چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

ظاهرا امشب هوای حالت اصلاًخوب نیست

 

 

ظاهرا امشب هوای حالت اصلاًخوب نیست

کار ساز حال ناجورت می و مشروب نیست

 

 آن که داری انتظارش را همه شب می کشی        

از تلاطم های احوالت  دلش آشوب نیست

 

روزگار عاشقی های مدرن و تازه است

چشم عاشقها برای هیچ کس مرطوب نیست

 

بوی یوسف می دهد پیراهن صبرت ولی

حیف که چشم تری ازحضرت یعقوب نیست

 

دست بردار و دلت را پایمال او نکن

انتظار آمدن از رفته ها مطلوب نیست

 

روزگاری من شبیه تو دلم بی تاب بود

 تازه فهمیدم علاج دل به جز سرکوب نیست!

 

 

 

خواب دیدم طلا شده ارزان

خواب دیدم طلا شده ارزان   

مثل اجناس دیگر ایران

 

جنس های گرانِ تا دیروز  

شده مفت و مسلم و ارزان

 

کار مردم گرفته رونق ها  

همه خوشحال و خرم و خندان 

 

دستهاشان پر است از کالا   

مشتری توی  دکه و دکان

 

از تورم کسی نمی گوید  

شده در خاطرات ما پنهان

 

می شود با حقوق یک ماهم   

بروم مکه، کربلا، لبنان

 

بخرم مرغ و گوشت و ماهی  

بخورم پسته های رفسنجان

 

پدران نیستند شرمنده      

پیش اهل و عیال و فامیلان

 

 اقتصاد و سیاست و بهداشت 

درد هایش همه شده درمان

 

همه مشکلات حل شده است     

به کف و پنجه توانمندان

 

کرده اند اسکناسهای درشت     

از سر جیب مردمان  فوران

 

دشمنان ترک دشمنی کردند  

شده امن و امان تمام  جهان

 

مرد و زن ها تمام مزدوجند    

چون شده ازدواج ها آسان

 

رخت بربسته است بیکاری  

می دود کار در پی انسان

 

قیمت خانه آمده پایین  

نیست مستاجری در این دوران

 

بانک ها رو به ورشکستگی اند 

وام چون کس نگیرد از آنان

 

کس به مال کسی ندارد کار   

توبه کردند جمله ،   دزدان

 

اختلاس از میان ما رفته    

خاوری ها خجل در این میدان

 

نه به دکتر نیاز دارد کس   

نه ز دارو شود کسی پرسان

 

کس ننالد ز سلب آزادی    

مردم از هر جهت، خوش و خندان

 

شاغل و بازنشسته خوشحالند   

شده با هم  حقوق شان همسان

 

 قاضی و پاسبان شده منسوخ    

نه نیازی به حبس نه زندان 

 

شده سیل مهاجرت معکوس     

از اروپا به سمت کشورمان

 

هر که پاسپورت ماست در جیبش    

در تمام جهان دهد جولان

 

در تمام معاملات  جهان    

صحبت از پول ماست، از تومان

 

گل و بلبل شده تمام وطن        

شده مثل بهشت جاویدان

 

خشک سالی شده است ترسالی 

همه جا سبز و خرم از باران

 

داشتم تازه کیف می کردم    

که خدا داده این قدر ،امکان

 

داشت از فرط سرخوشی می شد   

چشمه خشک طبع من جوشان

 

ناگهان یک لگد به پایم خورد     

که پریدم ز خواب خوش ترسان

 

چشمها را که خوب مالیدم        

همسرم  چون پلنگ ها غران

 

داد می زد، چقدر می خوابی ؟    

بچه ها را به مدرسه برسان

 

 به گمانم که رفته از یادت        

که می آید برایمان مهمان

 

وقت برگشتن از سر کوچه       

میوه و مرغ و گوشت هم بستان

 

راستی قند و چای و قهوه بخر  

تخمه و پسته و فلان و فلان

 

نشئه خواب از سرم پر زد         

ناگهان رفت شور و آن هیجان

 

فکر من پیچ خورد و درهم شد         

چون هوای پر از غم تهران

 

یادم آمد ز درد بی پولی

درد امروز اغلب مردان

 

گفتمش با غضب که بد کردی      

چه ثمر داشت حرکتت الان!

 

اندکی گر درنگ می کردی 

کارها می رسید بر سامان

 

رفته بودم برای تو بخرم       

هدیه ای تا کنم به تو احسان 

    

داشتم انتخاب می کردم       

یک النگوی خوشگل و مامان!

 

کارها شد خراب با لگدت       

حال باید خودت دهی تاوان!

 

کارها را خراب کردی زن!

هم ضرر بر خودت  زدی هم من  !

 

بچه سوسول (شکل آدم هاست گاهی هم ولی خر می شود)

شکل آدم هاست  گاهی هم ولی خر می شود     

از خود خر گاه گاهی بلکه بدتر می شود

 

دور از جان شما خلط هویت کرده است      

هر که اندرزش  دهد از گوش ها کر می شود

 

کارهایی می کند که خر هم از رو می رود  

روی سیال خریت ها  شناور می شود  

 

در خیابان می زند تک چرخ گاهی با موتور  

پیش چشم دوستان  محبوب ومحشر می شود

 

کورس ماشین می گذارد در شلوغی های شهر   

شادمان از لحظه های  ترس ، آور می شود

 

گاهی از روی دکل ها می پرد بی ریسمان       

شاخ  اینستا گرام کل کشور می شود

 

برج میلاد ازبلندای خودش می ترسد و           

او لب بامش بدون بال کفتر می شود

 

گرد هم آیند وقتی دوستان، گُل می کشد        

بعد از آن هم وارد صد فاز دیگر می شود

 

پول باباجان او خرج عطینا می شود         

یا قمارش می کند هر چند منکر می شود

 

می رود گاهی شمال و یکه تازی می کند    

توی ویلا قاطی ژن های برتر می شود

 

 بینی او سالهای قبل سر بالا نبود           

از مدلهایی خدادادی مکدر می شود

 

چند وقتی  گوش هایش را خری کرده ولی     

خسته دارد از مدلهای مکرر می شود 

      

نه علاقه مند تحصیل است نه  مشتاق، کار      

با تلاش و پول بابا از همه سر می شود

 

بچه سوسول است اما در خیال خام خود          

گاه آرنولد و زمانی هم تکاور می شود

 

دوست دارد راحت و آزاد باشد توی شهر       

از بگیر و از ببندش زود پنجر می شود

 

اهل سرگرمی و  تفریح و جوانی کردن است      

روزها می خوابد و شب اهل دردر می شود

 

هر چه می خواهد برای او فراهم می شود     

بازهم حس می کند که مفت پرپر می شود

 

خوردن و خوابیدن و تفریح  جانش را گرفت     

تازگی دارد دچار زخم بستر می شود

 

بر جوان قصه ما سرزنش بیهوده است            

آدم نا اهل کی مشتاق منبر می شود؟

 

بر جوانان آرزوهای جوانی عیب نیست    

لیکن از حد خودش چون بگذرد ،شر می شود

 

هر کسی قدر جوانی را نداند عاقبت     

با ندانم کاری خود سخت کیفر می شود

 

یا چراغ عمر او خاموش گردد ناگهان   

یا به پیری گر رسد  محتاج و مضطر می شود

 

تا جوان هستی بدان قدر وجود خویش را      

چون به نیروی جوانی خاک هم ، زر می شود.

 


هر زمان نام عید می آید

هر زمان نام عید می آید         

بوی عطر شهید می آید

 

همره چیدمان سفره عید       

گریه های شدید می آید

   

 مادران شکسته دل اما     

یادشان از یزید می آید

 

غصه جای خالی فرزند         

قبل سال جدید می آید

 

بوی عطر حرم به هر کوچه   

هر کجا می روید ، می آید

 

هر شهیدی که رفت  جای او        

صد جوان رشید می آید

 

وقتی از کربلا سخن باشد    

هر که قلبش طپید، می آید

 

حق و باطل همیشه در جنگند   

صلح آنان بعید می آید

 

جبهه رسمش عوض نخواهد شد     

هر کجایی  پدید می آید،

 

هر کسی با لباس رنگی رفت        

با لباس سپید می آید

 

تا معطر شود مشام وطن      

عشق با صد نوید می آید

 

عید بر عاشقان مبارک باد    

نو بهار امید می آید

 


 

 

 

همیشه تا که برگردی نگاهی خیس و تر دارم

همیشه تا که برگردی نگاهی خیس و تر دارم       

چه میداند کسی که من درونی شعله ور دارم

 

دلم جا مانده و تن را به زحمت می برم با خود     

غمی سنگین میان کوله و عزم سفر دارم

 

تو تنها آدمی هستی که از دردم خبر داری          

چه می شد بار غم را با کمکهای  تو بردارم

 

شبیه سرنوشتی درهم و برهم رها هستم             

کسی هرگز نمی داند چه سوداها به سر دارم

 

قفس جای قشنگی نیست این را میله ها گفتند      

فراموشم شده حتی که منهم بال و پر دارم

 

چه می شد که تو با عشقت رفیق راه من باشی  

و من خوش باشم از این که  توانی بیشتردارم

 

دلم تنگ است و بار غصه بسیار و توانم کم       

نمی دانم  کدامین غصه را با خویش بردارم؟

 


 

حرف آخر را همین اول بگویم بهتر است

حرف آخر را همین اول بگویم بهتر است

دست بردار از سر من ،عاشقی دردسر است


دوست دارم با تو باشم حیف که مقدور نیست

زندگی هر چند زیبا ، با تو بودن محشراست!


سالهای سال نقش خاطرم ، یاد تو بود

یادگار توست هر نقشی که بر این دفتر است !


با خیالت تا سحر شب زنده داری می کنم

آه از آن مستی که در هر جرعه این ساغر است


بعد عمری لال بودن ، با تو شاعر شد دلم

در مرام عاشقان اندوه جور  دیگر است


خوب می دانی مرا داری به آتش می کشی

باز هم آغاز من از عمق آن خاکستر است


چاره ای جز ترک دل کردن به زور عقل نیست

گرچه بی دل زندگی از مرگ هم مشکل تر است


می روم اما درونم تا ابد شعله ور است

تا قیامت بر دلم داغ وداع آخر است.

دل کندن از مقام و منزلت و پول، مشکل است

دل کندن از مقام و منزلت و پول، مشکل است  

خاصه برای آدم  مسئول، مشکل است

 

دنیا اگر چه دار گذار است و بی وفا     

ترک اش به عشق عالم مجهول ،مشکل است

 

گرگی که می زند به گله در پی شکار       

چون پنجه زد ، کشیدن  پنجول، مشکل است

 

شیرینی مقام تا به مذاق کسی رسید          

لب بستن از خوراکی ماکول ، مشکل است

 

آن که برای خدمت مردم قیام کرد       

ماند و نشد هر آینه، معزول ، مشکل است

 

همرنگ با جماعت رسوا اگر نشد       

دل را نکرد چون همه مشغول ، مشکل است

 

دنیا اگر چه مزرعه آخرت ولی        

طوفان که شد حفاظت  محصول ، مشکل است

 

با کم بساز و بار خودت را سبک ببر       

سنگین نکن که بردن محمول، مشکل است

 

ما را امیدوار خودت می کنی ، اگر        

صادق بمان که خدمت مقبول مشکل است

 

از حق بترس و رایت خدمت به دوش گیر   

روز حساب و آن همه فرمول ، مشکل است!

 


رباعی :از بس که جواز دفن آماده شده

از بس که جواز دفن آماده شده    

 کار ملک الموت خدا ساده شده


هر کس گذرش به ..... افتاد  

 ترتیب وداع آخرش داده شده


غزل با گویش شاهرودی: مین دل من هر دم ، غم تخمشه دنپاشه

مین دل من هر دم ، غم تخمشه دنپاشه      

وقتی  هنوینمته  ، حالم خب هنمباشه

 

 دنیا وا همه وسعت ، پیش نظرم خورده     

شارود که نگو بی تو  از کوره دهاتاشه

 

من تا تو ر بشناختم،  حال من همینجوره         

این کاسه همن کاسه این آش همن آشه

 

یادم هروه از غم وقتی که هوینمته       

بوور کن  هنندانم رمز اگر، اماشه

 

از وختی قدم بشتی، مین دل تنگ من     

پشت سر من هنگن یارو چقد عیاشه

 

مردم که هنندانن، وازیت وگته وا من  

من اصلا هنندانم ،این رسم کجایاشه؟

 

به عاشق بدبختت عشقت چیشی هادایه؟  

توخنده و خوشحالی،من خفت و رنجاشه

 

دور فلکه بیخود دور خودم  هنچرخم     

هیچوقت بدی یی مردی ، گم کرده باشه راشه ؟  

 

تو تو هخورم همتو هنگن که یارو مسته      

هر جا هروم عکست انگار جلوم باشه

 

یکسر وا خودم هنگم ورگرد که  دلتنگم   

وقتی دِ نباشی تو خاک بسر دنیاشه

 

هی کله تکن هادن یعنی هنخوامته من   

هی مسخره  وازی کن ، باش که بخوری پاشه!

 


 

غزل به گویش شاهرودی: زندگیا بی مزیه یه کم بیا قر هادنیم

زندگیا بی مزیه یه کم بیا قر هادنیم                    

از سر دیفال دلا مرغ غمه پر هادنیم

 

یگ سرشه تو واسانو و یگ سرشه من هنگیرم    

غمه بگیریم از وسط بدرانیم جر هادنیم

 

انگار کنیم عروسیه بزن بتو را بندازیم             

بخندیم و برقصیم و تویی به لمبِر هادنیم

 

دمبل دیشو ، دمبل دیشو ، دیره و تنبک بزنیم      

راست هاباشیم کج هاباشیم، قنبلا ر فر هادنیم

 

معلوم نیه که بتانیم وا این اوضای مملکت          

واسه پسرا زن بگیریم، دختر شوهر هادنیم

 

 ختمه سوری هننگیریم که پسرا ر جم کنیم        

لنگاشونه دوندیم و به استا جعفر هادنیم

 

هنباشه اما وا خوشی جمع هاباشیم کنار هم     

حرف بزنیم چایی بخوریم ، آش چغندر هادنیم

 

تا کی بشینیم که یه رو وضعما بیتر هاباشه؟   

بیا تا امرو خوش باشیم، تن به مقدر هادنیم

 

درسته که فراونه ، سختی و مشکلات ما     

اما چقد خبه که ما تغییر بوور هادنیم

 

ما اگه خب باشیم وا هم میون روزگار بد    

هنباشه که  به همدگه یگ حال بیتر هادنیم !

 

شلیته ها ر دکنین تا دور هم برقصیم و    

لقه به غمها بزنیم ، قر هادنیم، قر هادنیم!

 


 

عاشقی نوع فریبنده ای از بیماری است

 

عاشقی  نوع فریبنده ای از بیماری است 

درد شیرین و قشنگی است که در دل جاریست

 

اولش تاب و تب و شور و حرارت  دارد 

آخرش زخم عمیقی است که خیلی کاری است

 

در جهانی که کسی از ته دل یارت نیست  

دل به هر کس بدهی حاصل آن   بیزاری است

  

آدم از جهل به هر چاله و چاهی افتد       

رنج ها می برد آن کس که پی  هشیاری است

 

هر کسی ذائقه اش میل به حالی دارد    

میل من دوری از این زندگی تکراری است

 

 با تمام بدی عشق به من ثابت  شد             

زندگی بی تو  فقط از سر یک ناچاری است

 

دوری ات را به چه امید   تحمل بکنم ؟     

من نفس می کشم اما به خدا اجباری است !

 


 

رباعی

فرصت ز کفت رفت، زمان را دریاب

از سیل فنا پیر و جوان را دریاب


ما غرق شدیم و تو نکردی کاری

از ما که گذشت، دیگران را دریاب!

باید این ناله به درگاه خدا هم برسد

باید این ناله به درگاه خدا هم برسد       

شاید این درد به درمان و دوا هم برسد

 

از غم و غصه ما هیچکس آگاه نشد     

مگر اقبال شما بر دل ما هم برسد

 

بس که درهم شده اوضاع و شلوغی بسیار      

نیست گوش شنوا گر چه صدا هم برسد

 

بر دل خسته خود زخم جفا ها داریم            

دردناک است اگر تیر خطا هم برسد

 

این امانت که به دستان شما افتاده          

طعمه ای نیست که سهمی به شما هم برسد

 

تخت فرعونی تان آن همه هم ایمن نیست    

اگر اعجاز به موسی و عصا هم برسد

 

ما درست است که بر زلزله عادت داریم        

سهم ما نیست بلا پشت بلا هم برسد

 

نشکسته است به طوفان بلا ساقه عشق        

کرونا تا که نرفته است وبا هم برسد

 

سنگ وقتی بپرد هر طرفی خواهد رفت     

احتمال است که بر آینه ها هم برسد

 

به درست و به غلط کار گره افتاده است    

ستمی رفته ، مبادا به جفا هم برسد

 

این همه وعده امروز و فردا ندهید               

خوب باشد که برین وعده وفا هم برسد

 

زیر خاکستر ما آتش سوزانی هست           

چه بسا شعله آن  تا به فضا هم برسد

 

 دین بسیار کسان گردنتان افتاده             

نگذارید که بر روز جزا هم برسد

 

گره از مشکل ما تا بشود، باز کنید         

تا که نفرین برود وقت  دعا هم برسد

 

سیرها ! نان شما سنگ نخواهد شد اگر       

بگذارید به ما نان و نوا هم برسد !

 


 

جهان دور وبر را خوب دیدیم

جهان دور وبر را خوب دیدیم         

به کارش چرخه ای معیوب دیدیم

 

به جای خدمت از خدمتگزاران        

میان چرخ مان هی  چوب دیدیم

 

کسی که حرف حق می زد همیشه        

به زندان رفته و مغضوب دیدیم

 

میان آستینِ حرف زن ها         

همیشه دسته جاروب دیدیم

 

خیانت کارها را بر سر کار          

به رسم رابطه منصوب دیدیم

 

نگهبان ها شریک دزد بودند       

امانت دار را مغلوب دیدیم

 

بنای استواری هر کجا بود       

به دست مفسدان ، مخروب دیدیم

 

اگر حرف درستی هم شنیدیم     

ز تاثیر می و مشروب دیدیم

 

به جای حکم بر مبنای انصاف   

به رای حاکمان سرکوب دیدیم

 

 نه یوسف بود در فرمانروایان      

نه در اطراف شان یعقوب دیدیم

 

به نام دین حسین را سر بریدند   

و عیسی  را اگر  مصلوب دیدیم     

 

 هر آن که ظاهراً وارسته تر بود  

به دنیا بیشتر مجذوب دیدیم

 

به دنبال حقیقت هر چه گشتیم  

نشان از فتنه و آشوب دیدیم

 

عصای کورها را هم ربودند  

جلوی پای آنان جوب دیدیم

 

چماقی را عدالت نام دادند     

که از آن خلق را مضروب دیدیم

 

 فقط ظلم و فقط ظلم و فقط ظلم  

به قانونهای نامکتوب دیدیم

 

خلاصه ما در این عصر طلایی    

چه عنصرها که نامطلوب دیدیم!

 

هر آن کس که به ظاهر اهل حق بود

به شیطان بیشتر منسوب دیدیم

 

از این گندم فروشان دروغین

فقط ما جویِ نامرغوب دیدیم

 

همه در ادعا پاکیزه بودند        

ولی ما خشتک مرطوب دیدیم!

 


 

 

رباعی در مدح مولا علی ع برای افتتاح و اختتام مجالس مدح و سخنرانی


اوقات گرفتن برات است بیا    

هنگام گذشتن از صراط است بیا

بفرست تو بر علی و آلش صلوات    

یعنی که علی راه نجات است، بیا

*****

مهر علوی راه نجات است بیا           

بر مرده دلان آب حیات است ، بیا

بر روی زمین و آسمانها ، صلوات    

ارزنده ترین حسنات است ، بیا

*****

ایام نزول برکات است ، بیا               

حق در پی تقسیم زکات است بیا

سهمی اگر از لطف خدا می خواهی          

درگاه ورودت صلوات است ، بیا

 

بر عشق بیا نام خریت بگذاریم

بر عشق بیا نام خریت بگذاریم           

بگذار بنا را به صداقت بگذاریم!

 

تا کی به عناوین فریبنده و زیبا          

سر پوش بر این ترک هویت بگذاریم؟

 

جز دردسر از این دل دیوانه چه دیدیم 

تا جان به رهش ساده و راحت بگذاریم؟

 

عبرت نگرفیتم که از قصه آدم          

پا بر سر آن سیب فلاکت بگذاریم

 

یک لحظه عنان را به کف دل بسپاریم   

یک عمر به اندوه و شکایت بگذاریم

 

آرامش خود را به هیاهو   بکشانیم      

جان بر سر این بزم محبت بگذاریم 

 

عقلی که خدا داده چه حاجت که به جایش   

درد و غم و دلشوره و محنت بگذاریم ؟

 

ای دل تو چه کردی که چنین ساده و راحت     

سر را به ره وسوسه هایت  بگذاریم ؟

 

از این  همه پرسش به جوابی نرسیدیم          

باید همه را پای رفاقت بگذاریم !

 

  

 

 

( این گرانی چاق ها را زود لاغر می کند )

این گرانی چاق ها را زود لاغر می کند     

در هوا  چون بادبادک ها ، شناور می کند

 

نه نیازی به تِرِدمیل است نه رقص کمر       

مفتی ی مفتی کمرها را  مقعر می کند

 

 آن شکم ها را  که در اف ساید رفت از پر خوری   

بعد از این ها ، روبرو با سوت داور می کند

 

سایز ها بی دردسر هر روز کمتر می شود     

هر که « باربی » شد خودش هم سخت باور می کند

 

سفره ها کوچک شود هر روز بیش از روز قبل  

کار مادر را در آشپزخانه کمتر می کند

 

بعد از این بابا نباید بچه ها را نان دهد          

چون کوپن ها سهم هر کس را مقرر می کند

 

روغن و ماست و پنیر و شیر رویا می شود     

چرخ ما را چون برنج و گوشت چنبر می کند

 

سال ها دادند ما را وعده  بهتر شدن          

فیل ها را  وعده هندوستان خر می کند

 

مستی دیرینه دارد می پرد از کله ها          

بس که ساقی خون دل ها را به ساغر می کند

 

زود باشد که هوا هم پولی وکارتی شود        

کار خود را آخر این   ارز شناور می کند !

 


مرغ هم دارد به ما نامهربانی می کند

مرغ هم دارد به ما نامهربانی  می کند               

ناز بیش از حد در این دور گرانی می کند!

 

بر سلام هیچ کس پاسخ نمی گوید که هیچ            

تخم خود را هم  فقط  جای نهانی می کند

 

چون به دست آوردنش این روزها مقدور نیست     

خرم و خوشحال دارد زندگانی می کند

 

سالها مطلوب  مردم بود ران و سینه اش        

حال با تخمش به ما چشمک پرانی می کند

 

در عروسی و عزا هی سر بریدند از تنش      

فکر می کردند دائم جان فشانی می کند

 

روزگارش آن چنان چرخید که حالا به ما           

پشت ویترین ها نگاه  آن چنانی می کند

 

هر کسی قدر عزیزی را نداند عاقبت              

روزی آخر در فراقش نوحه خوانی می کند!

 


 

ای مدیر محترم ،گیرم که سلمان نیستی

ای مدیر محترم ،گیرم که سلمان نیستی      

اندکی انصاف ده آیا مسلمان نیستی؟

 

 چند روزی کار ما دست شما افتاده است     

درد را می دانی و در فکر درمان نیستی؟

 

حق ما پامال می گردد به امضای شما        

لحظه ای آیا به فکر امر  جبران نیستی ؟

 

بارها با صد زبان اتمام حجت کرده ایم           

ادعا دیگر نکن در متن جریان نیستی !

 

حضرت عالی به کار ما گره انداختی    

در پی واکردنش با چنگ و دندان،  نیستی؟

 

زیر دستان زیر بار زندگی له می شوند    

تو تماشا می کنی ، گویا پریشان نیستی ؟

 

می رود فریاد ها بر آسمان هفتمین        

ای که دستت می رسد، آیا از آنان نیستی ؟

 

دین ما خواهی نخواهی  گردنت افتاده است    

فکر فردای قیامت ، پای میزان نیستی ؟

 

گر به ناحق نسبتی دادیم ما  ، حرفی بزن      

گر شما مسئول وضع نابه سامان نیستی

 

روزگار ما و دوران شما خواهد گذشت      

چون رود فرصت ز کف ، آیا پشیمان نیستی؟

 

فکر فردای قیامت کن که دستت خالی است   

دیگر آنجا صاحب قدرت و عنوان  نیستی 

 

سعی کن امروز احقاق حقوق ما کنی        

چون که فردا صاحب امکان  الان نیستی!

 

« با نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد »      

تا ابد دارای تخت و تاج و فرمان نیستی!

 

اینقدر دل را به آن میز طلایی  خوش نکن   

چند روزی بیشتر آنجا تومهمان نیستی !

 

 

با لحظه های مانده در آوار می سازم

با لحظه های مانده در  آوار می سازم      

له می شوم اما  تو را هموار می سازم

 

 آنقدر سنگینی که تابت را نمی آرم    

با هر فروپاشی خودم را خوار می سازم

 

مثل بنایی که  به هیچ عنوان قبولت نیست       

تخریب می سازی مرا  هر بار می سازم

 

 از سردی  بی مهریت یخ می زند جانم    

با این زمستان، هر چه هم دشوار، می سازم

 

وقتی که لبخند تو مال دیگران باشد   

با اخم های درهمت  ناچار می سازم

 

روزی شفای دردهای کهنه ات  بودم       

امروز انگاری  تو را بیمار می سازم

 

از بس که منفی بافتی، من هم شدم منفی        

من هم به  جای  پنجره ، دیوار می سازم

 

دارم به جای سایه آرامشی که نیست

با سایه یک برج زهر مار می سازم

 

من عاشقی را رشته ای از مهر می دیدم      

کی باورم می شد  طناب دار می سازم؟

 

یا دور از جان شما با دستهای خود        

بر گردن خود تسمه و افسار می سازم؟

 

از خواب سنگینت نمی خواهد  که بر خیزی  

با ساعت مرگم تو را بیدار می سازم !

 


 

یاد شهید « محمد طحان » از سمنان

  در ره دین و میهن وقران     

شهدا گشته اند جاویدان

 

دل به دریا زدند تا من و تو     

جان سالم بریم از طوفان

 

عاشقانه به قلب جاده زدند        

تا ببندند راه نامردان

 

 راه را بر حرامیان بستند     

با سلاح توکل و ایمان 

 

از سر جان خود گذر کردند      

تا که خالی  نماند این میدان  

 

با تمام وجود جنگیدند       

با سپاه مزور شیطان

 

زین جهت هر طرف که می نگرم  

سرخ فام است خطه ایران

 

بوی عطر شهید می آید    

هر طرف می روم در این سامان

 

در شمال و جنوب و شرق و غرب  

نیست شهری بدون این خوبان

 

در هر خانه را که می بینی    

پرچمی سرخ می دهد جولان

    

غرق در این خیال ها امروز     

سر در آورده ام من از سمنان   

 

شهر مردان خوب و میهن دوست   

شهر رزمندگان با ایمان

 

داده صدها شهید با اخلاص  

در ره حفظ حرمت انسان

 

بردن نامشان میسر نیست     

نیست ذکر صفاتشان آسان

 

می شود مختصر در این وادی    

نام برد از «محمد طحان»

 

که شهید ره  محبت بود        

در دفاع حرم گذشت از جان

 

روحیاتش لطیف و عرفانی      

آشنا با مبانی عرفان

 

با صفا و بدون پیرایه                

خاکی و ساده همچنان، سلمان

 

جان به کف در طریق آزادی    

رفت تا اوج عالم امکان

 

رد سرخی به جا نهاد از خود     

آن شهاب منور و سوزان 

 

تا حرم حرمتش به جا باشد         

خانه دشمنان شود ویران  

 

حق و باطل همیشه درگیرند       

چه در ایران چه سوریه ، لبنان

 

دشمن اهل بیت، هر جا هست       

مثل گرگی نشان دهد دندان

 

سر او را به سنگ باید کوفت     

تا جهان بگذرد از این بحران

 

همت ما خلل نخواهد یافت       

تا که خونهای ماست در جریان

 

به شهیدان حق  سلام و درود     

و خصوصاً « محمد طحان»

 

یاد آنان گرامی و جاوید        

راه آنان همیشه  گل باران.

دارد از دور صدای قدمت می آید ( میلاد مولا صاحب الزمان نیمه شعبان 1443)

دارد از دور صدای قدمت می آید        

دل من می طپد و رو به غمت می آید

 

وقتی از ماذنه ها عشق اذان می گوید    

عطر گیسوی بلند حرمت می آید

 

هر چه از پای می افتیم در این راه دراز       

مددی از   نفس محترمت می آید

 

شک نکن از قدم ثابت  یاورهایت     

هر که عاشق شده زیر علمت می آید

 

هر کسی مُهر زده   لوح وفاداری را       

شده از روز ازل هم قسمت ، می آید

 

 در الطاف تو بر خلق اگر باز شود       

هر گدایی  به امید کرمت می آید

 

آنقدر خوب و کریمی تو که در بخشیدن        

همه مال جهان نیز کمت می آید

 

هر کسی منتظر صبح وصالت باشد     

با اذان تو  به سمت حرمت می آید.

 


تازه گر شصت و پنج هم باشد

یک نفر گفت : مقرر کرده اند برنج درجه یک ایرانی کیلویی شصت و پنج هزار تومان به فروش برسد ، که فی البداهه طبعم این گونه   گل کرد :


تازه گر شصت و پنج هم باشد        

تو مپندار مفت و کم باشد


پول آسان به کف نمی آید     

پنجه ای کو که بی  ورم باشد


 تا ریالی  به دست ما برسد     

چشم ها پر ز  اشک  غم باشد

 

دل خونین به ما بگو چند است؟  

گر طلا تابع گرم باشد


کشته ما را غم گرانی ها      

نفسی نیست  مغتنم باشد


چشم ما رو به آسمان مانده    

از خدا تا مگر کرم باشد


هرریالی که می دهد  روزی    

با فشار دو صد قسم باشد 


آن هم از راه تا نیامده است    

مثل مالی که بد قدم باشد


  تازه در بهترین حالت ها   

خرج دکتر و دود و دم باشد


تو بگو اهل بیت ما چه کنند      

تا که قابلامه ها علم باشد


خوش به حال کسی که امروزه   

صاحب ثروت و درم باشد


زندگانی کند به آسانی         

هر که پولدار و محتشم باشد


 هر که فریاد واخدا بزند        

به خودش دیده وای ددم باشد


شک نکن شعر من سیاسی نیست   

درد مردان ملک جم باشد


هر کسی حرف می زند امروز     

جرم ناکرده متهم باشد


هر سکوتی که از رضایت نیست   

گاه از ترس و از ستم باشد


این زمانه همه خطر ناکند     

خاصه دستی که بر  قلم باشد


با دو خط می رود هلف دانی   

هر که بیباک و پر جنم باشد


پس زبان را بگیر در کامت   

سعی کن شانه تو خم باشد


زیر بار ستم برو بی حرف    

گر چه دل خون و پر الم باشد


حرف حق زن همیشه محکوم است    

گر چه پیغمبر عجم باشد


آنقدر می زنند بر سر او        

تا   به دستور ملتزم باشد


یا که برگردد از سخنهایش     

یا رود ساکن عدم باشد


پند گیر و به بنده خرده نگیر     

و نگو  حرفش از شکم باشد


سالها چوب این زبان خوردن 

 حاصل  شهر وندی ام باشد


تا که فهمید ه ام به قدر خودم   

قلم تیزهر رقم باشد


صاحبش را به باد خواهد داد  

هر قدر هم که  محترم باشد


خانه اش را خراب خواهد کرد       

گر چه محدوده حرم باشد 


می کند غرقه صاحب خود را     

چون که  سوراخ در بلم باشد


حرف آخر همین که فهمیدم         

عقل من پیش من حَکَم باشد


پای در کفش دیگران نکنم     

جامه های خودم تنم باشد !


 

تمامت می کنم در خط پایان تو می میرم

تمامت می کنم در خط پایان تو می میرم       

جلوی چشمهای مات و حیران تو می میرم

 

شکوه آخرین لحظه نخواهد رفت از یادم       

سرم را می گذارم روی دامان تو ، می میرم

 

سرودم آخرین بیت از غزلهای حضورم را     

و حالا در پی تکمیل دیوان تو، می میرم

 

برایم زندگی معنای سبز با تو بودن داشت    

برایت گفته بودم در زمستان تو می میرم

 

نوازش می کنم در آخرین لحظات مویت را 

 و گیج از عطر گیسوی پریشان تو می میرم

 

تو خط ممتدی بودی  که رفتن از تو ممنوع است 

به جرم رفتن از عرض خیابان تو می میرم

 

کنار   زندگی جاریست در تو  خاطرات من   

خوشم که روح من زنده است در جان تو می میرم

 

چنانت دوست می دارم که حق گر زنده ام سازد 

هزاران بار دیگر در فراخوان تو می میرم

 

من از کفری که می گویم ، پشیمانم ولی بانو     

به امرت زنده می گردم، به فرمان تو می میرم !

 


از همه کس خسته ام، دیو، پری ،آدمی

از همه کس خسته ام، دیو، پری ،آدمی         

مانده  نامردمان ، خسته دورهمی

 

دم ز وفا می زنند ، طایفه بی وفا               

آن که جفا می کند، دم زند از همدمی

 

صحبت هر مدعی، بوی ریا می دهد     

رفته از آداب خلق، حرمت کیف و کمی

 

غیر جراحت نماند، در همه سینه ام         

زخمی زخمی شدم ، با همه محکمی

 

در نفس سوخته ، طاقت فریاد نیست     

نیش نزن بر دلم، نیست اگر مرهمی

 

سوختن من تو را سود نخواهد رساند        

هر نفسی پس چرا، شعله به من می دمی؟

 

روح که افسرده شد  ، شور غزل می رود      

باغ خزان دیده را ، نیست سر خرمی

 

 عمری اگر باشد از، عشق حذر می کنم          

 دور دلم می کشم ، دایره بی غمی !

 

دوبیتی

عاشقت بودم و افسوس که حالی ت نشد

مهر من  چله نشین  دل خالی ت نشد


عشق آمدو به سیب دل تو دندان زد

هر چه کوشید حریف غم کالی ت نشد .


            ***

برو دنبال عشق دیگری باش

پی آرامش و سایه سری باش


در این شهرِ خلایق هر چه لایق

به فکر یار از ما بهتری باش


میلاد مولا امیر المومنین علی علیه السلام مبارک باد

تحت عنوان  خلافت انحراف ایجاد شد     

بین مولا و موالی صد شکاف ایجاد شد

صد گره در ریسمان امرحق انداختند  

پیچ و خم ها  در مسیر راه صاف ایجاد شد

مسند قدرت چنان جذاب بود و دلربا     

که برای سلطه بر آن ائتلاف ایجاد شد

تا علی را بعد پیغمبر به عزلت افکنند  

در سقیفه جبهه اهل خلاف ایجاد شد

امر حق تفسیر شد با رای باطل پیشگان    

در «حقیقت» تا قیامت اختلاف ایجاد شد

شهوت دنیا نگاه عده ای  را کور کرد         

فتنه در ارکان تقوا و عفاف ایجاد شد

فرقه های باطل از آن اصل بد آمد پدید   

کج روی ها ابتدا با انعطاف ایجاد شد

بر نگرداندند از کعبه مسیر قبله را       

راه کج در مقصد اهل طواف ایجاد شد

    ****

مردمان را فتنه های سامری گمراه کرد  

تا که  موسی آمد و مخلوق را آگاه کرد

 خوش به حال آن که از کفر مسلم دور شد  

دست شیطان را از ایمان خودش کوتاه کرد

   ****

چون علی آید به میدان جای استدلال نیست 

جا برای فتنه های ساحر و دجال نیست .

دین حق تنها یکی هست و بقیه باطلند      

حرف پرچم های باطل غیر قیل و قال نیست .

هر که عمری نام او را بر زبان آورده است   

در لحد هم چون رود حتماً زبانش لال نیست

    ****

مهر او را جار در هر جای عالم می زنم    

در ولایش گام ها را سخت و محکم می زنم

با محبانش محبم،  با عدوش  دشمنم                

تا دم آخر علی می گویم و دم می زنم.       

 


 

 

 

سرود پیروزی انقلاب 22 بهمن 1400

هوا بوی گلاب و عط  .........ر باران می دهد امشب   

 صفا بر آسمان صا..........ف ایران می دهد امشب

به شام تار میهن نو....       ر ایمان جلوه بخشیده   

طلوع فجر بر هر غ ......صه پایان  می دهد امشب

       

مبارک باد پیروزی        مبارک باد پیروزی


شب بیست و دو بهمن

خدا زد بر سر دشمن

به تکبیر هزاران تن

عیان شد مرگ  اهریمن


         مبارک باد پیروزی      مبارک باد پیروزی 

 

ز قاب غنچه زد بیرون

هزاران لاله گلگون

نوشتند عاشقی ها را

شهیدان با مداد خون  


        مبارک باد پیروزی     مبارک باد پیروزی


وطن از دیو خالی شد

و شیطان گوش مالی شد

به دست مردم ایران

هوای عشق عالی شد 


         مبارک باد پیروزی      مبارک باد پیروزی


هوا بوی گلاب و عط  .........ر باران می دهد امشب   

 صفا بر آسمان صا..........ف ایران می دهد امشب

به شام تار میهن نو....       ر ایمان جلوه بخشیده   

  طلوع فجر بر هر غ ......صه پایان  می دهد امشب


        مبارک باد پیروزی      مبارک باد پیروزی

 

 

آمدی با کبر و نخوت حال داری می روی (سیاست مداران نامردمی))

آمدی با کبر و نخوت حال داری می روی         

بعد چندین فتنه و اخلال داری می روی


با شعار نخ نمای  حل مشکل آمدی                  

مردم ساده ، شدند، اغفال، داری می روی


می توانستی خدا را از خودت راضی کنی         

دست خالی بعد چندین سال داری می روی


تا توانستی به هر شیوه دل آزردی ز خلق          

بی دلیل و وجه و  استدلال ، داری می روی


از حقوق حقه اش، هر کس که دم زد،شمر شد   

شد به امرت حق او پامال، داری می روی


نیم نانی دست هر کس بود را کردی دریغ       

رفت در جیب تو بیت المال ، داری می روی


هر کجا رفتی فسادی در کنارت پا گرفت          

نوش جانت غارت اموال، داری می روی


با خبر هستی که دارد می رود سمت فلک        

ناله مرد و زن و اطفال، داری می روی؟


هر چه بود آن روزهای تار و وانفسا گذشت     

ناله ها داری تو در دنبال، داری می  روی


زندگی این است: ظهری گرم با خوابی سبک 

تا به خود آیی، زبانم لال، داری می روی!

رهنمودی تازه از اهل کرم حس می کنم

رهنمودی تازه  از اهل کرم حس می کنم    

بوی بنزین گران را باز هم حس می کنم

 

صحبت عدل است و برخی تشنه اجرای آن 

همت اجراش را در هر قدم حس می کنم

 

با گران کردن عدالت خوب اجرا می شود    

خوبی اش را سالها با پشت خم حس می کنم

 

تا شود هر کس به قدر سهمش از آن بهره مند  

قطره چکانی فراز ملک جم حس می کنم

 

بس که می گویند ما بنزین مفتی خورده ایم        

تا قیامت من خودم را متهم حس می کنم

 

آن قدر دم می زنند از حصه آیندگان           

که وجود نسل فعلی را عدم حس می کنم

 

هر نفر یک سطل بنزین سهم ماهش می شود  

من همین مقدار را هم مغتنم حس می کنم

 

نفت می گویند  مال ماست اما پس  چرا               

جاش را در سفره خالی م کم حس می کنم

 

حال هم بنزین جلودار گرانی می شود            

ضربه اش را از هم اکنون بر  تنم حس می کنم

 

 بس که آب خوش به ما دادند، توی مملکت     

از در و دیوار روحم بوی نم حس می کنم

 

باز هم با این همه سختی ولی از جان و دل        

هم چنان  خود را نگهبان حرم حس می کنم!