نمیدونی سفر رفتن چه سخته اونم با چشم تر رفتن چه سخته
به عمق غربتی سرد و غم آلود یهویی بی خبر رفتن چه سخته
×××××××××××
غزال خسته ای بودی ، رمیدی نمی دونم به دستانم چه دیدی
بیابانها دویدم در پی تو دلم را تا به هندوستان کشیدی
××××××××××
نمیخواستم برم ، اما یهو شد نفهمیدم خودم هم که چطو شد
فقط تا چشم وا کردم به دنیا دلم تو خاک هندوستان ولو شد