پنجره داشت مهیا می شد
که تو بازش کنی و نور ونسیم
وارد جان اتاقت بشود
و تنفس بکند
از هوای غزل انگیز بهار
تو رسیدی از راه
و نگاهی کردی
به اتاقت که زمستانی را
از شکافی کوچک
که روی پنجره بود
کوچه را می پایید
منتظر تا که بهار ، میهمانش بشود
تو رسیدی از راه
بسته ای در دستت
چشم کم سوی اتاق
خیره شد بر بسته
که رویش حک شده بود :
نوار درزگیری !