پاچه خواری شیوه مردان بی پا و سر است
خوردن خون برادر، گوشت ِ یکدیگر است
ای که نان خانه را با چاپلوسی می بری
از دهان سگ گرفتن نان ، و خوردن، بهتر است
زن و فرزندان تو نان نجس را می خورند
تو گمان داری که پولت پاک و نانت اطهر است
چند روزی که سواری روی دوش مردمان
جایگاهت ظاهراً از دیگران بالاتر است
اسب می تازی به روی جسم زار دیگران
گوش ات از فریاد دردآلود شان گویی کر است
از لهیب آه مظلومان بی یاور بترس
کاتش این ناله ها پنهان در خاکستر است
صبحگاهی خان و مانت را به آتش می کشد
شعله های آه مردم سخت آتش پرور است
شادی امروز تو خون دل فردای توست
چرخ دنیا گر چه می چرخد ولی بازیگر است
« آن قدر گرم است بازار مکافات عمل
دیده گر بینا بود هر روز ، روز محشر است »