تو بارونی که می باره ، من وتو همسفر میشیم
میشینیم زیر این ناودون غزل می گیم و تر می شیم
دلا مون تنگه، تنگه عاشقی کار دستمون داده
نه میتونیم بمونیم نه بریم هی جون به سر می شیم
نه آتیشی بجا مونده نه خاکستر ز ما مونده
فقط تو صفحه تاریخ ، داریم در بدر می شیم
کسی اصلا" نمیدونه ، چرا می سوزه دلهامون
کسی هرگز نمی بینه ، براچی شعله ور می شیم
توی این لحظه های شیمیایی هی فرو می ریم