چکاوک ها

چکاوک ها

من محمد حسین حسنی ، شاعر ، نویسنده
چکاوک ها

چکاوک ها

من محمد حسین حسنی ، شاعر ، نویسنده

در فکر نان که باشی اندیشه ات خراب است


در فکر نان که باشی اندیشه ات خراب است
خربوزه های عالم ، تنها برایت آب است !

عشق و سرور و مستی ، در ذهن تو غریبند
مستی نمی فزاید ، تُنگی که بی شراب است !

روزت رسد به شبها با غصه های جاری
وقت غروب خورشید خونین دل سحاب است!

در خواب هم که باشی دردت نگیرد آرام
آرامشی ندارد روحی که در عذاب است !

دنیای مردم سیر ، رنگ نشاط دارد
دنیای بینوایان بی رنگ و بی لعاب است

دل کور و بی نشاط است ،در تنگی معیشت
جولان نمی پذیرد ، اسبی که بی رکاب است

مردان دست خالی ، در خانه هم غریبند
انگیزد اشتها را ، دودی که در کباب است !

با غصه معیشت ، ایمان نمی توان داشت !
اجبار چون که رد شد هنگام انتخاب است !

شور حسینی

بوی خوشی می رسد از دوردست
می شوم از نکهت آن مست مست
مثل نسیمی که نوازش کنان
می رسد از بقعه پیغمبران
بر دل هر خسته صفا می دهد
هر که مریض است ، دوا می دهد
نبض هوا می طپد از ناز او
در دوجهان پر شده آواز او
شور حسینی به دلم سر زده
طاقت و صبر از دل من پر زده
باز تب کرب وبلا آمده
بر دل ما نور صفا آمده
خانه عشق است دل تنگ ما
جای حسین است به فرهنگ ما
تا حرمش قبله آمال ماست
عرش خدا زیر پروبال ماست
حال دلم سخت حسینی شده
عشق و جنون در من، عینی شده
کیست که مدهوش صفایش نشد
زنده به آواز رسایش نشد
بی تو چه سازد دل من یا حسین
گم شده سر منزل من یا حسین
بر من گم گشته علامت بده
پای مرا طاقت و همت بده
تا برسم زود به پابوس تو
با نظر ویژه و مخصوص تو
بوی صفای حرمت را ببار
بر دل من شوق غمت را ببار
کاش به سوی دل من رو کنی
باز بیایی و هیاهو کنی
خستگی ام را به هوا سر دهی
نبض مرا شوق مکرر دهی
از نفست عاشق و شیدا شوم
سخت به هر فتنه مهیا شوم
کور دلان غرق هوای خودند
مست تمنای خدای خودند
عشق غریب است به قاموس شان
زشت بود جلوه طاووس شان
بزم تو جای دل نا اهل نیست
اهل حریم تو شدن سهل نیست
پاکی و اخلاص و صفا لازم است
درصد بالای ولا لازم است
گوهر پاک است سزاوار تو
شائبه دور است ز دربار تو
قافله ها را تو برانگیختی
عشق به جان همه شان ریختی
تا که بیایند و سلامت کنند
ملک دل خویش به نامت کنند
همهمه پیچیده به دربار تو
شور عجیبی است به زوار تو
بر سر و بر سینه خود می زنند
مشت به آیینه خود می زنند
پیر وجوان جمله مرید تواند
در صف محشربه امید تواند
تا که بیایی و شفاعت کنی
پیش حق اظهار رضایت کنی
عشق تو اسباب رهایی شود
مِهر تو چون مُهر خدایی شود
نامه اعمال که امضا کنی
چهره غمگین همه وا کنی
جان به فدای کرم و جود تو
در دل من کم نشود بود تو

یا صاحب الزمان



ظلم و ستم روی زمین را گرفت
شیطنت آمد ره دین را گرفت
رسم وفا در همه جا گم شده
راه خدا غرق تهاجم شده
جلوه مومن شده در کاستی
میل جهان رفته به ناراستی
آن چه درست است نماید غلط
فسق و فجور است فقط روی خط
بیشتر اهل زمان خاطی اند
انس و شیاطین همگی قاطی اند
خوب و بد و نیک دل و اهرمن
بر لب شان می رود از حق سخن
کیست که فرق حق و باطل دهد ؟
یا به فرامین خدا دل دهد ؟
منکر و معروف شده مختلط
حق شده با ظلم و خطا مرتبط
دین شده بازیچه اهریمنان
جلوه ابلیس در آخر زمان
مومن صالح شده خانه نشین
تنگ شده سینه اش از درد دین
دود ستم رفته به هفت آسمان
خورده به هم نظم ونظام جهان
تند شده زاویه انحراف
راه حقیقت شده غرق شکاف
مدعی از بس که فراوان شده
حق هم از این واقعه حیران شده
جبهه تشخیص حقیقت کجاست ؟
آن که بود اهل طریقت کجاست؟
وقت دخالت شده یابن الحسن
ای به فدای تو تن وجان من
منتظر بانگ رسای توایم
مست می ناب ولای توایم
چشم به راهیم ، بشارت بده
وقت ظهور است ، علامت بده
تا به رکاب تو سپاهی شویم
سمت قدمهای تو راهی شویم
جان به کف و مخلص و آماده ایم
عاشق و دیوانه و دلداه ایم
بوسه به خاک قدمت می زنیم
سینه به پای علمت می زنیم
فاتح دنیای پریشان! بیا
ای به فدای تو دل وجان! بیا
تا بزند نبض جهان تازه تر
نیک شود حال خراب بشر
نظم جهان نظم خدایی شود
فصل خدا، فصل رهایی شود
تیغ خدایی ز کمر باز کن
پشت به کعبه بده آواز کن
بانگ اذان تو جهانگیر باد
بر لب تکبیر تو تکبیر باد
ما به غلامی تو دل بسته ایم
از ستم و جور جهان خسته ایم
ما ز محبان شما بوده ایم
ریزه خور خوان شما بوده ایم
گر چه درین عشق کمی کاهلیم
کی ز عنایات شما غافلیم ؟
گوشه چشمی به فقیران نما
رحم به دلهای پریشان نما .
 


کار آسانی است یوسف را به چاه انداختن

 

کار آسانی است یوسف را به چاه انداختن           

جرم را بر دوش گرگ بی گناه انداختن

 

آب را گل کردن وماهی گرفتن ساده است             

بی بهانه می شود جنجال راه انداختن

 

جنگ های خان ومان سوز جهان را می شود       

با خطای کوچکی فوراً به راه انداختن

 

 با نمازی که ریا کاری بود  شالوده اش       

 مردمان  را می شود در اشتباه انداختن

 

می شود با برق ناچیزی که از سنگی جهد              

آتشی را در دل انبار کاه انداختن

 

 راه رفتن  با غرور و کبر حکم  عقل نیست        

 زیر پای خویش هم باید نگاه انداختن

 

چون زمین گرد است روزی لاجرم خواهی رسید 

بر همان جایی که باید فرّ و جاه انداختن

 

تیغ تیزی گر به کف داری کمی هشیار باش      

تا مبادا سر بیفتد  با کلاه انداختن

               

                 

 

از زمین و آسمانها گرگ می تازد به دشت

از زمین و آسمانها گرگ می تازد به دشت              

گوسفندان در تماشا ، گرگ می تازد به دشت

 

نو شبانها  گله را بر حال خود ول کرده اند            

غافل از احوال دنیا ، گرگ می تازد به دشت

 

گرگها را غفلت چوپان به وجد آورده است             

از فراسوهای صحرا ، گرگ می تازد به دشت

 

رد خون جاری شده در مرتع سبز چرا                       

مثل باران  ، سیل آسا ، گرگ می تازد به دشت

 

بره ها غافل از این احوال مشغول چرا                       

دم به دم از رد پاها ، گرگ می تازد به دشت

 

گوسفندان با  گمان خویش شبدر می خورند                 

از بن هربوته  اما گرگ می تازد به دشت

 

بره بودن در نگاه گرگها یک نعمت است                  

می رود این گله هر جا،  گرگ می تازد به دشت

 

با دریدن خو گرفته کام گرگ و ناگزیر      

تا نفهمد گله این را ،  گرگ میتازد به دشت

سروده 1399/1/6

رباعی


از غربت ودرد بی کسی دلگیرم
از زندگی بدون تو ، من سیرم
در این قفس تنگ که نامش عمر است
هر روز هزار مرتبه می میرم !

خسته ام ازشهر ، دشت باز میخواهد دلم

خسته ام ازشهر ، دشت باز میخواهد دلم         

مُرد روحم در قفس ،  پرواز میخواهد دلم

 

چون غریبان وطن گم کرده ام در این دیار         

خانه بسیار است ، روی باز میخواهد دلم

 

در خیابان جز  هیاهویی غلط انداز نیست     

کوچه باغی غرق در  آواز میخواهد دلم

 

هیچکس چو ن آشنایان  با دلم بازی نکرد      

 از تبار دشمنان همراز می خواهد دلم

 

در هوای زیر صفرم عاشقی ، یخ می زند    

یک بهار  آغوش گرم و ناز میخواهد دلم

 

زین تفال ها که بر دیوان حافظ میزنم         

حال خوب خطه ی شیراز میخواهد دلم

 

 حرفها بسیار دارم فرصت از کف می رود   

آخر خطم ولی  آغاز می خواهد دلم

 

فرصت ابراز را محض خدا از من نگیر    

 پُر گناهم ، پرده اغماض میخواهد دلم  .

 

                      

  

تا نوگل پژمرده می آرند ، در این شهر

تا نوگل پژمرده می آرند ، در این شهر                   

جانهای  غم آزرده  می آرند ، در این شهر

 

از باغ وطن ، جای گل و لاله و سنبل            

هی طوطی افسرده می آرند در این شهر

 

انگار قیامت شده ،در صور دمیدند                 

پشت سر هم مرده می آرند ، در این شهر   

   

از کارگه کوزه گر دهر دمادم                      

دلهای ترک خورده می آرند ، در این شهر

 

طوفان گل رعنا به زمین ریخت فراوان          

بس غنچه که نشمرده می آرند ، در این شهر

 

از کاسه این عید به خوشباش عزیزان                  

خون دل   افشرده می آرند در این شهر

 

یارب نظر مرحمتی جانب ما کن 

تا کی گل پژمرده می آرند ، در این شهر ؟

 

                              محمد حسین حسنی

  

تقصیر کسی نیست که ویروس زیاد است

 

 

تقصیر کسی نیست که ویروس زیاد است   

دولت چه کند ؟ بس که بد و لوس زیاد است

 

انگار که درد کورونا شوخی و طنز است   

چون مشتری جا ده چالوس زیاد است  

 

امروز حرام است  سفر رفتن وتفریح 

چون که پس از آن حسرت وافسوس زیاد است

 

بوسیدن  عیدانه بود سخت خطرناک   

زیرا خطر مردن با بوس  زیاد است

 

گفتند به ما که همه در خانه بمانید 

از ترس خطر آدم  محبوس زیاد است  

 

یک عده ولی گوش به این پند ندادند

هر جای جهان آدم منحوس  زیاد است  

 

جدی نگرفتند خطر را و ندیدند  

مرگی که چنین ساده و  ملموس زیاد است

 

با مسخره گی  راه سفر پیش گرفتند   

با بی خردی عدهّ  مانوس زیاد است 

 

خود را زده بر خواب تغافل و تساهل

خوابی که در آن وحشت و کابوس زیاد است

 

انگار ندیدند که در پنجه طوفان 

افتاده از این طاقچه ، فانوس زیاد است

 

ای کاش بدانند و بفهمند که امروز

هنگام سفر ناقل ویروس زیاد است

 

با یک دل خوش می شود از خانه برون رفت   

اما دلِ خوش نیست ، چو  مایوس زیاد است .

                     

                          

دوست دارم غزل از عید بگویم ، چه کنم ؟

دوست دارم غزل از عید بگویم ، چه کنم ؟  

  کمی از این همه تردید بگویم  ، چه کنم ؟

دوست دارم که به دیدار عزیزان بروم

     از بهاری که نخندید بگویم ، چه کنم ؟

به طبیعت بروم تا نفسی تازه کنم  

      با گل از خنده خورشید بگویم ، چه کنم ؟

از پرستوی مهاجر که نیامد امسال  

      مانده در غربت  تبعید بگویم ، چه کنم ؟

عید امسال رقم خورده قضا جور دگر

   جای تبریک ز تهدید بگویم ؟ چه کنم ؟

 ترس جان خانه نشین کرد عزیزان مرا 

  چه به  آن کس که نترسید بگویم ؟ چه کنم ؟

شورو شوقی که به دل داشتم از موسم عید

   «کورونا» آمد وبرچید ، بگویم ؟ چه کنم ؟

زندگی با همه ی  دردسرش می ارزد

که من از شادی وامید بگویم ، چه کنم ؟  

نوروز 1399 مبارک باد

 

سال ، نو می شود اما دل ما غمگین است

   عامل این همه غم هدیه نحس چین است

نود وهشت پر از مشکل و بدبختی بود

      سال نو وای که از اول  عیدش این است

کورونا ریخته بر هم  همه سنت ها 

         حفظ جان اهمیتش بیشتر از  آیین است 

 چاره  تسلیم و رضا هست در این وانفسا

   آدمی سالم اگر بود ، جهان شیرین است

غم  اگر هست ، نشاطی به دل آدم نیست

  خواب خوش حاصل آسودگی بالین است

نه فقط حال مرا این غم جانکاه گرفت

     دل مردم همه از دست غمش خونین است 

کورونا تیغ اجل بود که از چین آمد 

      صنعت چین نه فقط ساختن ماشین است 

ملک الموت به تیغی که بود ساخت چین

  بین خوبان وطن در صدد  گلچین است

هر طرف می رود از مرگ خبر می آید

 مرگ و میرش به یقین بیشتر از تخمین است 

گر چه مردن شده آسان و سبک تر از قبل

 پیش ارباب مصیبت غم آن سنگین است

هر کسی خانه نشیند ، نشود درگیرش

 مبتلا گشتن او،  درصد آن  پایین است

شده ممنوع به دیدار عزیزان رفتن  

    بوسه و دادن عیدی همه اش توهین است

از سفر رفتن و تفریح حذر باید کرد

   تا خطر رفع شود چاره فقط تمکین است

عید امسال فقط خانه نشین باید شد 

   سفره غصه به هرجا بروی رنگین است!

هر کسی دغدغه جان خودش را دارد

  بهتر از خانه کجا امنیتش ، تامین است ؟

«عاقل آن است که اندیشه کند پایان را »

 عیدِ امسال پس از ماتم فروردین است !

بمب کووید 19

افتاد بر جان بشر مانند اختاپوس         

       از کشور چین بر جهان ، یک درد نا مانوس

دردی که دنیا را تکان داد و سرایت کرد

    انسان به انسان ،منتقل شد نوعی از ویروس

بمب « کووید نوزده » از آسمان افتاد     

          پیچید   درگوش جهان از مرگها، ناقوس   

ناچار وقتی پخش می شد در تن دنیا   

     بر کشور ما پاره ای افتاد از آن منحوس

ناپاکی خود را به جسم و جان میهن ریخت   

 پر شد تمام شهر هامان از غمی  مخصوص

از قم که راه افتاد سر زد یک به یک هر جا 

   تهران وتبریز و اراک و رشت تا چالوس

از این طرف سمنان وگرگان و خراسان رفت 

   آلودگی ها برد حتی در حریم توس 

گفتم که دنیا شد به آن درگیر ، یعنی که 

   رفت از اروپا ، سمت یو اس آ و بعدش  روس

آثار سوء اش قابل وصف و  شمردن  نیست     

  تنها بود یک قسمت از آثار آن ، محسوس

نزدیک عید سال نو بیماری مُسری  

            انداخت  بر خواب خوش هم میهنان  کابوس

بیمار شد بسیار وامکانات ما شد کم    

        مرگ ِمیان بُر شد برای عده ای، ملموس 

 واگیر آن بسیار و آلوده شدن آسان   

       مردم شدند از ترس آن در خانه ها محبوس

در دفع آن تعطیل شد کشور به یک باره  

 بدتر شد از دوران طاعون و تب تیفوس

چه نازنین هایی که رفتند از میان ما

    ماند از برای اهل میهن حسرت وافسوس 

چندین پرستار وپزشک خوب وبا وجدان

 هر یک به کار خویش داناتر ز جالینوس

پرپر شدند و با شهیدان ره خدمت  

         لبیک سردادند سمت حضرت قدوس

نزدیک تر شد از همیشه مرگ بر مردم  

  تعطیل شد حتی برای عید ماچ و بوس

حالا به جای خنده و تفریح و سرگرمی

   داریم  ترس مبتلا گشتن به این ویروس

یارب خودت راهی برای دفع آن بگشا

  آتش فراوانتر شده از آب اقیانوس

گر این بلا از حضرتت نازل شده  باری

   بر ما ببخش و درگذر، به  حق  شاه توس  

از ما جز استغفار کاری بر نمی آید

  ما را نکن از رحمت مخصوص خود مایوس !

                          

کشور محترم چین به خدا ! غم داریم

 

کشور محترم چین به خدا ! غم داریم          

         مرگ تولید نکن ما خودمان هم داریم !

کورونا چیست که تولید و صادر کردی    

              چه کسی گفت که ما دغدغه ای   کم داریم ؟

خوردن مار وسگ و سوسک  و خفاش ز توست

       ما برای خودمان بهتر از این  سم داریم!

جاده ها ، زلزله ، طوفان  و حوادث یک سو   

             سکته و مرگ مفاجاة و منظم داریم     

تازه دشمن که  کمر بسته نابودی ماست        

            پی دفع غلطش  خط مقدم داریم

هر چه را فکر کنی ما خودمان ساخته ایم

               هر چه در مغز تو جوشیده ، مسلم داریم   

از پرایدی که شده قاتل ابناء وطن        

          تا هوای بد و پردود و پر از دم داریم 

مغزها را خودمان سخت فراری دادیم  

              مرگ خاموش از آینده مبهم داریم

ریزگرد و ملخ و آفت و سرما وتگرگ      

      هر چه بد هست به هر نقطه عالم داریم 

خشک سالی دو سه سال است از اینجا رفته 

     عوضش سیل و گِل و خانه پرنم داریم

اگر از سردی و گرمی نرود کار ز پیش    

       مردن بر اثر  عطسه محکم داریم!

کار از اینها که شمردم اگر اصلاح نشد

     خودکشی بر اثر عشق به مریم  داریم

پی دام دگری باش به جای دگری   

       خودمان هر چه کنی درد فراهم  ، داریم  

تو که هستی که به هر جا  کورونا بفرستی

       ضد ویروس تو ما دارو  و مرهم  داریم 

دست بردار ز تسخیر جهان با نیرنگ   

        ما به دفع شر تو عزم مصمم داریم.

  

کورونا آمد و یک عده گرفتار شدند

کورونا آمد و یک عده گرفتار شدند

                 ناخود آگاه در این واقعه بیمار شدند

          چینیان غائله مرگ مهیا کردند   

              باعث و بانی دردسر بسیار شدند

کس نفهمید چه کردند که دنیا لرزید   

      ناشر این همه ویروس دل آزار شدند

مرگ تولید نمودند و صادر کردند   

      صاحب بیشترین رتبه وآمار شدند 

یک نفر آمد و ویروس به ایران  آورد

   مبتلایان پس از آن واقعه تکرار شدند

کار بر اهل وطن سخت شد و طولانی   

        شاهد واقعه ای  تلخ و اسف بار شدند    

          بسته شد مدرسه ها ، تا نشود کس درگیر   

      درسها ماند و تکالیف  تلمبار شدند

ترس و وحشت ز سرایت،  همه سوجاری شد  

   مردمان خانه نشین از سر  اجبار شدند

  عده ای جان به کف خویش گرفتند به عشق  

       و در این حادثه  سر چشمه  ایثار شدند

سوی  درمان و توانبخشی مردم رفتند   

          سبب ایمنی  مردم بسیار شدند

بی ریا در پی خدمت به خلایق بودند   

        گر چه خود طعمه این دیو جهانخوار شدند

عده ای هم که به زالو صفتی خو دارند  

         پی انباشتن ثروت بسیار شدند

نفع خود را به ضرر کردن مردم دیدند  

      بدتر از موش پی غارت    انبار شدند

با گران کردن اجناس و مخفی کردن     

      فارغ از دغدغه این  همه دشوار شدند

حیف نام بشری روی چنین حیوانات      

      که در این غائله سرکرده  اشرار شدند  

کورونا می رود از بین به این زودیها

         ننگ آن سهم  کسانی است که خونخوار شدند

هر که مشغول به خدمت شده حق یارش باد

  بوسه بر دست کسانی که پرستار شدند

باز ایام به کام همگان خواهد شد      

        گر چه یک عده در این بین  عزادار شدند

حق نگه دار کسانی است که با صدق وصفا

  به دل تنگ وطن همدم و هم یار شدند

شک نداریم که این مرحله طی خواهد شد 

  مردم خوب وطن آگه و هشیار شدند   .

بعد از این حادثه امید که غافل نشوند 

     دل به غفلت نسپارند چو  بیدار شدند!

گرگها در گله بودند و شبان را خواب برد

 

گرگها در گله بودند و شبان  را خواب برد  

       کدخدا در خواب غفلت بود، ده را آب  برد

خواب خوش با مستی چوپان به هم آمیختند   

       ثروت یک  ایل را  ، سیل شراب ناب برد

 هر چه از این ماجرای تلخ  باقی مانده بود    

    صبح فردا جای سهم خویشتن ،  ارباب برد

آن چه از گرگان زیاد آمد به سگها شد نصیب   

        لاشه های نیمه جان و مفت را   قصاب برد

ده تهی شد از صفای  جست و خیز بره ها

         خنده  زنگوله ها را گریه سیلاب  برد

خانه ها خالی شد از لبخند دختر بچه ها

             مادران را گریه اطفالشان  از تاب برد    

مردها  درگیر افیون و غم  و  الکل  شدند

        طعنه بدنامی اش را دوست ناباب برد

آب از سر چشمه گل شد صید ماهی شد زیاد

     پیله ور هم سود سرشار از نخ و قلاب برد  

هر کسی اوضاع را آشفته دید از حرص و آز

   هر چه در دستش امانت بود از  اسباب ،  برد

 نا امیدی ریشه هایش را به دلها پهن کرد  

        کینه  آمد عشق را از سینه احباب برد 

 روز اول جای  نیلوفر کنار سبزه بود    

         غفلت او را کند و با خود    تا دل مرداب برد

بر سر ما هر چه آمد از جفای خویش بود  

     آبروی  نوح را فرزندِ بی آداب  برد

رد پای هیچ کس در ماجرا  پیدا نشد    

       پا به راه کج دوید و وصله را جوراب برد

نیمه شب که می شود ما شاعران گل میکنیم

  نیمه شب که می شود ما شاعران گل میکنیم

 هر چه بیخوابی رسد با جان تحمل می کنیم   

  عشق  را با هر چه احساس قشنگ و دلپذیر

    جا  گزین مستی افیون و الکل می کنیم

روح ما چون مست شد گرم سرودن می شویم      

 می سراییم از دل و با جان تغزل می کنیم

دختران شعر ما هر چند فرتوتند وپیر 

        با حلول عشقشان حس   تکامل می کنیم 

این  غزل گفتن برای هیچکس نانی نشد 

   ما غزل ها را ولی با  جان تناول می کنیم 

جان ما دلبسته عشق است و دنیای سخن

   گاهی از سعدی وحافظ هم تفال می کنیم

با جناب حق تعالی با زبان حال دل

       حال خوبی تا که پیدا شد توسل می کنیم

امر به معروف و نهی از منکر ما شعر ماست

   روضه و مدح و ثنا را هم تقبل می کنیم

هر خطیبی وامدار گفته های ناب ماست 

   تا  سخن از دل بر آید ، را تساهل می کنیم

بارها ما زخمی  تیغ زبان خود شدیم 

     باز با این  حال با دردش  تجاهل میکنیم

خرم از آنیم که اهل صداقت بوده ایم 

   گر چه در چشم بداندیشان تنزل می کنیم

شاعران آیینه های حق نمای عاشقند 

  عشق را با یک یک آنان  تبادل می کنیم .

همسان سازی حقوق بازنشستگان سیستم بانکی

گر حقوق افزون نشد این را به فال بد نگیر 

      با کم خود کن قناعت ، روی از ایزد نگیر

آن که دندان می دهد نان می دهد محنت نخور

   بهر روزی بر دل خود غصه بی حد نگیر

قسمت تو هر چه باشد می رسد از خوان غیب

    گر توانستی و زنگ خانه ات را زد نگیر

یک دو روزی بر سر این سفره مهمانیم ما

      هر چه پیش آید خوش آید توشه جز مقصد نگیر

 روزی ما بیش از آنی که خدا فرموده نیست 

   اینقدراز  او سراغ  باید وشاید نگیر

می خورد بر سنگ روزی شیشه عمر بشر

       شیشه را در معرض سنگی که می افتد نگیر

       

گر به فرقم می زنی ، شمشیر را از من نخواه

 

گر به فرقم می زنی ، شمشیر را از من نخواه

    خود فراهم کن ، تفنگ و تیر را از من نخواه

اینقدر با من سخن از طعم آزادی نگو     

        گر به زندان می بری ، زنجیر را از من نخواه

حکم مشروعیت از هر کس که میخواهی بگیر

  نامسلمانم بدان تکفیر  را از من نخواه

جرم لازم نیست تا یوسف بیفتد توی چاه

        نا برادر چون شدی ، تقصیر را از من نخواه

در شب کوتاه دنیا  خوابهایت را ببین        

      صبح صادق چون دمد ، تعبیر را از من نخواه

من فرو دست و تو بالادست اما عاقبت   

       وقت زیر ورو شدن  ، تدبیر را از من نخواه

چرخ دنیا گر دو روزی گشت بر کام دلت  

    چون نچرخد  ، چرخش تقدیر را از من نخواه

روزگاری این بلندیها به پستی می رسند

         در سرازیری تو سرعت گیر را از من نخواه

تلخ وشیرین تو هم یک روز قاطی می شود

    جام خود را سر بکش  تقطیر را از من نخواه.

یک شب آخر آه مظلومان اثر خواهد نمود

    ای ورق برگرد ، زود ودیر را از من نخواه 

سلامم را اگر پاسخ نمی گویی

 

سلامم را اگر پاسخ نمیگویی         

     اگر سرما لبانت را به پاسخ وا نمی دارد                                                      

        و گرمای نفس های غزل داغت نمی سازد                                                

           کمی طاقت بیاور                                                                             

               تا بهار رفته در هجرت                                            

                    به همراه پرستو ها بیاید از سفر های زمستانی .     

                               و آنگه در به روی سینه تنگ تو بگشاید -         

      و گلذانهای خالی از طراوت را صفا بخشد .  

              اگر آن روزها من هم شهود سبز دنیا را -       

                  شهادت داد چشمانم          

                 سلامم را میان بقچه ای پیچیده از احساس ،          

                        تقدیم   تو خواهم کرد .         

              و صدها بوسه را اغشته با عطر سپید یاس تقدیم تو خواهم کرد .         

                  کمی طاقت بیاور                                                         

                                آسمان بی پالتوی تیره وخاکستری در معرض انظار می آید ،    

                                        دوباره فصل لبخند وگل و دیدار می آید .             

                                                      نسیم از کوچه های آشتی با یار می  آید .    

                                                         و من با یک سلام گرم مثل روزهای داغ تابستان           

                                        به جانت هرم  می ریزم                                            

                                             و عشق ودوستی را باز در جانت می انگیزم.

تا نیازی هست بر ما چون ، برادر می شویم

 

تا نیازی هست بر ما چون ، برادر می شویم 

           مثل  فرزندان یک بابا و مادر می شویم

دوستت دارم برادر ، کار بردی می شود

                خوش قد وبالا و خوش رقص و معطر می شویم

بارک ا... ، آفرین ، احسنت ، کاری میکند   

                  بر دل مشتاق ما که زود باور می شویم

هر گرفتاری که باشد  زود باید حل کنیم      

              گرنه مسئول خدای حی داور می شویم

بر زمین باری اگر افتاده  ، حتما بار ماست  

         لاجرم تا بردن آن بار، ما خر می شویم

نردبان لازم اگر شد تا کسی بالا رود     

           شانه  را خم می کنیم و نردبان تر می شویم

مشکلی گر باشد و یاری رسان لازم شود 

            رستم دستان و مردان دلاور می شویم

دائماً با وعده های دلفریب و دلنواز   

            در تمام صحنه ها مرد و  تکاور می شویم  

 کار چون انجام شد ازتو به خیر، از ما  درود   

   صفحه بر می گردد و ما جور دیگر می شویم

وعده ها چون آب خوردن خلف وعده می شود   

      ما غریبه ، دزد ، نامرد و ستمگر می شویم 

گر برای حق ستاندن پافشاری هم کنیم

آشنا با واژه های گبر وکافر می شویم

هر چه بیگاری است  مال ماست اما وقت مزد

     ناتنی هستیم  و قطعا ً نابرابر می شویم

در عزا و در عروسی مرغ را سر می برند  

      قرنها  با این روش داریم پرپر می شویم  

سفره ما جز شعار بی عمل چیزی نداشت  

        در سر این سفره هی داریم ،لاغر می شویم

مشکل ما ساده بودن نیست ، از یک رنگی است

    آب زیر کاه  اگر باشیم، محشر می شویم

آفرینِ نا بجا عمری است  ، ما را می کُشد 

            ما از این هورا کشیدنهاست که  کر می شویم!

یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم

 

یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم

جایی که خدا خواست و باید نرسیدیم

  اطراف جهان پرسه زدیم از سر فطرت 

اما به صفاخانه سرمد نرسیدیم

کالای دل خویش نشد تا بفروشیم

       شهری که دل تنگ  بخواهد ، نرسیدیم

هر کس به نیاز دل خود دلبر ما شد

          بر آن که به ما یک دله  باشد نرسیدیم

  گفتیم به سوی سفر مرگ نرانیم  

       بر مخرج  این جاده ممتد نرسیدیم   

هر جا که زشادی طلبیدیم نشانی  

      جز بر غم وبر محنت بی حد نرسیدیم

دیدیم به هر شهر خدایان خیالی   

          بر طایفه ی   پیرو ایزد نرسیدیم

هر کس به خیالات خودش پیرو حق بود

  بر کافر مشکوک ومردد نرسیدیم

حق در همه جا بود  ولی ما به حقیقت 

     از دیدن  هر مسجد ومعبد نرسیدیم

دنبال دوا در پی رمال دویدیم 

                بر آن که تفال به خدا زد نرسیدیم

اسرار ازل را به ریاضت نتوان یافت

          با جوز شدن بر سر گنبد نرسیدیم

با وعده فردا ز عمل دست کشیدیم 

                   اندیشه نکردیم که شاید نرسیدیم

امروز غنیمت شمر و فکر خودت باش

        شاید که به تکرار مجدد نرسیدیم .

 

       

 

این روزها دلهای تنگ و خسته بسیار است


این روزها دلهای تنگ و خسته بسیار است
از بس که بر دلها غم واندوه آوار است
هر کس سرش را در گریبان خودش کرده
سر در نمی آری چه کس خواب وکِه بیدار است
اینجا گرفتاری فراوان است ، دل مُرده
هر کس به نوعی با خودش گرم کلنجار است
از بس دل خوش گم شده هر کس که می بینی
دنبال پیدا کردن سوزن در انبار است
از خانه بیرون می روی تا وا کنی دل را
هر انتخابی می کنی ، بن بست و دیوار است
قبلاً خیابانها به سمت عشق می رفتند
امروز اما عشق هم بی حال و بیمار است
از کوچه ها بوی غم و اندوه می آید
لبخند های عابرانش هم عزادار است
شهری که مردم با دویدن هم عقب هستند
حال کسی که می نشیند واقعاً زار است
آرامش از روح وروان ما سفر کرده
یاد جوانی در دم پیری دل آزار است
شاید برای عده ای مثل بهشتی تو
تف بر تو ای دنیا که آدم از تو بیزار است!
آن سایه ای که پای آن یک عمر خوابیدیم
امروز فهمیدیم که از چوبه دار است !

از کنار یاد تو هر روز من ، رد می شوم

از کنار یاد تو هر روز من  ، رد می شوم

     با خیالت راهی رویای مقصد می شوم

جذبه یادت مرا حالی به حالی می کند       

   در سماع  عشق چون روحی مجرد می شوم  

دوست دارم بی خیال از خاطراتت بگذرم 

  در گذرگاه  تعلق ها مردد می شوم

هیچکس حال خرابم را نمی داند ولی  

     خوب می فهمم که دارم باز هم بد می شوم

هر چه افکار  خودم را از تو خالی میکنم

    باز درگیر خیالات مجدد می شوم

روح  مغناطیسی ات  هر لحظه  جذبم میکند

عاقبت مقهور آن نیروی ممتد می شوم

عقل پندم میدهد ، دل حرف خود را می زند

  مثل گردویی که می افتد ز گنبد می شوم

سالها من خواهش دل را اطاعت کرده ام

 بعد از اینها هر چه را عقلم بخواهد می شوم

تا تویی  معیار عشق از عقل می باید گذشت

 من به این  آیین بی بنیاد مرتد میشوم  .

 

 

دلم تنگه ، چه خوب شد که رسید عشقت به فریادم

دلم تنگه ، چه خوب شد که رسید عشقت به فریادم

رها کردی منو از غصه های این  غم آبادم  

دلم می خواست از این زودتر پیدات می کردم

خودم  رو سر به رود مهربونیهات می دادم

اگرچه عمری عاشق بودم واز راه کج رفتم  

میون دامن عشق تو اما صاف افتادم 

چقد بد شد که عشقت دیر احوال منو پرسید  

حالا که سیل غمها کنده از هر گوشه بنیادم

ولی شکر خدا هرچند دیره باز خوشحالم

یکی پیدا شد و کرد از قفسها آخر  آزادم  

کنار من که هستی درد  دنیا رو نمی فهمم

تموم غصه ها با بودن تو می ره از یادم

بذار حالا که با هم در مسیر عشق افتادیم

همینجوری بریم تا آخرش ،  من با تو دلشادم

 


تقدیم به روح بلند شهید حاج قاسم سلیمانی :



با گُل خشم فروخفته ایرانی ها
می رود دشمن خونخواره به مهمانی ها
وَهم پیروزی و نصرت به سرش افتاده
شده مغرور به سرمستی و شیطانی ها
چون گمان میبرد از درد فرو می مانیم
می زند دست بدین مرتبه نادانی ها
عمر این هلهله ها دیر نخواهد پایید
می رسد منتقم خون سلیمانی ها
شب مستانه کوتاه سحرخواهد شد
وای از دردسر صبح پشیمانی ها
عاقبت خیر نخواهد شد از امروز به بعد
کافری که زده آتش به مسلمانی ها
ملت از ضربت او محکم و محکم تر شد
کوه هرگز نهراسد ز کُری خوانی ها
تسلیت باد به آحاد وطن از زن و مرد
تسلیت باد به درد دل کرمانیها
هر که سوی حرم دوست رود می داند
آخر راه شود ختم به قربانی ها
جامه سرخ شهادت به کسی می زیبد
که کند در ره محبوب گل افشانی ها .

یاران چرا از حال همیاران نمی پرسند ؟

یاران چرا از حال همیاران نمی پرسند ؟
احوال هم را ازسر احسان نمی پرسند ؟
هر کس به راهی می رود از دیگران غافل
از لحظه های پر غم هجران نمی پرسند .
در روزگار قحطی انسان چه افتاده است ،
کز سفره های خالی بی نان نمی پرسند؟
دیوارها سر در گریبان غم خویشند
از یاس های مانده در باران نمی پرسند .
هم گوهر انسانیت کمیاب تر گشته
هم ازهجوم درد بر انسان نمی پرسند .
صرف تفاخر می شود احوال آدمها
با سادگی بیگانه اند از آن نمی پرسند.
هر روز برگی از درخت عمر می افتد
از باغ ، بی برگ و بر و عریان نمی پرسند .
یک سازوکار تازه را آغاز کن دنیا
زندانیان از مرگ در زندان نمی پرسند .


در سوگ شادروان جمعه ظروفچیان


چیزی بگو که حال مرا غم گرفته است   

چندی دلت سراغ مرا کم گرفته ا ست


  ما و سکوت و بغض ونگاهی که  نا امید

  در گوشه ای خزیده و ماتم گرفته است


با بودنت بهشت کوچک ما هیچ کم نداشت

   بعد از تو خانه بوی جهنم گرفته است


حس میکنم محرم ما زودتر رسید  

       در سینه ام گروه عزا دم گرفته است


دیو ارهای خانه کم آمد ، برای سوگ 

    دیوارکوچه هم سیاهی پرچم گرفته است


از ما نپرس راز  مه آلود خانه را   

         از بس گریستیم ، هوا نم گرفته است


 گلهای پشت پنجره هم در فراق تو

      هر برگشان  ز گریۀ شبنم گرفته است


پشت سرت چها شده،باشد  برای بعد

   تنها بدان که قامتمان خم گرفته است


دیگر هوای داغ تو شرجی نمی شود

   سرما به جان عالم و آدم گرفته است


خورشید کوچک دل تو پاره پاره شد   

   از ما شهید ، خط مقدم گرفته است  .

 

زنگوله ها

 

وقتی تو را دارم کنارم حال من خوب است 

 بر شانه ات سر می گذارم ، حال من خوب است

دستت که در دست من است آرام می گیرم

   همراه تو ره می سپارم حال من خوب است

وقتی دلم را با تو قسمت میکنم، خوبم  

      از شادی تو بی قرارم ، حال من خوب است

لازم نداری چتر در باران لبخندم   

           روی لبانت که ببارم ، حال من خوب است

وقتی خدا را شکر ،می بینم به لطف حق

  زیباست با تو روزگارم ، حال من خوب است

از این که در دنیای پر نیرنگ و افسونگر 

    همراه خوبی چون تو دارم ، حال من خوب است

تا پیچک عشقت به دور جان من پیچید

      انبوه تر شد برگ و بارم ، حال من خوب است

مهتاب چشمانت که  روشن کرد راهم را

    تابید در شبهای تارم ، حال من خوب است

هر چند فصل بودنت صد سال  دیر آمد 

     حالا که هستی غمگسارم، حال من خوب است

تا در دل تنگ عزیزان می شود با عشق  

     بذر محبت را بکارم، حال من خوب است

زنگوله ها سر داده اند آهنگ رفتن را  

       حتی بیایی بر مزارم حال من خوب است.

 

 

 

دل ما صرف شکستن شد و جان صرف عذاب

دل ما صرف شکستن شد و جان صرف عذاب     

        به همین شیوه رسیدیم به پیری ز شباب

هر که آمد به فراخورد خودش کاری کرد            

      تا بگیرد ز گل حاصل ما عطر و گلاب

درد این است که هر کس که ستم بر ما کرد       

        معتقد بود به قرآن و معاد و به حساب

با خدا هم به ریا و به  دغل تا  کردند       

                  فارغ از دغدغه  یوم تغابن و جواب

پشت هر وعده ی شیرین غم تلخی دادند         

           بعد  تشویق رسیدیم به  تنبیه وعتاب

سالها با دل ما شعبده بازی کردند             

               لوطیانی که فقط مسخره بودند  و خراب

کار از دسترس  اهل خودش خارج شد   

                    تیر آرش زکمانش به خطا شد پرتاب

بس که نابخردی و کج فهمی رایج شد   

                   همت  اهل درایت همه شد نقش بر آب

گوهر عز و شرف در همه جا شد پامال 

                 چاپلوسی و تملق شده باب الابواب

عشق با فهم غلط سمت هوس پای نهاد      

               آب با پای خودش رفت به دامان سراب

دین شد ابزار تغافل و فریباندن  خلق      

               شد هوی و هوس و ظن و  گمان  عین  کتاب

عمل و علم به دامان شعائر افتاد         

                 وعده ها شد همه آمیخته با رنگ ولعاب

هر که آمد به زبان  طرح نو انداخت ولی     

             نتوانست که کاری بکند بهر صواب

یا فریب زر و پول و پَل   دنیا را خورد

                 تا رسد ثروت او زود به سر حد نصاب

یا به قدرت که رسید از همه جا یادش رفت 

            و فراموش شد از خاطر او حُسن مآب

این چنین  از سر ما  بی خبران  آب گذشت   

         برد امواج بلا  هستی ما را به شتاب

ظاهر امر از این جنبه حکایت دارد   

                  چشم حق بینی اگر هست ، فرو رفته به  خواب

آن که اندوه و غم خلق خدا را دارد    

            جانش افتاده از این کوردلان در تب وتاب

ای که مغرور زر وقدرت و شهرت شده ای

تا ابد نیست تو را توسن دنیا به رکاب

کم کم از عرش توّهم به زمین می افتی

چرخ توفیق تو  یک روز می افتد ز شتاب

عاقبت مرگ تو را هم به خودش خواهد خواند

تا  دهد سهم تو را جامی از  آن کهنه شراب 

پای این قافله از آبله ظلم پر است         

               نکن از خون دل خلق خداوند ، خضاب

روی ویرانه  غم خانهِ کس  کاخ نساز        

          اینقدرتکیه  نکن بر لب دریا به حباب

مهلتی نیست که مصروف به مافات کنی

              بگذر از این همه ظلم و ستم و جور ، جناب !

 

در سوگ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی

 

تا سراپای وطن  ابری و  طوفانی شد   

             آسمان دل ما تیره و  بارانی شد     

 آتش یک خبر داغ  به جانها افتاد        

            سینه ها سوخته داغ سلیمانی شد

دشمن از کینه دیرینه خود وام گرفت    

         مرد میدان وطن سوخت و قربانی شد   

 لعن و نفرین به پلیدان معاصر که چنین        

   عمل و پیشه شان این همه  شیطانی شد

آه از مزرعه  رویش مردان رشید    

                  که چنین دستخوش باد پریشانی  شد  

دردها تجربه کردیم و هراسان نشدیم

             بعد هر  شدت و غم نوبت  آسانی شد   

بعد از این حادثه راهش به خدا   گم نشود    

        تو  مپندار که اندیشه او فانی شد

  راه او راه رو بیشتری  خواهد داشت     

          بیش از این  راه خدا روشن و نورانی شد

هر که با اهل حقیقت سپر انداخت ،شکست   

      و پشیمان ز غلط کردن و نادانی شد .

طبل ها را پس از این حادثه محکم بزنید    

      نوبت ضربه نشان دادن ایرانی شد .