب بودن و تبدار شدن،  چیزی نیست!


هر روز با حال و هوایت داستان دارم


هر روز با حال و هوایت داستان دارم            

 جان مرا می گیری و من باز  جان دارم


تکلیف تو با عاشقی را من نمی فهمم               

سوهان وصل و فصل بر روح و  روان دارم


خواهی بران و طرد کن ، خواهی نگاهم دار     

 تا من بدانم جا کجای این جهان دارم؟


از بس که بر هم می زنی قول وقرارت را            

طوفانی از  دلشوره های بی امان دارم


دل می زنم بر آب و آتش تا به دست آرم          

سهمی که من از عشق مثل دیگران دارم


از قهوه ی یاد تو شبها بس که می نوشم          

انگار فرداهای هر شب امتحان دارم !


دنیا بدون  تو برایم کوچک و  تنگ است         

اما کنارت وسعتی، چون آسمان دارم


دست مرا می گیری یا رد می شوی از من؟    

دلشوره  ماندن و رفتن توامان دارم !


پرواز خواهم کرد یک شب در هوای  تو       

من آن شهابم که طلوعی ناگهان دارم !

 


 

به هوای فرجت، طعنه مردم شده ایم



به هوای فرجت، طعنه مردم شده ایم

زیر پا بس که علف سبز شده، گم شده ایم

 

وعده دادید، می آیید و ما مشتاقان

سالها منتظر عرض تبسم شده ایم

 

نشود گفت که تاخیر شما عمدی هست

خودمان باعث تاخیر و تقدم  شده ایم

 

دفعه اول مان نیست ، که خوردیم فریب

قرنها قبل هم آلوده ی گندم شده ایم

 

لال بودیم و از منت الطاف شما

باز هم  قادر بر نطق و تکلم شده ایم

 

هر چه هم دیر شود ،منتظرت می‌مانیم

گرچه از هر طرف آماج تهاجم شده ایم

 

مصلحت هر چه که باشد به سر و دیده ی ما

با خبر باش که درگیر تلاطم شده ایم

 

عاشقی جرم بزرگی است و ما دل شدگان

به همین جرم گرفتار تخاصم شده ایم

 

 چه زمانی که به ما سامریان تاخته اند

و چه در آتش نمرود  که هیزم شده ایم

 

درد آن است  که ما سخره گمراهانیم

و به زعم همه درگیر توهم شده ایم

 

د ردمندیم و به دنبال دوا می گردیم

بس که آزرده اندوه و  تالم شده ایم

 

جای دارو همه جا  زهر به ما نوشاندند

مبتلای خطر   مار  و کژدم شده ایم

 

دیر تر گر که بیایید نماند یاری

چون که در  یافتن رد شما  گم شده ایم!

 


 

 

رباعی


 

 

اینقدر فساد پر توالی تا کی؟            بر جرم نگاه بی خیالی تا کی؟    

تعذیب  نمی کنند بدکاران را             این ماله کشی و ماست مالی تا کی؟