شب که خورشید خیالش آفتابی می شود
کار ما تا صبحدم، بیدار خوابی می شود
یاد او از دورها هم کار خود را می کند
هر که هشیار است مشتاق خرابی می شود
گیسوانش را پریشان می کند بر دوش باد
غافل از این که شیوع بی حجابی می شود
بوی شالش تا که می پیچد میان کوچه ها
آسمان کور هم بینا و آبی می شود
مست می سازد خیابان را شمیم عطر او
باعث تعطیل دکان شرابی می شود
حال ما را منقلب می سازد و رد می شود
قسمت بی پول ها دود کبابی می شود!