چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

ولی بر گردنت خون زنان و کودکان غزه می ماند!



سکوتت را نمی فهمم!

دلیلش را نمی دانم!

و از اوضاع و احوال فلک چیزی نمی خوانم

تماشا می کنی آرام ، به آن نامردم بدنام

نمی گیری بر آنان خشم

نهادی پلکهای صبر را بر چشم

جهان را واگذار مردمی کردی که خونخوارند!

و در سر فکر شر دارند،

چه حکمت دارد این ، هرگز نمی دانم !

من از کار فلک سر در نمی آرم!

توانم در همین حد است  که گاهی سرشک از دیده می بارم!

و از دل می زنم فریاد و با حسرت

برای غزه مظلوم و در خون غوطه ور

مرثیه می خوانم!

توانم بیش از اینها نیست

می دانی و می دانم!

خدایا پیش چشمت خانه ها ویرانه می گردد

و هر بمبی که می افتد پی صد خانه می گردد

که در هم کوبد و آوار را انبوه تر سازد

به روی پیکر قربانیانی از زن و کودک ،

و قائل نیست تبعیضی ،

که  طیف طعمه های او کلان سالند یا  کوچک!

پی هر انفجاری بوم غزه می شود خون رنگ

به هر سو می شود پرتاب ، جسم آدمی بر تیزی فولاد های کج شده ،

بر قطعه هایی از بتن یا سنگ،

به روی میله های آهنین ، دست و سر و پا می شود آونگ

دمادم پنجه اهریمنان پست وبی فرهنگ

زند بر جان مردم چنگ

امان  از سینه های تنگ!

امان از چشمهای خالی از اشک و امان از جنگ!

پی هر انفجاری که فقط موج صدایش آدمی را می کند مجنون

و تنها ترس آن کافی است ، روح از تن کند بیرون

نمی دانم چه دردی می زند خنجر به جسم و جان آن  مردم

که می بینند تنها اشک ، تنها ترس، تنها خون!

چه میداند کسی از حالشان اکنون؟

تو ای نسل معاصر

اندکی از خود بیا بیرون!

به نقاشی که غیر از خون و خاکستر نمی داند

تعرض کن

به آن کس که

کسی را از خود نحسش در اقصای جهان بهتر نمی داند

تعرض کن

میان آتش و بمب و گلوله خواب در چشمی نمی آید

در آن ویرانه جز خوناب از چشمی نمی آید

شبی آرام و پر مهتاب در چشمی نمی آید

اگر نانی میان سفره ات داری و شب آرام می خوابی

و فارغ از غم ایام می خوابی

اگر این روزهای غزه را می بینی و یادت نمی آید

و از اعماق انسانیت مجروح و زخمی

بانگ فریادت نمی آید،

به انسان بودنت شک کن!

بخوان تاریخ را یک بار نه صد بار دیگر هم

ببین چه آمده بر بچه های حضرت آدم

که چون عضوی به درد آید

شود از گوش کر ، از چشم نابینا

و از احساس هم خالی

به ظاهر زرق و برقش خرم و عالی

درونش پوچ و پوشالی

ولی تو باز با فخر و تکبر بر وجود خویش می بالی!

گمان داری که انسانی!

بمان در خلسه ی پوچ توهم های بی پایان

بدان دیری نمی مانی!

ولی بر گردنت خون زنان و کودکان غزه می ماند!

 


 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد