محب اهل بیتم من، دل از حیدر نمی گیرم
دلی که وقف او کردم، از آن سرور نمی گیرم
چنان در تارو پود من، نشسته رنگ عشق او
که نقش و رنگ وطرح و شیوه دیگر نمی گیرم
نسیم عاشقی ها می وزد تا از بلندایش
هوای تازه ای جز کوی آن دلبر نمی گیرم
کبوتر می شوم تا راوی پروازها باشم
ولی جز آبی اش در هیچ اوجی پر نمی گیرم
یقین دارم که بر حق است راه روشن عشقش
سر وجان می دهم، اما دل از باور نمی گیرم
اذان می گویم و نام علی را هر چه محکم تر
در آن می آورم ، در مصلحت سنگر نمی گیرم
در آن ساحل که دریایش گهر خیز است می مانم
که می دانم من از مردابها گوهر نمی گیرم
اگر بخت بلندی باشد و فیض ملاقاتی
دمی از روی زیبایش نظر را بر نمی گیرم
به دنیا بعد بسم ا... هر دم یا علی گفتم
و دل از مهر او تا لحظه ی آخر نمی گیرم
شراب حب او را ریخت ساقی در وجود من
چنان مستم که دیگر از کسی ساغر نمی گیرم!