دوست دارم با دلم، گاهی مددکاری کنی
عقل را بگذاری و احساس را یاری کنی
آتش از برق نگاهت در وجود من زنی
رودی از خورشید را در جان من جاری کنی
دستهایم را بگیری در پناه دستهات
بی پناهان را دمی، همذات پنداری کنی
در حریر گیسوان خود، بپیچانی مرا
مست و مدهوشم از آن ،جادوی هشیاری کنی
خفته ام هر شب میان هرم رویاهای تو
کاش فکر آتشی، هنگام بیداری کنی
مثل برق وباد فرصت از کف ما می رود
فرصتی تا هست، باید صرف دل- داری کنی!
بسیار زیبا