مرا با خیال خودت گرم کن
بپیچان به شال خودت گرم کن
زمستان سختت مرا میکشد
ببر زیر بال خودت گرم کن !
ننه سرما ! سلام اینجا چه سرده
نمیدونی هوات با ما چه کرده
برا چی میکنی اوقات تلخی ؟
عمو نوروز کجاست دورت بگرده ؟
**********
زمستون ، منقل وآتیش عزیزه
بخاری ، گازی و نفتیش عزیزه
هوای شهر ما که زیر صفره
سفر سمت جنوب و کیش عزیزه
**********
دل ما بی حضورت ، سوت وکوره
یه روستا ، پشت قافه ! دورِ ، دوره
درسته چیزایِ قابل نداره
دل مرداش ، ولی عین بلوره !
زمستون چای و کرسی حال میده
و حالم رو بپرسی حال میده
میگم آتیش بریز تو منقل عشق
بهت ممنون و مرسی حال می ده
********
سلام بی جوابم تو هوا مُرد
چرا پنهان کنم ؟ تو ذوق من خورد
چکارت می شه کرد ؟ دست خودت نیست
ننه سرما دلت رو با خودش بُرد !
ندانستم که ترکم میکنی چون معتبر گردی
رهایم میکنی تا با هوسها همسفر گردی
گمان میکردم از نو زندگی لبخند خواهد زد
می آیی تا شب تاریک روحم را سحر گردی
من خوش باور از برق نگاه تو نفهمیدم
نمی خواهی به من از دیگران دلبسته تر گردی
شکوه عشق می آمد دلت را روشنا بخشد
چرا ناگاه ترسیدی که از من شعله ور گردی ؟
دلم ماند و خیال روزهای با تو خوش بودن
خیالات قشنگی که نشد تا با خبر گردی
برای تو نگه میدارم این یک جای خالی را
چه میداند کسی ؟ شاید هوس کردی که برگردی
تقدیر من این بود که عاشق باشم
در گیر دل وعقل و علایق باشم
با عقل دل سرکش من راه نرفت
بگذار که دیوانه لایق باشم .
همه انسانها روزی به دنیا می آیند و مدتی معین در این جهان زندگی میکنند و در نهایت روزی از این دنیا می روند . خداوند متعال برای هر یک از ما طول عمر معین و معلومی را رقم زده که جز ذات پاکش هیچکس از آن آگاه نیست ولی آنچه مسلم است این است که به طور معمول بسیاری از انسانها کم کم از جوانی به پیری متمایل شده و سرانجام در کهنسالی می میرند و در این فرایند نیروی جسمی انسان تحلیل رفته و اندامهای بدن ، کارکرد عادی وطبیعی خود را به تدریج از دست میدهند و در شکل ظاهری اعضاء نیز تغییراتی رخ می دهد که ما آن را پیری می نامیم که گرچه برای بیشتر انسانها خوشایند و دلپذیر نیست ولی چاره و اجتنابی نیز از آن وجود ندارد و همه کسانی که سن آنها بالا میرود ناگزیر پیری را درک خواهند کرد . در اینجا ما از لحاظ فیزیولوژی و زیست شناسی و پزشکی پیری را بررسی نمیکنیم زیرا خداوند متعال تمامی فرایندهای جهان هستی را به شکل حساب شده و منظم ، مقرر نموده است و هر موضوعی به طریق منطقی و معقول سیر خود را طی خواهد کرد بلکه پرسش ما از لحاظ تکوینی و تشریعی و فلسفه اسلامی این است که چرا ما باید پیر شویم و از دنیا برویم ؟ آیا نمی شود که پیر نشده و دچار رنجها و آفتهای زمان کهنسالی نشده و به همین شکل که نیرومند وجوان هستیم از دنیا برویم ؟
البته در ابتدا گفته شد که بطور معمول بسیاری از انسانها پیر می شوند و طول عمر طبیعی و معین دارند و تقدیر محتوم انسان نیز بر این مبنا قرار گرفته است لیکن بحث پیرامون این موضوع که چرا بسیاری از انسانها در سنین خردسالی و یا جوانی از میان میروند و به پیری نمی رسند امری بر خلاف معمول است و از دایره شمول این بحث خارج است و معمول جهان هستی و خواست خداوندی نیز این است که همه انسانها به کمال برسند ولی از آنجا که در همه فرایندها مقداری تلفات طبیعی میباشد ما آن گروه را از بحث خود خارج می سازیم . اما پرسش واقعی ما این است که چرا باید پیر شویم و سپس بمیریم و چرا جوان نمانیم و توانا بمیریم ؟
باید بدانیم که خداوند متعال سرنوشت ما انسانها را زندگی در این جهان و سپس رجعت به جهان آخرت قرار داده است و ما باید در دنیا مدتی زندگی کنیم تا آماده سفر آخرت شویم ، و « الدنیا مزرعة الاخره » و این که « هر که آید به جهان اهل فنا خواهد بود » را همه ما میدانیم و به آن اعتقاد قلبی و راسخ داریم ولی با این مسئله هم که پس چرا برای آخرتمان کمتر تلاش میکنیم نیز کاری نداریم ولی شاید موضوعی که هرگز به آن پی نبرده ایم و بدان نیندیشیده ایم این باشد که گفتیم آمدن ما و زندگی ما در جهان فعلی یک « فرآیند » است و پاسخ ما به پرسشی که مطرح شد همین یک کلمه است یعنی فرآیند !
فرآیند از لحاظ لغوی یعنی چیزی که دارای شروع ، جریان و پایان است ، مثل زندگی انسان که آغاز میشود – جریان می یابد و به پایان میرسد . مثل سربازی ، مثل خانه ساختن، مثل دانشگاه رفتن مثل استخدام شدن در یک اداره ، مثل رییس جمهور شدن ، مثل بیماری و مثل همه چیزهای دیگری که با این مثالها شما آن را درک میکنید .
لذا از آنجا که زندگی انسان در این جهان یک فرآیند است و ازآنجا که انسان برای این آفریده شده که مانند مسافری جهان فانی را عبور کرده وبه جهان باقی برسد بنابراین در این سیر تکاملی و در این فرآیند طبیعی ما باید به درک وبینش و شعور وادراک و توانایی لازم برسیم تا بتوانیم از جهان ماده گذر کرده و وارد دنیای ماهیت شویم پس چنانچه این فرآیند به شکل طبیعی و معقول خود انجام نشود انسان شعور لازم را برای درک واقعیتهای جهان دیگر پیدا نخواهد کرد چنان که کودکی که می میرد دارای تکلیف نبوده و عالم باقی و فلسفه ان برای او معنایی ندارد و اینجاست که لازم میشود ما در طول زندگی طبیعی خود به پیری برسیم تا این آمادگی را کسب کنیم . اما پیری به تنهایی هدف سخن ما نیست بلکه باید بگویم تقریباً تمام کسانی که پیر می شوند حس وحال ادامه زندگی را از دست میدهند و اگر دچار دردها و رنجهایی نیز باشند دیگر میلی به زندگی در این جهان ندارند و بدین طریق از لحاظ روحی آماده پذیرش واقعیت مرگ و رفتن از این جهان میشوند پس پیر شدن بخشی از فلسفه وجودی ، پذیرش واقبال به جهان آخرت است و از این روست که بیشتر مومنانی که پیر می شوند نسبت به جوانان ، با درجات بالاتری از ایمان و زهد وتقوا دارفانی را ترک میکنند و همین ناتوانی و ضعف بدنی نیز از لحاظ تکاملی وتکوینی لازم است تا انسان مومن ، به خداوند متعال توجه بیشتر نموده و توجه بیشتری به جهان اخرت خود نماید و حتی همین پیر شدن در مورد انسانهایی که مومن نیستند نیز باعث میشود که چنانچه در دوران جوانی اهل هنجار شکنی و امور خلاف شرع و عقل بوده اند در سنین پیری به دلیل کم شدن توانایی وانرژی بدنی خودبخود و به ناچار
از هنجار شکنی فاصله گرفته و به هنجارها اعتنا کنند .
نتیجه :
1- زندگی یک فرآیند است .
2- انسان برای رفتن به جهان باقی ، باید از جهان فانی بگذرد .
3- پیر شدن قسمت مهمی از این فرآیند است و بدون آن آمادگی لازم برای ترک جهان ، به دست نمی آید .
4- پیر شدن از الطاف خداوند است که به مومنان ارزانی داشته است .
شهر از یاران تهی شد ، خانه از لبخند
بی طمع ، احوال آدم را نمی پرسند
هیچکس حتی نمیگوید خر تو ، چند ؟
جای من بودی چه میکردی ؟
توی این دنیای درهم برهم ، فارغ ز قید و بند ؟
****
چاله ها در چارسوی راه انسان است
سنگهای زیر پا اینجا فراوان است
رهروان را سخت می آید
رو به اندوهی که میبینی ، سرازیرم
خسته ام ، آزرده ام از هر که در اینجاست ، دلگیرم
با دو دست مهربانت آشنایم کن ،
از هجوم سرد این باران بی مهری رهایم کن .
بی وفایی رسم خوبی نیست
گاه گاهی هم صدایم کن .
تنها و غریب وخسته ام آقاجان
درمانده و دل شکسته ام آقاجان
احوال دل مرا اگر میپرسی
دریای به گل نشسته ام آقاجان
دو برادر بودند که یکی بسیار عبادت خدای میکرد ودیگری ضمن انجام واجبات خدمت مادر مینمود . شبی آن که عبادت خدای میکرد قیامت را در خواب دید و از خدای عزوجل خطاب رسید که برادرت را بخشیدیم و تو را نیز به برادرت بخشیدیم ، برادر عابد به خداوند اعتراض کرد : که بار خدایا عمریست که شب و روز عبادت تو را کردم ورنج طاعت تو را بردم ، چگونه است که مرا به برادرم می بخشی ؟ از حق خطاب رسید که آنچه تو کردی مرا نیازی به آن نبود ولی انچه را برادرت کرد مادرت به آن نیاز داشت !
حال نتیجه بگیریم که عبادت خداوند را چند خاصیت است :
اول : آن که ازین طریق راه بندگی در پیش گرفته و شکر منعم را گزارده و و ادب خود را نسبت به خالق متعال ابراز نموده ایم .
دوم : خداوند نیازی به عبادات ما ندارد و اگر ما بندگی خدای را کردیم به خودمان سود رسانیده ایم ، که قران مجید میگوید : مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها ( سوره فصلت آیه 46 ) کسى که عمل صالحى انجام دهد، سودش براى خود اوست و هر کس بدى کند، به خویشتن بدى کرده است . و نیز فرموده است :
فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ ( سوره آل عمران آیه 97 ) خداوند از جهانیان بی نیاز است .
ونیز فرموده است : وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ ( سوره محمد آیه 38 )
خداوند بی نیاز است و شما فقرانید .
سوم : نتیجه کاملتر عبادت خداوند وپیروی از دستورات او ، همانا ایجاد و تقویت روحیه انسان بودن و ارتقاء ملکات پسندیده و اکتساب اخلاق نیکوست و انسان مومن با پیروی از دستورات حضرت حق و انجام عبادات ، راه کمال انسانی را طی کرده و به صفات زیبایی همچون نوعدوستی ، و خدمت به خلق و رنج بردن از رنج دیگران و شاد شدن به شادی دیگران و نظایر آن نایل میگردد لذا عبادت خداوند مرحله اول کمال و زیر بنای همه ملکات نیک دیگر است و خدمت به خلق درمراحل بعدی کمال قرار دارد ، بنابراین با توجه به آن چه گفته شد کسی که همراه ایمان به خدا و انجام واجبات ، خدمت به خلق ، خاصه مادر را سرلوحه امور خود قرارداده است ، در مرحله بالاتری از کمال قرار دارد تا آن که فقط در مرحله اول جای مانده است . از آن رو در هنگام محاسبه اعمال خداوند متعال هر کس را مطابق مرحله ای از کمال که در آن قرار داشته پاداش خواهد داد .
امانت
در حال اندیشیدن به واژه امانت بودم که ناگهان حجم عظیمی از مفاهیم مربوط به آن در ذهنم فوران کرد و با انبوهی از تفکرات و نتایجی روبرو شدم که تا قبل از این هرگز اینگونه با آن روبرو نشده بودم .
میل دارم ساده تر صحبت کنم تا شما را هم در افکار خود شریک سازم :
امانت به زبان ساده و خودمانی یعنی این که چیزی یا شیئی متعلق به دیگری باشد و نزدشخصی دیگر برای نگهداری بسپارند و شخص دوم باید به نگهداری و مواظبت از ان شیء تا زمانی که در تعهد اوست بپردازد سپس در موعد معین آن را صحیح و سالم به مالک اصلی برگرداند . گرچه در ظاهر امانت داری عملی در محدوده امور فیزیکی محسوب میگردد اما به موضوعات غیر مادی مانند رازداری و مراقبت بر انجام تعهدات نیز سرایت کرده و به شرحی که گفته میشود من میتوانم با اطمینان بگویم کل جهان هستی بر امانت داری استوار است .
مثال :
خداوند متعال درقرآن کریم فرموده است :
« انّا عرَضنا الامانةَ عَلَى السّمواتِ و الارضِ و الجبالِ فابینَ ان یَحملنها و اشفقن مِنها و حَملَها الانسانُ انّه کانَ ظلوماً جهولا- لِیُعذِّبَ اللّهُ المنافقین و المنافقاتِ و المشرکینَ و المشرکاتِ و یتوبَ اللّه على المؤمنینَ و المؤمناتِ و کانَ اللّه غفوراً رحیماً (احزاب: 72 و 73 )
ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسیدند و انسان آن را برداشت. به راستى، او بسیار ستمگر و نادان است. تا خداوند مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرک و زنان مشرک را عذاب کند و از مردان باایمان و زنان با ایمان درگذرد و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است »
در این آیه منظور از امانت همان ولایت الاهی است و اینکه انسان باید خداشناس و خدا پرست بوده و باید سعی کند در حد توان خویش به مراتب بالای انسانی و اخلاقی دست یابد .
در آیات و روایات دیگری نیز اخذ میثاق و امانت داری آمده است که از بیان آن خودداری میشود .
حافظ بر همین مبنا گفته است :
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند .
این موضوع در باب امانت و تعهد انسان بر خداپرستی و قبول بندگی خداوند را که مهمترین امانتداری در خلقت انسان است را ترک کرده و با مثالهای دیگر سخن را ادامه میدهیم
خداوند متعال مجدداً در باره امانت و تعهد حضرت رسول گرامی اسلام مبنی بر تکمیل تعهدشان فرموده است :
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ، وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ:
مائده67
از این مثال هم میگذریم :
هر انسانی باید بر مواظبت از جان وجسم خویش همت کند و هیچ کس حق ندارد به خود اسیب جانی یا جسمی وارد سازد زیرا : انا لله و انا الیه راجعون : به همین دلیل است که خود کشی و وارد کردن صدمه بدنی به خود یا دیگری حرام است زیرا جان و بدنی که خداوند به ما عنایت کرده امانت است و متعلق به ما نیست که بخواهیم هر کاری با خود بکنیم .
مثال دیگر :
خداوند حق تعلیم وتربینت فرزندان را به ما داده است ولی ما حق نداریم به بهانه تربیت با خشونت با آنان رفتار کنیم زیرا آنها امنتهای خداوندند بر ما .
مثال دیگر :
ما حق نداریم عمر وزندگیمان را به بطالت بگذرانیم و باید با تلاش و کوشش سعی کنیم دنیا و آخرتمان را آباد سازیم زیرا این هم امانتی است از سوی خدای بزرگ که به ما تفضل کرده است .
در عرصه امور دنیوی نیز همین مثالها صادق است :
اگر کارگر هستیم و در باغی , خانه ای یا شرکتی به کار مشغولیم آنچه از ابزار و وسایل کار به ما سپرده اند و حتی وقتمان ، که برای آن از کارفرما پول و دستمزد دریافت میکنیم نزد ما امانت است و ما حق خیانت کردن در آنها را نداریم .
اگر منصبی بلند در کشورمان داریم امانت داری از سوی ملت هستیم و باید مراتب امانتداری را کاملاً رعایت کنیم .
اگر مرد ، هستیم ، همسری که با او پیمان زناشویی بسته ایم ، امانتی است اولاً از سوی خداوند و ثانیاً از سوی پدر همسرمان که دخترش را به امانت به ما سپرده است به این امید که مرد صالح ، زندگی دخترش باشیم و گرنه کدام پدری دخترش را دانسته و آگاهانه به مردی میدهد که لاابالی و بی مسئولیت باشد ؟
اگر زن هستیم مال وخانه ای که همسرمان برایمان فراهم کرده و نیز فرزندان او امانتی هستند نزد ما ، که مرد به امید امین بودن به ما سپرده است .
اگر مستاجریم ، خانه ای که اجاره کرده ایم ، امانت است که آن را نگهداری کرده و تخریب نکنیم و حق مالک را تمام وکمال بدهیم .
اگر صاحب خانه ایم ، آرامش و امنیت مستاجر در تعهد و امانت ماست .
اگر ثروتمندیم ، حق خداوند وفقرا در مال ما امانت است که به شکل خمس وزکات باید بپردازیم .
اگر همسایه داریم حق همسایه هایمان را باید رعایت کنیم .
اگر تولید کننده ایم حق مصرف کنندگان و رعایت کیفیت و کمیت محصول در امانت ماست .
اگر مصرف کننده ایم حق خداوند در مال ما امانت است که اسراف نکنیم .
اگر دانشمندیم حق ، دانشجویان و شاگردانمان نزد ماست که آنها را خوب وشایسته تعلیم دهیم .
اگر دانشجو و دانش آموزیم حق استاد بر گردن ماست که خوب بیاموزیم و تعلل نورزیم .
اگر سالم هستیم حفظ بهداشت و سلامت روح وجانمان امانت ماست .
اگر بیماریم ، حق خودمان و اطرافیان نزد ما امانت است که سعی کنیم هرچه زودتر بهبود یابیم و زحمت اطرافیان و رنج خودمان را کم کنیم .
اگر برادر و خواهر و پدر ومادر داریم مراعات احوال آنان در تعهد ماست .
اگر رازی از دیگران میدانیم ، حفظ آن راز از وظایف ماست و افشای آن نزد دیگران ما را از دایره امانتداری خارج خواهد ساخت .
و بر این مبنا هرچه را که به آن بیندیشیم به نوعی با مفهوم امانت داری و امین بودن مرتبط است و من هر چه اندیشه کردم هیچ موردی را که که خارج از دایره امانت باشد نیافتم . بنابراین میتوانم یک نتیجه کلی بگیرم و آن را به شکل یک اصل بیان کنم :
« جهان هستی و خلقت انسان بر مبنای « امانت » آفریده شده است و انسان از سوی خداوند « امین » است که این امانت را حفظ کند و صحیح و سالم به خداوند متعال برگرداند » .
سال 1395 فرارسیده و با خود بوی گل و شادی و بهاری دلپذیر را به همراه آورده است امیدوارم که همه هموطنانم و همه محبان ولایت چه در ایران وچه هرجای جهان که هستند ، با تمام وجود این عطر دل انگیز را حس کنند و خداوند متعال را پشتیبان خود داشته باشند .
اینم از بازیهای سرنوشته
که دنیام بی تو زشت ِ زشتِ زشته
ولی با تو ، تو زندونم که باشم
برام زیبا تر از باغ بهشته !
سرود مناسب برای قرائت در جشن عروسی به جای آهنگهای مبتذل که متضمن احادیث اسلامی نیز میباشد
بر وزن ضربی : دام دارام دام دام دام دارام دام دام
مهمانان میتوانند مرحبا داماد را تکرار کنند
جشن عروسی بس مبارک باد جشن دامادی بس مبارک باد
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
از خدا خواهیم دائماً باشید در مسیر حق خرم و دلشاد
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
خنده بر لبهات روزگارت خوش خانه ات باشد تا ابد آباد
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
زندگی گرچه مشکل و سخت است همسرت خوب است هر چه بادا باد
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
قلب یاران را روشنی دادی دین حق را کرد کار توامداد 1
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
امر حق را تا پیروی کردی میزند شیطان دائماً فریاد 2
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
مادر از کارت راضی و خوشحال دل بابا شد از غمت آزاد
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
چشم تو روشن قلب تو آرام دشمنت باشد خانه اش بر باد
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
ما همه هستیم از شما ممنون کردی از یاران در عروسی یاد
مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد مرحبا داماد
1 - رسول گرامی اسلام : ازدواج سنت من است هر که از سنت من روی گرداند از من نیست .
2- رسول گرامی اسلام : هر جوانی که در دوره جوانی ازدواج کند شیطان فریاد بر آورد که وای ! او دین خود را حفظ کرد .
قضاوت
هر ملتی ویژگیهای خاص خود را دارد اعم از مهربانی ، مهمان نوازی ، تعصب ها ، علاقه ها ، رشادت ها و جز اینها و خلاصه تمام صفاتی که یک انسان ممکن است داشته باشد در یک ملت نیز متبلور می گردد . گاهی این ویژگیها ذاتی بوده و گاهی نیز به مرور زمان تحت شرایط حاکم بر یک جامعه با اکتساب حاصل میگردند . یکی از این صفات که متاسفانه صفت پسندیده ای هم نیست و امروزه بشدت در جامعه ما رشد یافته است این است که بسیاری از ما همواره در مورد همه چیز و یکدیگر ، بدون آن که به ما ربطی داشته باشد ، قضاوت میکنیم ، بله قضاوت !
ممکن است بگویید که چه چیزی را قضاوت میکنیم ؟
در پاسخ باید گفت که ما در باره جامعه و اطرافیانمان همواره در حال اظهار نظرهایی هستیم که علاوه بر آن که به ما ربطی ندارد خیلی وقتها هم جنبه غیبت و تهمت به خود میگیرد و به شدت ما را در معرض مدیون شدن به دیگران قرار میدهد .
نکته دیگر این که ما علاوه بر این که در جایگاه و شآن قضاوت نیستیم و تخصص لازم را خیلی از مواقع نداریم ، بیشتر مواقع ، احساسی و به ناحق قضاوت میکنیم و بیهوده خود را مدیون دیگران کرده وبی آن که نفعی برای ما داشته باشد بار مسئولیتهای زیادی را بر دوش میگیریم
یک مثال :
یکی از آشنایان ما اتومبیل گران قیمتی خریده است ما به خودمان اجازه میدهیم که پشت سرش حرف بزنیم و او را تخطئه کنیم
در اینجا سئوالات زیادی برای انسان متفکر ایجاد میشود که برخی از آنها را بیان میکنم :
اول اینکه به ما چه ارتباط دارد ؟
دوم : مگر ما خرج ماشین او را می دهیم و یا دردسر های او بر دوش ما افتاده است ؟
سوم : چرا دوست نداریم هیچکس جلوتر از ما باشد ؟ آیا جلوتر بودن او جلوی پیشرفت مارا گرفته است ؟
چهارم : چرا فکر نمیکنیم که بالاخره این فامیل پولدار ممکن است روزی جلوی ما سبز شود و ما هم به واسطه آشنایی با ایشان کنارش سوار شویم و علاوه بر ماشین گران سوار شدن به مقصد نیز برسیم ؟
پنجم : آیا دیدن فقر و بد بختی دیگران برای ما فایده ای دارد ؟ آیا اگر ماشین مذکور بر اثر حادثه ای از بین رود به ما نفعی خواهد رسید ؟
اما ما به خومان اجازه میدهیم در حالی که خیلی اوقات از مقدار و نوع درآمد های اطرافیان اطلاعی نداریم در باره آن فرد اظهار نظر کنیم در حالی که همانطور که گفته شد هیچ نفع و فایده ای برای ما در این اظهار نظر ها و قضاوتها وجود ندارد و از سوی دیگر ضررهای مادی و معنوی زیادی نصیب مان میگردد از جمله :
اول : غیبت طرف را کرده ایم .
دوم : گاهی قضاوتمان به تهمت زدن مثلاً در باره نامشروع بودن پول ایشان منتهی می شود .
سوم : بخل یا حسادت خود را نشان میدهیم که هر دو از صفات ناپسند هستند .
چهارم : با حرف زدن پشت سر یکدیگر باعث رواج غیبت و تهمت و سایر مفسده ها در جامعه میشویم که گناهی بس بزرگ است .
پنجم : اگر چنین موضوعی اتفاق نیفتد احتمالاً خوردن شیرینی یا شام و یا گوشت قربانی و یا سوار شدن بر اتومبیل گران قیمت نصیب ما نمیشود .
ششم : داشتن فامیل پولدار هیچ فایده ای برای ما نداشته باشد ، این فایده را برای ما دارد که لااقل از دردسر های مشکلات او راحت هستیم مثلاً آشنایی که دائم گرفتاری و مشکلات مالی دارد همواره ممکن است از ما طلب قرض کند و توقع راه اندازی مشکلاتش را داشته باشد در حالی که فامیل پولدار نه از ما توقع قرض گرفتن ( واحتمالاً پس ندادن ) دارد و نه اتومبیل مارا امانت میگیرد و نه دردسر دیگری برایمان دارد .
این تنها مثال ساده ای از قضاوتهای ناحق و نابجای ما بود که هر روزه در باره اطرافیان و مسئولان و افراد جامعه میکنیم بدون آن که به عواقب سوء چنین اعمالی بیندیشیم . بیاییم یاد بگیریم که ما خیلی وقتها اصلاً در مقام قضاوت قرار نداریم و به خودمان اجازه ندهیم در باره هر موضوعی اظهار نظر کنیم تا علاوه بر در امان ماندن از عوارض سوء چنین رفتاری ، به ارتقاء رفتارها و هنجارهای مفید و زیبا در جامعه کمک کرده باشیم و از فواید بیشمار زندگی در جامعه سالم لذت ببریم .
هیچ روزی غم انگیز نیست و تمام روزها مانند یکدیگرند اما ما به جهت اینکه در غروب جمعه شرایط روحی خاصی داریم گاهی دچار غم خاصی میشویم و فکر میکنیم که عصر جمعه دلگیر است در حالی که اینگونه نیست و حالات خاص ما باعث حس غربتی میشود که به اشتباه آن را به غروب جمعه نسبت میدهیم .
در واقع باید بدانیم که نامگذاری روزهای هفته را انسانها انجام داده اند و این موضوع امری کاملاً قرار دادی است و هیچ ویژگی خاصی در هیچکدام از هفت روز هفته نیست اما نکته مهم این است که در کشورهایی که جمعه روز تعطیل است ، افراد جامعه شش روز را کار کرده و جمعه را به استراحت میگذرانند و از این نظر روز جمعه با سایر روزها تفاوت دارد بنابراین معمولاً شش روز را افراد به اجبار یا اختیار برای خود برنامه دارند ولی روز هفتم را برخی افراد بدون برنامه میگذرانند و معمولاً غروب جمعه پس از استراحت نسبتاً طولانی در حالی که هیچ برنامه ای برای خود ندارند از یک طرف حوصله شان از بی برنامگی سر رفته و از سوی دیگر حس روانی و استرس خاصی که ناشی از فکر کردن به فردایی است که باز هم کارهای اجباری از نو شروع میشود ، حالتی شبیه به سرگردانی در غربت به آدم دست میدهد که ما به اشتباه آن را به غربت عصر جمعه نسبت میدهیم و اگر دقت کرده باشید در جمعه هایی که برای خودتان برنامه دلپذیر از پیش تعیین شده ای دارید ، این حالت دیده نمیشود .
صائب تبریزی میگوید :
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را عشرت امروز بی اندیشه فردا خوش است
بنابر این اگر ما برای خودمان برنامه ریزی صحیحی برای ایام تعطیل داشته باشیم و از بی کاری و سرگردانی پرهیز کنیم نه تنها جمعه ها روزهای قشنگ و دلپذیری به چشم خواهند آمد بلکه ما تمام هفته را بیصبرانه منتظر رسیدن جمعه و پرداختن به برنامه ای که مورد علاقه مان است ، خواهیم بود و هرگز دچار غم غربت روزهای آدینه نخواهیم شد .
دلم مُرد و حروم شد پا رفیقا
فنا شد زندگانیم با رفیقا
کسی احوالمو آخر نپرسید
امان از نا رفیقا ، نا رفیقا
دستهایت نمی رسد ؟ باشد ! از خیالت مرا لبالب کن
آتشت را بریز در جانم ، هستی ام را کمی مرتب کن !
روزهایم کسل کننده شده ، و شب انتظار طولانی است
شهرزادم بشو و قصه بگو ، و شبم را هزار و یکشب کن
من برایت همیشه می میرم ، تا بیایی و زنده ام سازی
ولی از تو نخواستم که بمیر ! نازنین ، لا اقل کمی تب کن
تا دلم خوش شود به آمدنت ، گاهگاهی پیامکی بفرست
یا اگر مصلحت نمیدانی ، تک نزن و مرا معذب کن !
گر چه همواره سعی دارم مطالب نو و تازه بنویسم آما این بار غزلی از مجموعه « یک سبد نسرین تقدیم می دارم :
در اوج میپریدم با بالهای آتش
وقتی که با تو بودم در سالهای آتش
در کوچه های جانم همواره می رمیدند
اسبان وحشی عشق ، با یالهای اتش
دیوانه وار دل را ، هر قدر می رهاندم
سوی تو می کشیدند ، چنگالهای آتش
یادش بخیر وقتی ، از دیده می فکندی
بر قامتم ردایی ، از شالهای اتش
امروز گرچه سردم ، خاکستر دلم را
هر روز می تکانند ، غربالهای آتش
ساقی پیاله ام را ، از می دوباره پر کن
تا جوشد از وجودم ، تبخالهای آتش
شمع وجود هر دم ، می لرزد از نسیمی
اما ، همیشه باقیست ، تمثالهای ، آتش
نمیدونی سفر رفتن چه سخته اونم با چشم تر رفتن چه سخته
به عمق غربتی سرد و غم آلود یهویی بی خبر رفتن چه سخته
×××××××××××
غزال خسته ای بودی ، رمیدی نمی دونم به دستانم چه دیدی
بیابانها دویدم در پی تو دلم را تا به هندوستان کشیدی
××××××××××
نمیخواستم برم ، اما یهو شد نفهمیدم خودم هم که چطو شد
فقط تا چشم وا کردم به دنیا دلم تو خاک هندوستان ولو شد
عاقبت پرده ز تصویر تو خواهد افتاد
به جهان لرزه تکبیر تو خواهد افتاد
کعبه تشریف یدالله به خود میگیرد
هر چه بت هست به تدبیر تو خواهد افتاد
علم عدل تو را باد صلا خواهد داد
پرچم ظلم به شمشیر تو خواهد افتاد
عقل با آمدنت مات و خجل خواهد شد
عشق در دست جهانگیر تو خواهد افتاد
باور پیر جهان را تو جوان خواهی کرد
شعله در خرمن تفسیر تو خواهد افتاد
کاش هنگام فراخوان تو ما هم باشیم
به دل عاشق ما تیر تو خواهد افتاد ؟
شهر از یاران تهی شد خانه از جانانه ها
کوچه ها لبریز شد از لهجه بیگانه ها
مردن احساس از سنگ و بتن آغاز شد
بوی خوب کاهگل جا ماند در ویرانه ها
پیش ازین لبخندها کمرنگ و تزویری نبود
گرم بود از آتش دلها ، هوای خانه ها
دوستی ها جلوه هایی داشت ناب و دلپذیر
دشمنی قانون خود را داشت در سامانه ها
خانه همسایه ها ، بازارهرهمسایه بود
نازنین و مهربان بودند آن فرزانه ها
هر چه انسان از اصالتهای دیرین ، دور شد
ماند عید و آشتی در غربت افسانه ها
از تمدن گرمی بازار مجنونها شکست
بوی لیلی ماند و صحرای دل دیوانه ها
من عجب دارم درین بیگانه بازار غریب
میکِشد بار رفاقت را کدامین شانه ها ؟
پیله های درهم و تاریک ما را می کُشند
روزنی ازنور میخواهیم ، ما ، پروانه ها !
شاید شما هم برخی افراد را که در هنگام قنوت نماز انگشتر عقیق خود را چرخانیده و نگین آن را به سمت کف دست بر میگردانند دیده باشید من اولین بار که این عمل را از فردی آشنا دیدم برایم گفت که چرخاندن انگشتر در هنگام قنوت که چشم انسان به نگین عقیق بیفتد ثواب بسیار دارد و شاید چندین بار هم خودم این عمل را انجام دادم ولی برایم عجیب بود که این عمل چه تاثیری در نماز دارد و چرا باید ثواب نماز را زیادت کند و سپس به دنبال پاسخ در آرای فقهاء متقدم و متاخر گشتم و متوجه شدم که چنین عملی سندیت ندارد و کاری لغو و بیهوده است و چه بسا که به اصل نماز نقصان و خدشه وارد سازد البته در باره ثواب استفاده از انگشتر عقیق بحثی نیست و این عمل دارای سند میباشد و در اینجا موضوع سخن صرفاً پیرامون چرخاندن انگشتر در هنگام قنوت می باشد . مسلم است که در فقه جعفری تنها انجام افعال و اعمال یا ترک آن را میتوان پذیرفت که یا نص قران باشد یا در سیره حضرت رسول گرامی و ائمه طاهرین وارد شده باشد لذا به دلیل این که عمل مورد بحث در سیره هیچکدام از معصومین وارد نشده قابل پذیرش نبوده و هیچ کدام از ما حق نداریم اعمالی را که اولیای دین انجام نداده اند به دین منتسب کنیم زیرا این عمل بدعت بوده و حرام است اما از سوی دیگر آن چه مسلم است این است که در نماز هر چه خضوع و خشوع نماز گزار بیشتر باشد عمل او ارزش بیشتری دارد و به مقام قرب الاهی نزدیکتر خواهد بود و چه بسا که فردی که در قنوت که جایگاه خواهشهای معنوی و طلب خیر بیشتر از حضرت رب العالمین است به طمع ثواب بیشتر حواسش از خالق به جمادی چون نگین انگشتر ، معطوف میگردد و در پایان ان قنوت کوتاه نیز بار دیگر توجهش به چرخاندن مجدد و برگرداندن انگشتربه وضعیت اولیه خواهد شد روشن است که فیض درک قنوتی خالصانه را از دست خواهد داد و این به معنای از بین رفتن همان خضوع و خشوعی خواهد بود که نماز بنده را به اوج می رساند و یادمان باشد که علی علیه السلام فرموده اند :
عبادت از روی ترس ، عبادت بردگان ،
عبادت به طمع سود ، عبادت تاجران
و عبادت از روی سپاس ، عبادت آزادگان است .
بیاییم چون آزادگان و عارفان و اولیاءالله خداوند جهان آفرین را نیایش کنیم و جمادی را واسطه فیض بیشتر حق ندانیم که اگر چنین پنداشتیم وای بر ماست !
حاجیان امسال هم احرام خونین بسته اند
هم منا ، هم کعبه را ، با عشق آذین بسته اند
حج ابراهیمی امسال رنگ خون گرفت
با اجل ، قصابها ، پیمان سنگین بسته اند
یک طرف در کعبه با افتادن جرثقیل
عاشقان را زیر باران تبرزین بسته اند
سوی دیگر ، بولهب های زمان ، ابلیس وار
بی جهت راه منا را از سر کین بسته اند
عید قربان را عزای اهل ایمان کرده اند
راه بر احرام پوشان ، اهل نفرین بسته اند
وه که صدها حاجی مظلوم را در صبح عید
تشنه لب کشتند و این پیرایه بر دین بسته اند
لاله ها را در منا ، آنان که پرپر کرده اند
آب را در کربلا ، بر آل یاسین بسته اند .
برای تجزیه و تحلیل این موضوع علاوه بر مقداری اطلاعات علمی تجربه سفر حج تمتع نیز ضرورت دارد اما به طور اجمالی برای روشن شدن ذهن خوانندگان باید به نکات زیر توجه نمود و بدون توجه به این مقدمه نمیتوان تصویر صحیحی از چرایی این موضوع داشت :
اعمال اصلی حج تمتع در هر سال از روز نهم ذیحجه که روز عرفه نامیده میشود آغاز میشود اما با توجه به تعداد زیاد زائران ، مدیران کلیه کاروانهای ایران وسایر کشورها برای آنکه بتوانند به آسانی و بدون مشکل در محل اسقرار خود در عرفات مستقر شوند از بعد از ظهر روز هشتم ذیحجه شروع به انتقال حجاج خود میکنند و برای ورود به عرفات نیز از همان هتل محل اقامت باید همگی زائران ملبس به لباس احرام شوند . پس از ورود به عرفات حجاج به تفکیک زن و مرد در چادرهایی که به صورت گروهی در آن اقامت میکنند مستقر میشوند و شب را در همان محل همگی می خوابند . وقوف روز نهم نیزاز ظهر تا غروب آفتاب در سرزمین عرفات اختیاری میباشد اما زائری که از روز هشتم در عرفات بوده ناگزیر تمام روز را تا هنگام اذان مغرب در عرفات بیتوته خواهد کرد و با داخل شدن وقت نماز مغرب ، کلیه حجاج فریضه را بجای اورده و آماده حرکت به سوی مزدلفه یا مشعر می شوند که معمولاً تا ورود آتوبوسها چند ساعتی کلیه حجاج ایستاده خواهند بود سپس اتوبوسها حرکت کرده و زائران را تا جایی که میتوانند به ابتدای مزدلفه که بیابانی بیش نیست می رسانند و اتوبوسها راهی برای جلو رفتن نداشته و دور میزنند و انبوه جمعیت ناگزیر تا محل استقرار حاجیان هر کشور که از قبل توسط ماموران سعودی مشخص شده باید پیاده طی طریق کنند که معمولاً این مکان بیش از یک کیلومتر با محل پیاده شدن فاصله دارد و در این هنگام چند ساعتی از شب گذشته است که حاجیان به محل استقرار خود میرسند و فرش کوچکی را که دارند گسترده و تا اذان صبح باید در ان محل روی شنهای بیابان بیتوته کنند که ممکن است خوابی کوتاه نیز در این استراحت وجود داشته باشد .
صبح روز دهم ذیحجه با طلوع آفتاب زائران از مزدلفه به سوی منا حرکت میکنند طول مزدلفه نزدیک به چهار کیلومتر و طول منی نیز از آغاز تا رسیدن به جمرات سه و نیم کیلومتر می باشد لذا با توجه به اینکه حاجی در هنگام بیتوته در کجای مزدلفه مستقر بوده است باید طول باقیمانده را به شکل پیاده و به همراه سایر حجاج طی کرده و سه و نیم کیلومتر دیگر نیز پیاده روی کند تا به جمرات برسد لذا مدیران کاروانها با رسیدن به منی ابتدا کاروان خود را به کمپ محل اسکان می برند تا صبحانه صرف کرده و کمی خستگی درکنند و ساعتی بعد آنان را به شکل گروهی حرکت میدهند تا به جمرات رفته و مراسم رمی جمره عقبه را در روز عید قربان انجام دهند بنابراین روشن میشود که کاروانی پیاده که متشکل از تعداد زیادی افراد سالخورده و بیمار است از دو روز قبل در لباس احرام بوده و مقدار زیادی پیاده روی داشته اند همگی افراد بشدت خسته اند و توان زیادی برایشان نمانده است . ناگفته نماند که مدیران کاروان ها ، شب قبل زنها و سالخوردگان بیمار را با اتوبوس مستقیم از عرفات به منا منتقل میکنند اما غالب افراد کسانی هستند به شکل پیاده این مسیر را طی کرده اند .
در کنار این مقدمه لازم است به یک بحث مهم دیگر توجه شود :
در هوای بسیار گرم که تعریق بصورت مداوم صورت میگیرد تنظیم آب و الکترولیتهای بدن بهم میخورد و این موضوع باعث ، سردرد ، خستگی مفرط ، نداشتن انرژی و بهم خوردن تعادل فشار خون
و سایر عوارض میگردد لذا حجاج در هنگام حضور در منی ، بسیار خسته بوده و به زحمت میتوانستند بر پای خود بایستند و علاوه بر آن موضوع بهم خوردن تعادل آب و الکترولیتهای بدن و تعریق زیاد و در کنار همه اینها بیماریهایی که بسیاری از افراد جوانتر و سالخورده از قبل داشته اند مزید بر علت شده و هر حاجی پس از زمین خوردن به عللی که گفته شد توان بلند شدن نداشته و هیچ انرژی برای آنکه خود را از زیر دست و پای دیگران بیرون بکشد برایش نمانده بوده است . مضاف به همه این موضوعات تشنگی مفرط و دسترسی نداشتن به آب در بحبوحه حادثه ، وضعیت خاص لباس احرام که امکان مانور و فرار را در چنین وضعی از انسان میگیرد ، در همان لحظات اول بسیاری از افراد را از پای در آورده و اندک رمق باقیمانده در تن آنان حتی توان گشودن لبهای خشکشان را نیز از آنان گرفته است توجه به مصاحبه های بازماندگان حادثه نشان میدهد که بسیاری از آنان به دلیل اینکه تمام تلاش خود را بکار گرفته اند تا خوابشان نبرد و به همین دلیل نجات یافته اند نشان از خستگی بسیار مفرط حجاج در ان هنگام دارد که همین خستگی زیاد و سایر عوامل گفته شده باعث شده است حادثه دیدگان نتوانند خود را از زیر دست و پای افراد درگیر نجات دهند و نهایتاً حادثه ای با ان وسعت شکل گرفته است البته در این گفتار سعی ما بر این بوده که دلایل شخصی ناتوانی حجاج را در نجات خود از حادثه بررسی کنیم و عوامل بیرونی تاثیر گذار در وقوع حادثه در موضوع سخن نگارنده جای ندارد .
انسانها را میتوان در دسته بندی های مختلفی ، طبقه بندی کرد یکی از این دسته بندیها ، تقسیم انسانها بر مبنای ویژگیهای درونی وذاتی است مثلاً از لحاظ بهره هوشی یک طبقه بندی علمی ابداع شده و هر فردی را با آن می سنجند اما در کنار همه طبقه بندیهایی که در این باره وجود دارد من هم به یک طبقه بندی خاص دیگر معتقدم و خودم و سایرافراد را گاهی با آن مورد سنجش قرار میدهم .
من در این دیدگاه معتقدم انسانها را میتوان به سه گروه تقسیم کرد :
1- انسانهایی که میخواهند ویژگیهای مثبت داسته باشند و برای رسیدن به ان میکوشند .
هنرمندان ، افراد موفق اجتماع ، دانش اموزان و دانشجویانی که در دروس خود کوشا هستند ، پدران و مادرانی که به تربیت صحیح فرزندان خود اهتمام میورزند ، ورزشکاران نام آور ، کارگران و کارمندانی که درستکاری و امانتداری را سرلوحه کار خود قرار داده اند و خلاصه همه کسانی که به آداب اجتماعی احترام میگذارند در این دسته قرار میگیرند .
2- انسانهایی که به امتیاز گیری اجتماعی و فردی نمی اندیشند .
این گروه کسانی هستند که زندگی باری به هر جهت دارند و نه فایده ای به حال خود دارند و نه زحمتی برای دیگران ایجاد میکنند .نه با کار کسی کار دارند و نه برای کسی قدم مثبتی بر میدارند و اگربا اندکی تسامح و تساهل به جهت اینکه زحمتی برای اجتماع ایجاد نمی کنند
بتوان آنها را زیر مجموعه گروه اول نامید اما به هر صورت بی تفاوت بودن در برابر خود و اجتماع هم نوعی واپس گرایی و عقب نشینی از هنجار هاست چرا که انسانهای گروه اول در برابر خود و اجتماع حس مسئولیت دارند و قانون امر به معروف و نهی از منکر در آیین اسلام از همین مسئولیت پذیری انسان سرچشمه میگیرد و کسی نمی تواند خود را جدای از جامعه دیده و در برابر تخطی دیگران از هنجارهای اجتماعی سکوت پیشه نماید .
3- انسانهایی که ویژگیهای غیر مثبت ومنفی را برای خود انتخاب میکنند .
این گروه افرادی هستند که دائماً برای خود و دیگران زحمت و دردسر ایجاد کرده و هنجارهای اجتماعی را می شکنند ، و احترام به خود و دیگران برایشان مفهومی غریب و بیگانه است و به جای ان که با کسب امتیازات مثبت اجتماعی خود را مطرح سازند به اموری که بی ادبی و هنجارشکنی خوانده میشود میپردازند در یک مثال کوچک وساده تصور کنید کسی که هنگام سرفه کردن یا عطسه جلوی دهان خود را میگیرد چقدر با کسی که برای جلب توجه دیگران و به طور تصنعی ، با صدای بلند آروغ میزند و باعث آشوب حال دیگران میشود تفاوت دارد ؟
البته باید گفت که همه انسانها دوست دارند در گروه اول قرار گرفته و خود را به نحو مثبت در جامعه مطرح سازند اما به دلیل شرایط متفاوت اجتماعی ، انسانی ، اخلاقی و آموزشی ، خانوادگی و خیلی تفاوتهای دیگر بعضی از انسانها به بیراهه رفته و متاسفانه بجای ایجاد طرح زیبا و مثبتی از شخصیت خود طرحهایی را در جامعه از خود بجای میگذارند که ضد ارزش و هنجارهای اجتماعی بوده و با تاسف بیشتر ، بسیاری اوقات ضد ارزشهای خود را ارزش می پندارند ! مثلاً در یک برنامه تلویزیونی سارق مسلحی که بعد از 11 قتل و چندین زخمی در جریان اقدامات خلاف خود و همدستانش دستگیر شده بود در پاسخ مجری به این سئوال که شما عمل خود را چگونه ارزیابی میکنید ؟ با خونسردی پاسخ داد که : خب ما در مقابله با ماموران پلیس از جان خود دفاع میکردیم و دفاع از جان واجب است !
بنابراین چقدر زیباست که ما در چهارچوب هنجارها و اصول پذیرفته شده مدنیت سعی کنیم در گروه اول قرار گیریم و گاهی خودمان را نقد کنیم که آیا در راه کسب فضایل انسانی کوشا هستیم و راه درست را می رویم یا خیر .
امروز هنگام تلاوت قران کریم در حالی که به آیه 61 سوره انعام رسیده بودم نکته ای توجهم را به خود جلب کرد که تا کنون به آن اندیشه نکرده بودم و برایم خیلی تازگی داشت :
« و هوالقاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظه حتی اذا جاء احدکم الموت ، توفته رسلنا و هم لا یفرطون »
او خداییست که قهر و اقتدارش مافوق بندگان است و برای نگهبانی شما فرشتگان را می فرستد و هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد رسولان ما او را می میرانند و در این کار کوتاهی نخواهند کرد
نکته مورد نظرم « توفته رسلنا » می باشد ( رسولان ما او را می میرانند )
بیشتر ما ایرانیها و شاید دیگر مسلمانان تنها ملک الموت یعنی عزرائیل را مامور قبض روح انسانها میدانیم و گاهی این جمله را شاید به طنز شنیده ایم که گفته میشود : عزرائیل چگونه این همه انسان را در زمانی واحد میتواند قبض روح کند ؟ در حالی که افرادی همزمان در سراسر جهان عمرشان به پایان میرسد ؟
خود من هم تا کنون این سئوال به ذهنم رسیده بود ولی هیچگاه شک و تردید و انکاری راجع به نحوه ی عمل ملک الموت نداشتم تا اینکه امروز به پاسخ رسیدم .
من نه مفسر قرآنم و نه هیچ ادعایی در زمینه ی قرآن شناسی دارم اما میتوانم ادعا کنم که گاهی برخی نکات و مسائل به ذهنم می رسد که شاید به طرح سئوال جدید یا پاسخ سئوالات قبلیم منجر می شود و به عبارت ساده تر موشکاف و تیز بین هستم لذا با دیدن این آیه متوجه شدم که حضرت ملک الموت یا قابض الارواح به تنهایی عهده دار میراندن انسانها نیست و صریح آیه نیز بر این امر دلالت دارد .
در این باره برای تکمیل معلوماتم به چند تفسیر قران نیز مراجعه کردم .
دربرگزیده تفسیر نمونه آیه ا... مکارم به تحقیق احمد علی بابایی در باره توفته رسلنا مطلبی ذکر نشده است و تنها آمده است :
« در این موقع فرستادگان ما جان او را میگیرند » ( برگزیده تفسیر نمونه جلد 1 ص 631 )
در حالی که جا داشت پس از ترجمه به تفسیر آن نیز اهتمام شود ، که شاید در اصل تفسیر در این باره مطلبی وجود داشته باشد اما در تفسیر نور آقای قرائتی چنین آمده است :
مسأله ى قبض روح، در
قرآن هم به خداوند نسبت داده شده «اللّه یتوفّى الانفس»، هم به ملک الموت و هم به
فرشتگان. این اختلاف تعبیر شاید به خاطر آن باشد که جان افراد عادى را فرشتگان
مىگیرند و جان افراد برجسته را ملک الموت که فرشته برترى است و جان اولیاى خدا را
ذات مقدّس او مىگیرد.
و شاید به این دلیل باشد که ابتدا فرشتگان، روح مردم را مىگیرند و سپس تحویل
ملک الموت مىدهند و آنگاه ملک الموت (عزرائیل) روحهاى گرفته شده را به خداوند
تحویل مىدهد و به همین دلیل گرفتن روح مردم هم کار فرشتگان و هم کار ملک الموت و
هم کار خداوند به شمار مىرود.
و در تفسیر المیزان در این باره امده
است :
و چون زمان موتش سربرسداو را به حال خود می گذارند و تا او هلاک شود و در این هنگام ملائکه مکلف به قبض روح ، جان وی را قبض می کنند و در این امر کوتاهی و مسامحه نمی نمایند، بلکه آنچه بدان امر شده اند انجام می دهند(یفعلون ما یؤمرون ) ،و این فرستادگان همان کارکنان و اعوان و انصار ملک الموت هستند و در قرآن کریم یکبار قبض روح به خدا نسبت داده شده ، (الله یتوفی الانفس حین موتها) ،و درجای دیگر به عزرائیل یا ملک الموت نسبت داده شده ،(قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم ) ،و در اینجا نیز به رسل و ملائکه نسبت داده شده و اینها با هم منافاتی نداشته و در طول هم هستند، یعنی نوعی تفنن در مراتب نسبت به کاررفته است .
به هر حال آن چه که مهم است این است که اکنون می توان باور بسیاری از ما ایرانیها را اینگونه اصلاح کرد که حضرت عزرائیل به تنهایی مامور قبض روح انسانها در هنگام مرگ نیست و در این کار یاورانی از سایر فرشتگان الاهی دارد که به امر حق تعالی ماموریت خود را بدون هیچ قصوری انجام می دهند ولی این که تعداد آنها و نحوه عملشان چگونه هست و الله العالم .
چرا نماز صبح دو رکعت است ؟
خیلی از ما این را شنیده ایم که عده ای به رکعات نماز صبح چون و چرا آورده و میگویند چرا نماز صبح دو رکعت است و سایر نمازها سه رکعتی و چهار رکعتی است ؟
افراد مختلف هم به اندازه دانش و درک و بینش و یا احساسات وافکار خود پاسخ های مختلفی به این مطلب میدهند اما من در این جا موضوع را از زاویه ای ساده و انسانی بیان میکنم و قضاوت آن را به خوانندگان محترم مطلب وامیگذارم که خود آن را تجزیه و تحلیل نمایند .
از منظر شرع مقدس اسلام
عبادات و اعمال مکلفین در تقسیم بندیهای مختلفی قرارمیگیرند که یکی از این دسته
بندیها ، تقسیم عبادات و اعمال دینی به دو گروه ، توصلی و تعبدی است و از منظر فقه اینگونه گفته شده است :
اولین تقسیم واجب ، تقسیم واجب به تعبدی و توصلی است.
در اصول فقه معانی
گوناگونی برای این دو اصطلاح بیان شده است. مطابق دیدگاهی که به اصولیون متقدم
امامی منسوب است، توصلی بر واجباتی اطلاق میشود که حکمت و مصلحت وجوب، یعنی غرض
شارع از واجب کردن آنها برای مکلف، روشن است، مانند نجات دادن غریق. در مقابل،
واجباتی که حکمت آنها و غرض آمر از واجب کردن آنها معلوم نیست، تعبدیاند، مانند
نماز ، لذا اعمال تعبدی آن دسته از اعمالی
هستند که ما آنها را طبق دستور شرع مقدس بجای می آوریم و فلسفه وجودی آن برای ما
بیان نشده است و یکی از آنها همین تعداد رکعات نمازها و خصوصاً نماز صبح است اما
از دیدگاه فقهی صرفنظر کرده و از دیدگاهی انسانی به این قضیه نگاه می کنیم :
در فقه اسلامی اصلی وجود دارد که میگوید :
کل ما حکم به الحق ، حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع ، حکم به العقل .
یعنی هر چیزی را که عقل میپذیرد شرع هم حکم میکند و هر چیزی را که شرع حکم میکند معقول و منطقی است
موضوع دیگری نیز در این باره باید بیان کرد و آن این است که ما انسانها هرچه ژرف اندیش باشیم نخواهیم توانست به مقصود اصلی شارع مقدس راجع به دستورات اسلامی پی ببریم و تنها همواره بخشی از ابعاد هر مطلب به ما کشف خواهد شد و همه جوانب هرمطلب در حیطه علم نامتناهی خالق یکتا قرار میگیرد و بس .
بنابراین از یک بعد انسانی و حتی بدون نگاهی فقهی میتوان موضوع دو رکعتی بودن نماز صبح را این گونه بیان کرد :
ما انسانها برای ادامه زندگی ناچار به خوابیدن هستیم و خداوند متعال شب را مایه آسایش و آرامش ما قرار داده و تاریکی و سکوت باعث تمدد اعصاب و تسکین روح وروان ما می شود و بدون خوابیدن نمیتوانیم به زندگی ادامه دهیم حال با توجه به اینکه در هنگام خواب خصوصاً در ساعات پایانی آن رخوت و سستی بدن به حداعلای خود می رسد و نوعی ناتوانی خاص فرد را در بر میگیرد به دستور شارع مقدس فرد مسلمان بایستی از جای برخیزد و وضو ساخته و نماز بجای آورد و توجه به این نکته هم ضروری است که بدانیم در همه اعصار وسایل رفاهی برای بشر مانند امروز فراهم نبوده است و آب لوله کشی در همه خانه ها و آب گرم در زمستان و محیط معتدل داخل خانه ها و روشنایی برق و خیلی ایزارهای رفاهی دیگر ویژه عصر حاضر است و ما امروزه نیازی به این نداریم که در هوای سرد و یخبندان زمستان و در تاریکی ، مثلاً به کنار جوی آب رفته و یخ را بشکنیم و آب برداریم تا بتوانیم وضو بگیریم در حالی که تا سالهایی نه چندان دورتر از امروز پدران ما همین کار را میکردند ، بنابراین بدنی خواب آلوده و سست که ساعاتی در خواب شبانگاهی به سر برده است به محض برخاستن توانایی چندانی برای وضو گرفتن و نماز گزاردن ندارد و به همین دلیل است که شارع مقدس تکلیف سختی برای نماز صبح مقرر نکرده است تا مومنین بتوانند به آسانی این تکلیف را انجام دهند و در آیات و روایات نیز آمده است که اسلام دین آسانی و تساهل است لذا نفس اطاعت و برخاستن از خواب شیرین صبحگاهی و روی به درگاه خالق بی نیاز کردن ، می تواند منظور نظر شارع مقدس باشد و فردی که در هوای سرد و یا گرم ، در برف یا باران ، در سختی یا آسانی ، و در هر شرایطی که باشد ، دستور خالق بی همتا را اطاعت کرده و دوگانه میگزارد و فرمان حق تعالی را تمکین میکند در نظر خداوند کریم انشاءا... مقبول است و چنین فردی نیازی نیست که در مشقت و سختی قرار گیرد و همین که به فرمان الاهی سر تعظیم فرود آورد ، اطاعت خود را از پروردگار متعال اعلام کرده و همین مقدار فرمانبرداری در صبحگاه برای بنده کفایت است اما در باره سایر نمازهای واجب که در وسعت وقت و شرایط عادی بجای می آوریم بدن و روح وروان ما امادگی بیشتر دارد رکعات بیشتری را با خداوند در ارتباط هستیم تا از آن منبع لایزال جود وکرم ، فیض بیشتر ببریم کما این که در نمازهای چهار رکعتی که در حال سفر بجای می آوریم ، این مراعات در حق ما شده است که آنها را شکسته بجای آوریم .
با غزل های نور می آید
از افق های دور می آید
ناگهان چون حلول سبز بهار
با تمام غرور می آید
سالها انتظار بر دوشش
از دیار ظهور می آید
با دلی مثل آسمان بهشت
مثل روح بلور می آید
دسته دسته ستاره می چیند
از بلندای طور می آید
گرچه ما می رویم , اما او
پر شکیب و صبور می آید
قاصدک ها چرا نمی آیید ؟
بوی سبز حضور می آید !
هوا گرفته هم که باشد
وقتی بوی او می آید ، انرژی مثبت فراوان میشود
حالا من سرشار از مثبت بودنم
سرشار از امید
لبریز از اکسیژن خالص
میخواهم هر چه گازهای مسموم در سیال زمان جاریست را به اکسیژن بدل سازم
دل ما را هوایی میکنی بار دگر , بانو !
به لبخندی که میبخشی بر این چشمان تر , بانو!
نمک بر زخم دل میپاشی و یادت نمی آید
پی مرهم کجاها میشوم من دربدر , بانو !
غروبم , گریه ام , دل تنگی ام , خونین جگر , بی تو
افق واری سراسر آتشین و شعله ور , بانو!
نمی دانم کدامین جذبه ام دور از تو می سازد
مگر که جذر و مدی هست بی مهر و قمر , بانو ؟
غبار حرکتم در جاده عشقت نمی خیزد
سوار بی سمندی مانده در کوه و کمر , بانو!
بدون عشق شاید مدتی را میشود سر کرد
ولی هیهات ! عمری بی نشاط و بی ثمر , بانو
هزار آیینه در اطراف دل تنگی نمی چیدم
اتاقم گر فروغی داشت نرم و مختصر , بانو !
گلوی تنگ فریاد مرا از خشم خود پر کن
تفنگ بی قرارت را به همراهت ببر , بانو !