دورم ولی هوای تو را می کشم نفس
در من مباد غیر هوای تو هیچکس
دارد امید نازک من پاره می شود
خود را به سمت من بوزان قدر یک نفس
تنها نه من که عشق تو در سینه منست
بلکه تویی در عالم ایجاد ، مُلتَمَس
دارد زمانه جان مرا سخت می مکد
ترسم ز کام او رود این طعم تند وگس
از شام بی ستاره دنیا دلم گرفت
تا کی حجاب میکنی ای صبح دیر رس ؟
کو جمعه ای که آمدنت وعده شد به ما ؟
آغاز انتفاضه آن صبح بی قفس
کُل کبوتران جهان صف کشیده اند
تا در هوای آبی تو جان دهند وبس