عشق تو درون مایه شاعر شدنم بود
انگار که از روز ازل در بدنم بود
بازار غزل گرم شد از هرم حضورت
خورشید نگاه تو میان سخنم بود
هنگام تماشای تو سرخورد دل من
افتاد در آن جاذبه که راهزنم بود
رسوای جهان گشتم ازین عشق مجازی
رسوایی ام از پارگی پیرهنم بود
حاجت به کسی نیست که نفرین بنمایی
این آتش جانسوز از اول به تنم بود
مجنونی من جوشش یک حس درونی است
لیلایی تو خواسته خویشتنم بود!