از قافله هر چه دویدم ، من عقب ماندم
در جاده های ناامیدی جان به لب ماندم
عمری دویدم تا به فردایی رسم بهتر
هر عصر محتاج دو قرص نان شب ماندم
گفتند تو حرکت نما تا حق دهد برکت
کشتم خودم را لیک، در راه طلب، ماندم
انگار دیگر این روایت ها مجرّب نیست
از این که تاثیری ندارد ، در عجب ماندم!
تعطیل شد دنیای ما، از سالهای قبل
پشت درش یک عمر اما بی سبب ماندم
هر روز عزرائیل ها هی مرگ آوردند
من با امید زندگی، راضی به تب ماندم
هر روز هم با وعده فردای شیرین تر
حنظل به من دادند و در خواب رطب ماندم
از زندگی تا زنده بودن بس تفاوتهاست
رفتم پی واجب ولی در مستحب ماندم!
از من گذشت اما شماها فکر خود باشید
خیلی خطا کردم در این شهر جَلَب ماندم!