گفتم چه خبر ؟ گفت غمم بی نانی است
بعد از غم نان ، غصه بی دندانی است
گفتم که تو هیچ ، دیگران را چه شده؟
در چهره شان نشان سرگردانی است!
یک خنده ی ریز و تلخ تحویلم داد
یعنی که گناه تو فقط نادانی است !
یعنی که مگر خبر ندادند تو را
حال دل شهر و مردمش، طوفانی است؟
آلودگی از حد خودش رد شده است
رنگ افق آبی ، بادمجانی است
هم گرد و غبار و دوده غوغا کرده
هم قحطی برف و سال بی بارانی است
هم کسری آب و برق و گاز و بنزین
باقیش هم آنچه راخودت میدانی است
اما ز گرانی چه بگویم با تو
در نقطه انفجار و بحرانی است
تا حال کسی نشد ، مهارش بکند
حال آن که مهارش به همین آسانی است!
گفتم که مگر تو راهکاری داری؟
در دست تو راه چاره و درمانی است؟
با جدیت تمام رو کرد به من
هر کس که به دنبال سر وسامانی است
سر را بگذارد و بمیرد ، آرام
بعدش همه چیز مفتی و مجانی است!