آی چَکّه چَکّه چَکّه، بورو بِوین به مکه ، نمانده واسه شیطُن، نه دوکّن و نه دکه
بِیامیِه به دنیا ، علی فرد اعلا
شادی کنین فراوُن، بُخوانین از دل و جُن ، به کوری اونا که، نه دین دارن نه ایمُن
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
مین تاریخ بِنویشته ، به کعبه پاشه بِشته ، فاطمه بنت اسد ، وا یگ بُری فرشته
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
چه حالت قشنگی ، هوای رنگارنگی ، هِنزنن و و هُخوانن ، هزار تا تا دِیره زنگی
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
شکسته پشت شیطُن ، دِر اُفتیه به زندون ، بی اثره فریبش ، به مومن مِسِلمُن
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
سیزدهم رجب شد، خدا بُخواست !عجب شد! وا همه زرنگیش، ابلیس خُب ادب شد ،
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
خورشید روی مولا، هِنتویِه تا به دنیا ، وا این همه پلشتی ، گمرا هِنُنباشیم ما
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا
دشمن چه داغُن هابه ، کافر مِسِلمُن هابه، از برکت وجودش، دلا چراغُن هابه
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
یار پیمبر آمد ، دوران غم سر آمد ، حقا که وا صلابت ، جُن مین پیکر آمد،
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
فرشته ها چه زیبا، ، وا شور و حال و غوغا ، خبر بُورودَن امرو ، به اهل آسُمُنها
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا
به کافر ومِسِلمُن ، بووُر خبر از الان، بگو به منکر حق ، که دین گرفته سامُن
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا
آی آدُمای مومن ، خوش دل و پاک باطن ، بگین به شور وشادی ، وا هر طریق ممکن
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا
کمال دین بیامه ، حق الیقین بِیامه، از پشت پرده غیب ، نور مبین بیامه
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا
امام اهل عالُم ، هم از جن و هم آدُم ، کسی که پیروش شد، هِنُنباشه دگه گم
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا!
سلام حق به روحش، به روح پر فتوحش، واسه نجات امت ، خدا نموده نوحش
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا
بیشتر ازین سعادت، به کی هُنباشه قسمت ، که دل به مهر مولا، هادنه بی نهایت
بیامیه به دنیا ، علی فرد اعلا
درود گرم و بی حد ، به آُن رسول سرمد ، بگو به عشق مولا ، صل علی محمد
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا!
امید من همینه ، شعرم به دل بشینه، بین همه محباش ، مولا منم بِوینه
بیامیه به دنیا، علی فرد اعلا
درسته نامه پاکی ندارم امید سیر افلاکی ندارم
چنان غرقم ولی در عشق مولا که جا در عالم خاکی ندارم
===
درسته جامه پاکی ندارم ولی از عشق او ، باکی ندارم
به فردای قیامت پیش مولا سرم بالایه که شاکی ندارم
===
خرابه حال من ، سرما بُخوردم از این ویروسا ، توک پا بُخوردم
به جا شیرینی روز تولد همش هی شربت و دووا بخوردم
===
دو سه روز به شدت من زکامم دووای تلخ هی رفته به کامم
حالا عید مولایه ، بریزین یه چن تا قطره از عشقش به جامم
درد در جان ودلت بود نهان، من دیدم
هر چه کردی ننمایی تو عیان، من دیدم
آتش حادثه در جان تو افروخته بود
شعله می کرد درونت فوران، من دیدم
سوختن ناله و فریاد زدن هم دارد
طی این مرحله را در دگران، من دیدم
تو به خود از اثر درد نمی پیچیدی
تا مبادا بشوم دل نگران ، من دیدم
آتشی که به نیستان برسد، واویلاست
ندهد بر تر و بر خشک امان ، من دیدم
کم کم از رشته هستی ت نخی باقی ماند
که نمی کرد تو را وصل به جان، من دیدم
کوله بار سبکت را سحری بر بستی
اندکی مانده به هنگام اذان، من دیدم!
معنی فاجعه را خوب، به من فهماندی
ناگهان آنچه نگنجد به بیان ، من دیدم
فکر اسباب سفر را همه جا می کردی
اولین بار تو را ، بی چمدان من دیدم
شب و باران و دل تنگ و غم بی پایان
همه ی آنچه دهد از تو نشان ، من دیدم
بعد تو باقی این قصه سراسر تلخ است
باقی اش را تو نیاور به زبان ، من دیدم!
به روی شانه های نرده ها گلدان نمی بینم
میان کوچه ها یک پنجره، خندان نمی بینم
تمام ابرها را آسمان یک جا به خود دیده
به غیر از اخم بر خورشید عشق افشان ، نمی بینم
بهار و سبزی و شادی از این تقویمها گم شد
زمستان است و جز یک فصل بی پایان نمی بینم
دری دیگر به روی هیچ مهمانی نمی خندد
در این دل های کوچک جای یک مهمان، نمی بینم
همه سر در گریبانند، در تاریک و روشن ها
چراغی ، آتشی، نوری در این ایوان نمی بینم
غریبه، ناشناس و غیر همدردند ، آدمها
کسی را با کسی هم عهد و هم پیمان نمی بینم
سلامی بر لبان خشک عابرها نمی روید
دو همدل زیر چتری رفته ، درباران نمی بینم
کبوتر با کبوتر ، باز هم با باز می رقصد
در این دنیا ولی تنهاتر از انسان نمی بینم!
از شاخه ای که دسته تبر می شود ، بترس
سنگی اگر که سایه سر می شود، بترس
هر بره ای که شاخ به روی سرش دمید
با تو جدال کرده و خر می شود ، بترس
آن کس که در مرام و رفاقت اصیل نیست
هر حرکتش برای تو شر می شود ، بترس
سودی نمی رسد به تو از دست ناکسان
هر سود هم رسیده ، ضرر می شود، بترس
دنیا پر از فریب وریا هست و زرق وبرق
گفتند اگر که شیر وشکر می شود ، بترس
هر کس دم از محبت و عشق تو می زند
اسباب دردسر و خطر می شود ، بترس
تنها رفیق بی کلک و خوب مادر است
باور نکن غریبه پدرمی شود، بترس
این پند آخراز همه اینها مهم تر است:
عمرت بدون عشق هدر می شود بترس!
سیراب شد کام زمین ، بی برف وبی باران گل داد در این خشکسالی ، خطه کرمان
تکرار شد یک بار دیگر رسم جلادی در عصر پوشالی ترین آزادی انسان
صد جوی خون از ارتفاعات بلا جوشید مثل همیشه لاله گون شد صحن این میدان
فرش شهادت از همیشه سرخ و قرمزتر افتاد زیر پای جمعی از جوان مردان
در سالگرد ارتحال مرد میدان ها خفاش کوری زد به جان عاشقان ، دندان
داغ غمی با صد غم دیگر تداعی شد داغی نرفته از دل، آمد داغ نو بر جان
از ذات آتش سوختن سرچشمه می گیرد چه انتظاری هست از او جز دل بریان ؟
ما ملت جنگ و شهادت بوده و هستیم هیهات که در خاک مان دشمن دهد جولان
دشمن نمی داند که در هر آتش افروزی ققنوس بر می خیزد از خاکستر سوزان ؟
این روزها آتش فراوان است در عالم عهد ازل را خوب اجرا می کنی شیطان !
تا بندگان را از حقیقت منصرف سازی با آخرین قدرت نشستی پای آن پیمان
اما به هر در می زنی پوچ است تدبیرت ایمان مومنهاست مستحکم و بی نقصان
ما گرد باد خشم را در مشتمان داریم کی می شود درروحمان خاموش این طوفان
با پرچم خون و شهادت پیش می تازیم از ما نخواهد کاست حتی ذره ای ، ایمان
تاعشق تودر وسعت رگهای ما جاریست بالنده و سر سبز خواهی ماند ای ایران!
دلم وا این که بد کردی هُخواته هِننتانه بگیره هیشکی جاته
اگه صد سال وِگردم مین دنیا هِننتویه کسی پشم کُلاته!
===
قسم به قلب صاف و عشق پاکت که هُنباشم از این دوری هلاکت
زمستُن دلم خورشید هُخوایه یه کم بیرون بیا از مین لاکت
===
خمار دیدن چشم تو هستم نِبِیل هاباشه کوتا از تو دستم
دو روز زندگی اِرزش نِداره بگیم به همدگه که از تو خَستُم !
===
نُماشمی بپرّی سمت گردون هِنِندانست هِنباشم دگرگون
بِزه دست اجل سنگی به بالش کُلُوم بی کفتر هابه، قلب من خون
===
هنو هُنباشه از یادش دلم خون هِنره از دلم یَگ لحظه بیرون
نُپُرس از من که احوالم چطوره قیاسم کن به گندم زیر وِردون!
===
هِنندانه کسی که وا کی هِنگُم فقط یَگ عمره قاتی پاتی هِنگُم
هِنندانین شما از حال و روزم مصیبت دیده هِندانه چی هِنگُم!
===
هِنگُمه که حرف اول آخره ، پول هِنزنه
آدم پولدار هر چی خواست بامبول هِنزنه
روی هرچی دست هِنبِیله، میون جیبشه
دستشه رو بهترین کالا یو محصول هِنزنه
مین هر مجلس هِره جاش از همه بالاتره
وقت خوردن بیشتر از حد معمول هِنزنه
حرفهاشه هِنخرن هر جا هِره وا جون ودل
گر چه حرف بی اساس و غیر معقول هِنزنه
عقل خیلی ها که در چشماشنه، مبهوتشن
وا همین راه وروش هم مردمه گول هِنزنه
تازه عزراییل هم وقتی بیایه پشت در
پشت خط هِنبیلشه گوشیشه مشغول هِنزنه
او هِننچِکّه ز دست بعضیاشن رو زمین
یِه قّرانی ر به ضرب تیر و تک لول هِنزنه
آخرش هنِگه که رستم هم که جیبش خالیه
زندگی چون گرگ هی ، چشماشه پنجول هِنزنه
هِنگُمش خیره نباشه چشمت از اون آدما
حضرِت حق حرفشه رو نظم و فرمول هِنزنه
از حلالش بازخواستت هُنکُنه وای از حِرُم
ذره ذره کار خیر وشره باسکول هِنزنه
هر کسی که مال از هر راه هابه، جمع کرد
وارثش مین کثافت خانه جول جول هِنزنه !
مال باد آورده یَم خرج عطینا هُنباشه
هر چی قرتی بازیه هر وچه سوسول هِنزنه
خوش به حال هر کسی که پولشه در راه حق
هُنکُنه خرج و به کار خیر ومقبول هِنزنه
هر کی در راه خدا خرج هُنکنه اموالشه
چون قیامت هابه ،اونجِه شاد و شنگول هِنزنه
هخواستم شعر شارودی بُخوانُم
از اون روزا که تو بودی بُخوانُم
بسوخته قلب من از رفتن تو
هننتانم به این زودی بُخوانُم!
===
درختی داشتم، سایه سرم بِه
به دورش شاخه نیلوفرم بِه
درخته وا گلش یَگجا بریدن
اینم از طالع در به درم بِه !
===
نه شو دارم ، نه عصر و نه نُماشُم
مگه هُنباشه یَگ دم بی تو باشُم؟
هنُنباشه خُنِک آتیش قلبُم
اگه دِریای او رِ روش دُپاشم!
===
فِراموشم هنُنباشه غم تو
هِنو هِنچکّه از چشمام نَم تو
هُخوام چشمامه رو دنیا دوندم
بمیرم تا بیارن مرهم تو
===
کی هُنباشه که فردای قیامت
کنم از ظلم نامردا شُکایت
درخت سایه دارُم رِ بریدن
به من درس هِندنن اِز صبر و طاقت !
هُخوام مین دلت مِنزِل بگیرم
مگه هُنباشه از تو دل بگیرم؟
دل من ماهیه، عشق تو دِریا
هِمیرُم خانه در ساحل بگیرم!
===
کجا پیش اِز تو میل دلبرم بِه ؟
هوای عاشقی مین سرم بِه؟
هننتانم بُگُم تقصیر چشمه
گناهش ازدل دربه درم بِه!
===
دو تا کفتر بِشستن کُنج اِیوُن
نُگاشُن پر بِه از عشق فراوُن
بیامه سنگی از سمت خیابُن
جلو چشم من هر دو هادین جُن!
===
توضیح: منظور از سروده های این چنینی، قبل از آن که طبع آزمایی شاعرانه باشد ،حفظ و حراست از گویش و فرهنگ غنی و پرباری است که نسل حاضر از ابراز و حفظ آن ابا دارد و خود را مکلف به پاس داشت آن نمی داند، بنابراین ماندگاری این فرهنگ پربار بدون مکتوب شدن آن ممکن نخواهد بود .
یه چن سالِ جلوتر، نه قدیما
که صاف وساده بودن مردم ما
هوای زندگانی صافتر بِه
دل مرد و زنا ، شفاف تر بِه
سر هر کس مین لاک خودش بِه
و روزیش از دل پاک خودش بِه
همه زحمتکش وپاک و خدایی
رفیق هم بی یَن، بی ادعایی
اثاث زندگانی صاف و ساده
شبیه نامه های سرگشاده
پلاسی پَم بِه مین خانه هاشن
به جاجیم و گلیمی خوش دلاشن
یه چن تا مس، قلیف و کاسه، دوری
نه سمواری به اونوختا نه قوری
یَه صُندق مین خانه جای نن بِه
یَه چن تا بقچه ،واسه جامه دن بِه
کُلوی مرغ کنج خانه ها بِه
مگه جا بره بزغاله کجا بِه؟
نه گازی بِه نه نفتی، نه چراغی
فقط دود و دمی روی اجاقی
تِنورم مین خیلی خانه ها بِه
مثل امروز نونوایی کجا بِه؟
هُخواستی گندمت رِ داشته باشی
سر سال تخم نونه کاشته باشی
که گاهی هادنی به آسییوبُن
که آردت هادنه همراه نیم شُن
غذای اصلی مردم بِه این نُن
نبود چیزی دِگه خیلی فراوُن
قُروت و اِشکنه بِه خیلی وختا
یه وختم آش خمیر بِه یا که شوروا
پِلو اونوختا مال اعیونا بِه
کجا رعیت غذاش مثل اونا بِه؟
کنار سفره گاهی نُن جو بِه
فقط شو عید که هِنبه پِلو بِه
نه کاری بِه نه پولی بِه نه مالی
هِننتانستی از وضعت بنالی !
چِره که وضع مردم مثل هم بِه
تُمُم غصه مردم ، شکم بِه
خیلی چیزای خوردو آرزو بِه
نمونه ش شلغم و ماش و کدو بِه
همین که نُن میون سفره ها بِه
خودش جای هزار شکر خدا بِه
گذشته از شکم، وخت مریضی
نه دُگدُر بِه ، نه دارویی نه چیزی
یِه کم کِلپوره بِه وا گندجارو
دُوای درد مردم یا مارنبو
نه شربت بِه نه قرص و نه پمادی
هُمُردن دسته دسته وا یَه بادی
فقط کافی به آدم تو کنه، تو
یا این که گرم وسرد هاباشه یگ هو
جناب عزراییلم پشت در بِه
حضورش خیلی زود و پُرثمر بِه
همینطَر مفتی ی مفتی هُمُردن
هِنندانست کسی از چی بُمُردن
ولی وا این همه اوضاع مشکل
هِننکِندن یه وخت از زندگی دل
اگه سختی بِه اما شادی ام بِه
خرابی به اگه ، آبادی ام به
دلا خوش بِه ، به یَگ چیزای ساده
هِمون چیزی که اون بالایی داده
یَه خانه گنبذی تنگ و خوردو
کَف اش دوتا نَمِد، کُنجش یَه کِندو
مین دیفال اجاقی بهِ وا هیزم
که گرما هِندا به خانه نُماشُم
غذاشونم همونجه بار هِنکردن
وا یَگ ابزار، صد تا کار هِنکردن
کسی هرگز غم فردا هِنُنخورد
غم دنیا و مافیها هِنُنخورد
نه فخری بِه نه فیسی به نه بادی
نه از هرکی توقع زیادی
به وخت کار، واهم کار هِنکردن
اگه باری بِه واهم بار هِنکردن
کنار هم بی یَن در شادی وغم
اگه غم به هُمُردن واسه هم
هِرفتن شونشینی خانه هم
به هم سر هِنزین هر روز وهر دم
به رقص و خِنده یو آواز خوانی
هِنکردن شاد وخرم زندگانی
حالا از چی بِگوم، وا این دل تنگ
از این دنیای بی اوسار هف رنگ
قشنگی ها بِرفت از زندگانی
نه از این مملکت، بلکه جهانی
ولی چاره چیه، وایی بسازیم
به هر چی سختیه، وایی بتازیم
اِلایی غم نِوینین تا که هستین
که پا حرفای من اِنقد نشستین
الایی نقره ای باشه دلاتون
دِپیچه مین خانه ، خنده هاتون
دلا تون شاد باشه ، کارتون جور
اگه طول هادیم حرفامه، معذور!
گرفته دشمن جانی به چنگم
برای چه نباید من بجنگم؟
صِدای من به جایی قد نمیده
جواب بهتری می ده تفنگم!
===
هِننتانم بگیرم از تو مِن، دل
عجب کِردی به قلب مِن، تو، مِنزِل
هِمِندازه به چا(ه)، دیوانه سنگی
هِننتانن کنن بیرون، صد عاقل!
بی تو همه منظره ها دلگیر است
پای همه عشاق تو در زنجیر است
شک نیست که در راهی و خواهی آمد
افسوس برای خیلی از ما، دیر است!
===
یک عمر نشسته ام به من سر بزنی
بر خانه کوچک دلم در بزنی
ترسم که سرم گرم به کاری باشد
لبخند به یک عاشق دیگر بزنی!
===
جان همه عاشقان به تن می آید
روزی که بهار در چمن می آید
تا بوی حضور او بپیچد درباغ
هر غنچه به قصد وا شدن می آید
هر کس که به اسم ورسم انسان باشد
باید ز غم غزه پریشان باشد
خاموش نشستن و تماشا کردن
تشویق وحوش تیز دندان باشد !
===
فریاد جهان به مرگ و ویرانی کو؟
ایستاده جلوی دشمن جانی کو ؟
جایی که دوملیارد مسلمان داریم
پیکار به آن مرام شیطانی کو؟
===
منشور حقوق بشر امروز کجاست؟
در ماتم غزه جگر سوز کجاست ؟
هر کس که زن وزندگی وآزادی
می گفت ، همان آدم پفیوز، کجاست؟
===
انگار بشر میان چاه افتاده!
یا در ره تبعید به ماه افتاده !
در غزه که سیل خون به راه افتاده!
در فاز تماشا و نگاه افتاده !
===
انسان ! به تماشای وقایع ننشین
در حسرت انتقام صانع ننشین
فریاد به مظلومیت غزه بزن
خاموش به جریان فجایع ننشین!
===
هر کس که به نفس او کمی وجدان نیست
شایسته نام و واژه انسان نیست!
بر حالت غزه دل آدم که نسوخت
جز طایفه دو پایی از حیوان نیست!
===
در غزه طلیعه قیامت برپاست!
عرشی به بلندای کرامت برپاست!
از بس که به سمت آسمان خون پاشید
تندیس بلندی از شرافت برپاست!
===
من مفتخرم به عهد و هم پیمانی
دل سوخته ی غزه ، ولی ایرانی
راهی به نبرد دشمنان می خواهم
تا کی به حصار مرزها ، زندانی؟
===
خشکیده چه خونها که به دیوار بشر
از نوع فلسطینی و جاهای دگر
حق است بمیرد از خجالت آری
هر کس به دلش نیست از این داغ ، شرر!
===
در بیشه غزه هر که درگیر شود
تا عقل بیاید به سرش، دیر شود !
هر گرگ درنده ای ز جان سیر شود
مقهور به سر پنجه این شیر شود!
===
شایسته نام آدمیت باشید!
یک ذره فراتر از جماعت باشید!
از مردم بی گناه خون می ریزند !
بر مبل نشسته اید ؟ راحت باشید!
===
دستم چو نمی رسد چه باید بکنم؟
از دور به جز رصد، چه باید بکنم؟
وقتی که کسی به خاک وخون می غلطد
جز گریه ی بر جسد، چه باید بکنم؟
نپرس از من چطوره کارو بارت
بده یا خوبه روز و روزگارت
تو که رفتی، ولی من سالها هست
نشستم پای چشمان خمارت!
+++
دلم بعد تو آرامش نداره
به طبع من غزل جوشش نداره
پر از ابره همیشه آسمونم
ولیکن همت بارش نداره!
+++
برای من نگیر اینقد قیافه
که بد جور می شم از دستت کلافه
اگه دوستم نداری عیب نداره
نبر بازی رو تو وقت اضافه!
+++
پس از تو دیگه دلتنگ که باشم؟
زمین خوردم، نمی تونم که پا شم!
در انداختی منو با عشق و رفتی
نگفتی که نمیتونم رها شم؟
بگذار که دستم به تو گاهی برسد
هر روز که نه ، ماه به ماهی برسد
کم از تو چه می شود که بر دل تنگی
پیغام وصال تو پگاهی برسد!
+++
رفتم به تو نزدیک شوم، دور شدم
پوزش که به عصیان تو مشهور شدم
با خوردن سیب چون که طوریم نشد
بر خوردن گندم تو مغرور شدم!
+++
هر بار خطا کردم و تو بخشودی
بر ساحت آلوده من پالودی
از لطف تو کم نشد به هر حالت من
با هر بدی ام ، تو بر کرم افزودی !
ای غزه چه استقامتی داری تو
بر کشته شدن چه طاقتی داری تو
هر روز تو را ذبیح خود می سازند
چه حنجر بی نهایتی داری تو !
===
من مطمئنم که جنگ را خواهد برد
این بازی با تفنگ را خواهد برد
در جام جهانی که به راه افتاده
او نام بدون ننگ را خواهد برد
===
در غزه پرنده پر نباید بزند
خورشید وسپیده سر نباید بزند
اندیشه کور دشمنان می گوید
در شام کسی سحر نباید بزند !
===
این شهر به خون مردمش گل شده است
دریای بدون مرز و ساحل شده است
هر کس هوس شنا در آن را دارد
عقل از سر او بدان که زایل شده است!
===
با ناز وکرشمه جنگ آغاز نشد
این جبهه برای هوسی باز نشد
یک عمر غرور غزه را له کردند
یکباره کسی وارد این فاز نشد!
===
ما غزه بعد جنگ را می سازیم
این خفته به خاک و سنگ را می سازیم
در حنجره کوچک هر کودک او
یک تونل پر تفنگ را می سازیم !
===
با تانک و نفر بر از گلویش رد شد
یک گوشه نشسته ، او ز رویش رد شد
پر کینه و بغض و بی نهایت خونسرد
انگار که از نعش هوویش رد شد!
===
زیر شنی تانک تمامش چسبید
گرمای جنازه ها به کامش چسبید
تا لقمه به دور دهنش می چرخید
یک بمب به لقمه حرامش چسبید!
با نازنینی مثل تو میشه مگه بد بود؟
باید به هر چه مهربانی ها مقید بود!
باید تو را عاشق شد و مانند گل بویید
باید به عشق هر کسی جز تو مردد بود!
از بس که کامل میشه آدم در کنار تو
هرگز نمیشه فکر یک عشق مجدد بود!
کمتر کسی میتونه از تو خوبتر باشه
در فکر معیار جدیدی با تو باید بود
شاید بشه که زندگی رو دور زد از نو
دنیا برای ما همیشه خط ممتد بود
من با تو می خوام که بمونم تا خدا باقی است
ای کاش می شد با تو در حبس موبّد بود!
برایم بوسه ای بفرست، تا دل گرم تر باشم
کمی در سختی این روزهایم، نرم تر باشم
در آغوشت کشیدن را ، دل من سخت می خواهد
اجازه می دهی تا اندکی بی شرم تر باشم؟
غزه با خون می شود سیراب، وقتی آب نیست
دشمنان گر آب را بستند ، خون نایاب نیست
کربلا یک روز بود و زنده مانده قرنها
در فلسطین سالها در هیچ چشمی خواب نیست
چهره ها با اشک و خون هر روز تزیین می شود
عکس های هیچ کس ، آنجا بدون قاب نیست
آتش و دود و غبار و خون به هم آمیخته
آسمانش جای امن پرتو مهتاب نیست
شهر را انبوهی از آوارها بلعیده است
در دل ویرانه ها جز وحشت و ارعاب نیست
از زمین و آسمان بوی تباهی می رسد
مرگ از هر سو می آید، تابع آداب نیست !
فرض کن نه خانه ای مانده برایت نه کسی
دور و اطرافت به جز جمعیت قصاب نیست
کرکسان مرگ تو را دارند له له می زنند
هیچ مرگی این قدر در چشمشان جذاب نیست
نیمی از دنیا تو را تنها تماشا می کنند
نیم دیگر در دفاعت، دستشان اسباب نیست
سینه ام را این تعارض ها به درد آورده است
آی انسان! دیگر اکنون فرصت اطناب نیست
غزه دارد زیر پای تانک ها له می شود
فرصت فال و حساب و رمل واسطرلاب نیست
چتر یاری بر سر آن بی گناهان باز کن
چشم امیدی به غرب وحشی ناباب نیست!
ای حرامی ها در اقیانوس خون خواهید مُرد
کشتی سوراختان فارغ از این گرداب نیست!
بگذار برآید به هوایت نفس من
ای تازه ترین تازه ی در دسترس من
از آتش لبهای خودت شعله ورم کن
سرد است زمستان شب بی قبس من
خورشید نگاهت که بتابد به وجودم
گل می دمد از طبع پر از خار وخس من
لبخند بزن تا دهنم آب بیفتد
طعم تو چه خوب است، انار ملس من!
بگذار که در چادر تو باد بپیچد
جاری بشود عطر تنت در هوس من
خوب است که راهی بگذاری به تماشا
اینقدر نکش میله به دور قفس من !
دوستی تقاضایی اقتصادی از من داشت، که فی البداهه این شعر در ضمیرم نشست:
عزیزم معذرت ، من آس وپاسم!
نگاهی کن به اوضاع قناسم!
اگه پولی به دستم آمد از غیب
بکارم مو به روی فرق طاسم!!
با عرض پوزش از همه عزیزان ، این غزل فقط مشقی است از گویش لطیف و دلنشین شاهرودی و قصد اهانت به هیچ بزرگواری مدّ نظر نبوده است:
هر کی که وَن خِیزه ز جا ، حس هُنکنه که شاعره
هر آدم یه لا قُبا، حس هُنکنه که شاعره
بی درس و مَشخ و بی کلاس، چیزی هِنُنباشه کسی
نه الف هِندانه نه با، حس هُنکنه که شاعره
دور باشه از جُن شما ، خاک بِسّر ما شاعرا
هر کی که لَکّش هابه وا ، حس هُنکنه که شاعره
یه عده ای فکر هُنکنن، نُن مین حقه بازیه
هر کی که مفتی چیز هُخا، حس هُنکنه که شاعره
یارو کلاس اوله، غرق تِوَهم هابیه
انگار بِگته دکترا ، حس هُنکنه که شاعره
وَختی به مُفتِ کلذی، از پیش هِنِره کار او
در هُنکنه ناز و ادا ، حس هُنکنه که شاعره
اُمبه نکرده تا کسی ، هِنُنباشه دنبه کنه
همش باده یو ادعا، حس هُنکنه که شاعره
سر کلاس عاشقی ، درساشه پس ندایه یو
نه عاشقه نه مبتلا، حس هُنکنه که شاعره
وا این همه بر و بیا، هیشکی به ما چیزی ندا
نرسیده از گرد را، حس هُنکنه که شاعره
تازه که شاعر هاباشه، فکر هُنکنی چیشی هابی یه؟
مرغ عروسی وعزا، حس هنکنه که شاعره!
توضیحات لازم:
اُمبَه نکرده، نمیشه دنبه کرد
ضرب المثلی قدیمی و اصیل در شاهرود است که می گوید بره کوچولو اول باید بع بع کردن را یاد بگیرد و سپس به فکر چاق شدن و بزرگ شدن دنبه خودش بیفتد که نظایر آن در ضرب المثل های فارسی بسیار است .
آبان که می شود، تو می آیی به خاطرم
هر« آن » که می شود، تو می آیی به خاطرم
چشمان من نشسته به امواج اشکها
طوفان که می شود تو می آیی به خاطرم
در این هوای نم زده بی چتر مانده ام
باران که می شود ، تو می آیی به خاطرم
هر خانه ای که روی گسل می شود بنا
ویران که می شود تو می آیی به خاطرم
هر جا که می شود سخنی گفت و صحبت
خوبان که می شود تو می آیی به خاطرم
گهگاه در طریق تکامل فرشته ای
انسان که می شود، تو می آیی به خاطرم !
بس که ذرات هوایت در سرم پیچیده است
شیشه عطر تو انگاری مرا بوسیده است
در تنم نبض خیالات تو جولان می دهد
از هجومش، تاروپودم بارها لرزیده است!
بس که حیران توام ،از خود فراموشم شده
این جنون دائمی عقل مرا دزدیده است
هر چه می گردم به دنبال تو، کم می یابمت
این معما را دل سنگ تو مشکل چیده است
احتمالش هست ، راه دیگری را می روی
کفشهایت را هوای دیگری پوشیده است!
در نگاهت دیگر آن شرم شرار انگیز نیست
چشم تو شاید که از من بهتری را دیده است !
در دلم یاد تو اما همچنان گل می کند
تا نپنداری که عشقم ریشه اش خشکیده است!
تا قیامت ، با خیال تو غزل خواهم سرود
دود از هر جا برآید آتشی خوابیده است !
چیزی نپرس از شهر ، از مردان غمگین اش
جایی که رفته هر کسی در لاک سنگین اش
اینجا پر از دود و دم و نفرت و ناچاری است
خیلی تفاوت نیست ،در بالا و پایین اش
هر کس نمایان می شود جوری که هرگز نیست
پنهان شده هر کس به سیمای دروغین اش
یک درد مزمن سالها افتاده در جانها
دردی که امیدی نمی بینم به تسکین اش
رنگ و ریا، تسخیر کرده ذهن مردم را
آدم جدا مانده است از روح بلورین اش
آشفتگی قانون شده، نظم از میان رفته
اثبات آن ، شلوارهای پاره جین اش
آن چه فضاهای مجازی می کند تعیین
شیطان به این خوبی نخواهد کرد تبیین اش
پیغمبری هم نیست تا دعوت کند بر حق
شاید که وا گردد بشر، چشم خدابین اش
گفتند باید تلخ گردد آنقدر دنیا
تا منجی عالم نماید باز شیرین اش
اما سوال این است، تا روز ظهور او
می ماند اینجا یک نفر ، بر دین و آیین اش؟
موسی که از میقات برگردد چه خواهد دید؟
جزسامری هایی که برگشتند از دینش؟
خرج کن بمب و پهپاد و موشک، فرض کن کار آنها تمام است
این تصور چقدر احمقانه است، مرگ آغاز فصل قیام است!
هر چه خون بر زمین ها ببارد ، لاله ها بیشتر می شکوفند
پشت هر بوته لاله سرخ ،کودکی تشنه انتقام است!
غزه در انتهای خودش نیست، عاشقی خط پایان ندارد
گر چه آوارها سد راهند ، ایستادن به زعمش حرام است!
صهیونیسم و جنایت عجین اند ، روسفیدند پیشش مغول ها
واژه و لفظ آزادی او ، قطعاً آزادی قتل عام است !
دشمنان بشر سعی دارند، رسم آزادگی پا نگیرد
هر که پابند آنان نباشد، رنج او در جهان مستدام است
هر نقاب سفیدی که اینجاست ، پشت آن رفته دیو سیاهی
دیو فکر حقوق بشر نیست، کار او کشتن و انهدام است
غزه بین شهادت و مردن، انتخاب درستی نموده
راه بی مرگ او تا قیامت ، روشن و قابل احترام است
شک ندارم که پیروز گردند ، گفته قران مَعَ العُسرِ یُسرا
معنی این کلام خداوند ، وعده خوب حسن ختام است !
واژه ها در گفتن این درد، گویا نیستند
در بیان تلخی این قصه، پویا نیستند
غزه دارد زیر بار فاجعه له می شود
شانه های خسته اش، دیگر توانا نیستند
سبزه هایش سوخت و خاکسترش را باد برد
غنچه های پرپرش دیگر شکوفا، نیستند
از بیان صحنه های تلخ آنجا عاجزم
دیدن آوار و خون و کشته، زیبا نیستند
آتش و دود از نهاد خلق بالا می رود
آتش افروزان به فکر کار اطفا، نیستند
خانه ها امید سرپا بودن از کف داده اند
اصلاً امیدی نمانده ، چون که فردا نیستند
لحظه لحظه می شود آوارها انبوه تر
بر سر آنها که می بودند و حالا ، نیستند
زندگی اما درون خشم مردم می طپد
مشت های خشمگین ، اهل مدارا نیستند
بغضهای در گلو یک روز سر وامی کنند
تا ابد با نانجیبی ها، شکیبا نیستند
باش تا طوفان نوح دیگری برپا شود
قوم موسی ایمن از امواج ودریا ، نیستند
خانه اهل ستم را سیل مردم می برد
این غضبهای مقدس خواب و رویا، نیستند
حضرت حق وعده هایش را محقق می کند
تا ببینی ظالمان سالم به دنیا، نیستند!
غزه ی در خون تپیده باز هم پا می شود
ریشه هایش قابل تخریب و امحا، نیستند!
خانه روی گسل یک روز ویران می شود
پایه های ظلم هم، یک عمر مانا، نیستند!
بنیاد تو هر کار کنی ، سست و خراب است
چون خانه نا امن تو، بر پایه آب است
این سقف که روی سر تو، سایه فکنده
مجموعه پیوسته ای از چند حباب است
چیزی که به چشمان تو مفهوم ندارد
آرامش و آسودگی ، لحظه خواب است
آواره گی ات پاسخ آواره شدن هاست
افسانه از نیل و فرات تو، سراب است
از ظلم تو نه غزه و لبنان و فلسطین
که جان همه مردم آزاد ، کباب است
کودک کشِ مظلوم نما ، هرزه ی جلاد
در منطق تو خوردن خون عین شراب است!
زود است شود قبر تو، این خانه غصبی
سجیل وابابیل، تو را پا به رکاب است
دیوار بکش دور خودت ، هر چه توانی
ای کارتَنَک ، خانه ات از رنگ و لعاب است
خورشید تو در حال افول است هم اینک
این سایه که بر گردنت افتاده، طناب است !
هشدار که خیبرشکنان عزم تو دارند
این بار جواب تو فقط سرب مذاب است !
منبعد فقط گوش به آژیر خطر باش
این دغدغه دائمی اهل عذاب است !
سنگ تبدیل به موشک شد وصهیون، لرزید
کمرش تا شد و از ضرب شبیخون، لرزید
دهه ها بغض فرو خفته ،به جریان افتاد
سیل و آتش شد و هر غاصب ملعون، لرزید
خشم طوفان ، به تن خسته اقصی جان داد
جبهه کفر از این حرکت موزون، لرزید
سالها ظلم چنان رفته بر آن مظلومان
کز پریشانی شان، قامت گردون لرزید
نعره زد غزه و چون شیر به جولان آمد
در ته قبر ،چنان که تن شارون، لرزید
با همین اسلحه ساده که در کف دارند
کاخ تزیین شده با شاخه زیتون، لرزید
چون خدا وعده نموده است به پیروزی حق
گنبد آهنی از ترکش فُرغون ، لرزید
اینک آوار، اگر بر سرشان می بارد
شتک خون شهیدی است، که در خون لرزید
ما نه تنها غم و اندوه فلسطین داریم
آسمان هم به خدا با دل محزون، لرزید
قبله را شک ننمایید که پس می گیریم
دل ما در هوس فکه و مجنون، لرزید!