گر چه همواره سعی دارم مطالب نو و تازه بنویسم آما این بار غزلی از مجموعه « یک سبد نسرین تقدیم می دارم :
در اوج میپریدم با بالهای آتش
وقتی که با تو بودم در سالهای آتش
در کوچه های جانم همواره می رمیدند
اسبان وحشی عشق ، با یالهای اتش
دیوانه وار دل را ، هر قدر می رهاندم
سوی تو می کشیدند ، چنگالهای آتش
یادش بخیر وقتی ، از دیده می فکندی
بر قامتم ردایی ، از شالهای اتش
امروز گرچه سردم ، خاکستر دلم را
هر روز می تکانند ، غربالهای آتش
ساقی پیاله ام را ، از می دوباره پر کن
تا جوشد از وجودم ، تبخالهای آتش
شمع وجود هر دم ، می لرزد از نسیمی
اما ، همیشه باقیست ، تمثالهای ، آتش