این غم از بس که بزرگ است ، به دل جا نشود
جای این فاجعه در کوچکی ما ، نشود
سینه ها وسعت اندوهِ فراوان دارند
اقیانوس ولی ، جای به دریا نشود
بگذارید که سرها به گریبان باشد
خجل از ظرفیت کوچک دلها نشود
حجم این واقعه را با چه زبان باید گفت
که قلم نشکند و قامت دل تا نشود؟
دست ها را به دعا هر چه نمودیم بلند
حکم تقدیر چنین بود که امضاء نشود
باد و باران و شب و حادثه مامور شدند
تا که هر سرو می افتد به زمین، پا نشود
با نم عشق همه غسل شهادت کردند
که مبادا پس ازاین، فرصت، پیدا نشود
ناگهان یک شبه آنها ملکوتی شده اند
طی این مرحله ها با قدم و پا، نشود !
لایق فیض خدا بی سروپایان نشوند
بی مددکاری اش این در به کسی، وا نشود!
حق که فرمان بدهد ، طعم بلا شیرین است
مخلص آن است که دلگیر هدایا، نشود !