روزی هزار مرتبه نه ! بلکه بیشتر
می بینمت که پشت دری آی خیره سر !
یک لحظه هم به حال خودم وا نمی نهی
آخر چه میکنی تو درین خاک شعله ور ؟
در بوریای کهنه دل چنگ میزنی !
نه ! لایق تو نیست اقامت درین کپر !
جان مرا بگیر بدم آمد از خودم
عمر بدون عشق تو کوتاه – مختصر
حرف از تو بود و این گله های همیشگی
مثل همیشه اجر مرا میدهد هدر !
امشب تمام شاعره ها گریه میکنند
دلها گرفته است ! بله ! از غم سفر
همسایه ها اگر که سخن چین نمی شدند
عشق از تمام پنجره ها میکشید سر !
بعضی از فروشگاهها پشت شیشه ورودی خود برگه ای نصب کرده اند که شعار " لطفاً با لبخند وارد شوید " بر آن نقش بسته است ولی آیا با خود اندیشیده اید که این شعار در حقیقت توهینی به مخاطبان و ارباب رجوع آن فروشگاه می باشد ؟
در واقع صاحب فروشگاه به ما امر می کند که باید لبخند بزنیم در حالی که چه دلیلی دارد که به ما این دستور را بدهد ؟
و به چه حقی این موضوع را از ما می خواهد ؟
مگر ما به او لبخند بدهکاریم ؟
اما واقع قضیه چیز دیگریست و صاحب فروشگاه نه لبخند از ما طلبکار است و نه به ما دستور میدهد و نه قصد توهین دارد ، بلکه فقط میخواهد به ما بگوید که اگر به ما مراجعه کنید قطعاً راضی بر خواهید گشت اما از لحاظ ادبی کسی که اولین بار این شعار را ابداع کرده است به دلیل عدم آشنایی کافی با آداب نوشتن نتوانسته منظور خود را به خوبی بیان کند و به شکل وارونه تبلیغ فروشگاه خود را کرده است ، اما شعار صحیح با مضمون فوق به این ترتیب خواهد بود :
" حتماً با لبخند فروشگاه ما را ترک خواهید کرد "
و یا
" حتماً با لبخند خارج خواهید شد "
و منظور از شعار فوق این است که شما با مراجعه به فروشگاه ما با چنان سطحی از برخورد و آداب معاشرت و مشتری مداری مواجه خواهید شد که قطعاً خوشحال و خرم ما را ترک خواهید کرد !
و به عبارت ساده تر ما با برخورد صحیح و زیبا ضمن این که خدمتی را که از ما خواسته اید به خوبی انجام خواهیم داد و یا کالایی را که مایل هستید با کیفیتی مناسب و قیمتی کاملاً عادلانه به شما تقدیم خواهیم کرد رضایت همه جانبه شما را فراهم خواهیم کرد تا شما رضایت قلبی تان را به شکل لبخندی که هنگام خروج بر لب دارید نشان دهید !
و در واقع آداب صحیح جلب و جذب مشتری همین است یعنی این که مشتری یا ارباب رجوع منعی ندارد که هنگام ورود به محل کار ما اخمو و ناراحت باشد زیرا هر کسی ممکن است قبل از آمدن نزد ما به دلیلی ناراحت و عصبانی باشد ولی اگر ما به شکل صحیح و زیبا با او برخورد کردیم ضمن این که ناراحتی و عصبانیتش کاهش خواهد یافت چون از برخورد زیبای ما به آرامش نسبی دست یافته است لذا خود بخود در هنگام خروج با لبخند ظاهری و یا حداقل با آرامش درونی که می توانیم از آن با عنوان لبخند درونی یاد کنیم ما را ترک خواهد کرد و این رفتار صحیح می تواند سرلوحه موفقیت همه کسانی باشد که با ارباب رجوع سروکار دارند چه در ادارات و اماکن عمومی و چه فروشگاهها .
بادبادک خواست از بالا زمین را بنگرد
ارک بم ، باغ ارم ، دیوار چین را بنگرد
باد بردارد و هی بالا و بالاتر رود
با نگاه ناقصش خلد برین را بنگرد
فکر میکرد از خودش باید فراتر پا نهد
تا که اوضاع جهان را بهتر از این بنگرد
فکر میکرد از همه والاتر و بالاترست
میتواند چون فضای دلنشین را بنگرد
باد تا در غبغبش افتاد نخ هم پاره شد
سرنگون شد تا که معنای یقین را بنگرد!
شادم که دارم یاد میگیرم
بر دفترم نام تو را با شوق بنویسم
شادم که یادم داده ای از جای برخیزم
با دستهای ناتوان و جسم لرزانم
از هرچه در دل دارم و هر چه می اندیشم
آرام بنویسم ،
از آب ، از بابا و از مادر
از مدرسه ، از تو
بنویسم از هر چیز می خواهم
از مهربانیهای تو ، حتی ، درین دفتر
من با مداد کوچکم خورشید می سازم
در آسمان دفتر نقاشیم
یک کوه ، یک جنگل
یک باغ پر از گل
دنیایی از امید می سازم
تو یاد دادی که من از ذهن پریشانم جدا باشم
از دستهای ناتوان ، از پای لرزانم جدا باشم
تنها خودم باشم !
حتی اگر چشمم نمی بیند
از بند دیدن هم رها باشم
مثل پرنده در هوایت
آبی و بی انتها باشم !
املای من نام قشنگ توست !
در ذهن من هر چیز رنگ توست
دستم توانا نیست اما می شود آرام
با خط کج هم روی این کاغذ
با راستی هایی که از مهرت می آموزم
از مهربانی های تو هر روز بنویسم
یا قصه هایی خوب و مهر آموز بنویسم
ذهنم شکوفا نیست
اما تو یادم داده ای
تنها خودم باشم !
فردای بودن را بیاموزم !
امید می ورزم که نامت جاودان باشد
روح بلندت برتر از هفت آسمان باشد !
فردا که می آید
در پیشگاه خالق هستی
با سر بلندی هدیه ای شایسته ، بستانی !
پاداش درد و رنجهایت ، خالق یکتا !
ای خوب بی همتا !
جهان بوی زمستان میدهد سرد است و ظلمانی
هوا از گند اهریمن
سراسر تیره و تاراست و طوفانی
زمین دور خودش میچرخد و
درگیر دور باطلی گشته
در این گرداب حیرانی
نفسهای پر از گند از دهان اهرمن
جاری
شرار نفرتش هر لحظه زخمی میشود
کاری
به قلب خسته و پر درد مردان و
زنان کوی بیداری
کسی چیزی نمی بیند
کسی چیزی نمیگوید
به غیر از اندکی
باقی همه خوابند
یا مستند
یا از روی ناچاری
نمیخواهند چشمی واکنند از نو
به هشیاری
!
****
اهورا با صبوری شاهد این خفتگان سهوی و عمدی است
به ما کاری ندارد !
تا چه تصمیمی به حال خویش برگیریم
اگر چه پیش چشم ما همه تاریکی و ظلمت
ولی پیداست دارد صبح می اید !
سفیر حضرت خورشید حتی از شب مطلق نمی ترسد !
به زودی بیرق توحید را در دست میگیرد
جهان را با تمام خوب و بد با هر چه در آن است میگیرد !
و تیغ خون فشان از پنجه اهریمنان مست میگیرد !
زمام امر را با اذن حق
از دیوهای پست میگیرد !
****
افق های صریح و روشن دنیا مبارک باد
زمین پاک را سجاده کردن عالمی دارد !
نماز استقامت ، خواندن و
دنیا ، برای حضرتش آماده کردن عالمی دارد !
چه حالی میدهد
وقتی که می آید
به لبخندی دل تاریک ما را روشنی بخشد !
و از خوف و خطر ، آلودگیها ، بگذراند ، ایمنی بخشد !
هر سمت که رفتی دل من سوی تو چرخید
بازیچه شد و با خم ابروی تو چرخید
هر چیز دلت خواست و فرمود همان شد
در رگ رگ من جذبه جادوی تو چرخید
بوی غزل و جاذبه را در تن من ریخت
تا باد و هوا در خم گیسوی تو چرخید
چشمان تو هی چرخ زد و عشوه گری کرد
چرخ دلم از چرخش ابروی تو چرخید
گاهی به خرامیدن و گاهی به رمیدن
عمرم به مدار رم آهوی تو چرخید
آه از دل دیوانه که در سینه من بود
او هم به مراد دل و بر خوی تو چرخید !
عاقبت پرده ز تصویر تو خواهد افتاد !
به جهان لرزه تکبیر تو خواهد افتاد !
کعبه تشربف ید الله به خود می گیرد
هر چه بت هست به تدبیر تو خواهد افتاد !
علم عدل تو را باد صلا خواهد داد
پرچم ظلم به شمشیر تو خواهد افتاد
در هوای تو ، نفس تنگی دل ، بی معناست
عشق در دست جهانگیر تو ، خواهد افتاد !
کاش در عصر فراخوان تو ما هم باشیم
به دل عاشق ما ، تیر تو خواهد افتاد ؟
غزه ، خرابه هایت آباد !
روزهایت دیر پای
و شبانت گرم آتش و خون و خمپاره
که هنور در زیر آوار نفس میکشی
و خون سرخ شهیدانت را
بر چهره سیاه مستکیران جهان تف میکنی
و کودکان و زنانت
جان می دهند
و
به خدایان خونخواره صهیونیستها
تمکین نمیکنند !
غزه !
گرچه باغها و یستانهایت را طوفان هرزه پوی ویرانه می سازد
وهر لحظه نفسهایت با غبار غلیظ شقاوت دیوان و ددان آدمخوار
آلوده می گردد
اما هنوز با عزت نفس میکشی
و تکه های سنگ و سیمان خرابه هایت را
به چشم شیطان میکوبی
کور باد دیده اهریمن
در تلالو نیزه های روشن ایمانت !
غزه !
هنوز نفس می کشی
و
گلهای پر پرت را در کفن نسیم می پیچانی
تا ، بوی سرخشان
را باد جهانگرد
در اقصای جهان پراکنده سازد !
عطر گلهای ناشکفته ات
در جهان پیچیده باد
و سلام شهیدانت که
در آیاتی از لبخند ، « به ای ذنبٍ قُتلت » را منتشر می سازند ،
مکرر باد !
غزه !
عکسهای هوایی خیابانهایت با خانه ها و مساجد ویران
اطلس تازه ای درجغرافیا ی ستم منتشر میسازند
که سندی انکار ناپذیر از تقسیم بندیهای تازه جهان است !
که در آن مرزهای جغرافیایی با خون مظلومان علامت گذاری میشوند !
و حکومتها با کودتای خونین مدارس ویران تغییر میکنند
و پرچمهایی تمام سرخ
بر تیرکهایی از میلگرد های کج و معوج و ستونهای در هم شکسته
و مناره های فرو ریخته به اهتزاز در می آیند
و الله اکبر را با سبکی تازه در گوش جهان میخوانند
و مفاهیم تازه ای از حقوق بین الملل را در فرهنگهای حقوقی
به کرسی می نشانند !
پریشان باد خواب ستمکاران
در غریو داغ موشکهایت !
و جوشنده یاد رگهای تپنده تونلهایت
که خون خشمگین غزه را به مسجدالاقصی خواهند رسانید !
تا بیداری جهان راهی نمانده است !
خدا در همین نزدیکی هاست !
در کمین ستمکاران !
که
« انٌ ربک لبالمرصاد !
اتفاقات و ماجراها و سرگذشت هایی که برای ما انسانها ایجاد می شود یا بلاها و مصائبی که بر سرمان می آیدعوارض مختلفی را برایمان ایجاد می کنند که در دسته بندی های مختلفی میتوان آنها را قرار داد یکی از این دسته بندیها تقسیم بندی این آثار و عوارض از نظر زمان وقوع آن است یعنی آثار و عوارض فوری و آثار و عوارض غیر فوری .
البته منظور من از « فوری و غیر فوری » قید واژه فوریت با « تساهل » است یعنی عوارضی که زود بروز میکنند و آثاری که دیرتر خود را نشان خواهند داد
به عبارت ساده تر اگر اتفاق یا حادثه ای برای ما رخ دهد ما بلافاصله آثار فوری آن را خواهیم دید ولی آثار غیر فوری در زمانهای دیگری بروز خواهند کرد و معمولاً به شکل تدریجی رخ می دهند و در طول زمان ادامه خواهند داشت و می توانم ادعا و اثبات کنم که آن عوارض هرگز پایان نخواهد یافت و از طرف دیگر علاوه بر آن که ما را بطور مستقیم تحت تاثیر قرار میدهند بر اطرافیان و وابستگان و حتی بر غیر وابستگان ما تاثیر میگذارند و این موضوع بخش مهمی از فلسفه آفرینش انسان و خلقت او و هدایت انسان توسط رب العالمین و بعثت انبیاءالاهی را برای انسانهای تشنه حقیقت روشن خواهد کرد و چرایی بسیاری از مسائل در تدقیق و تفکر نسبت به این مسئله آشکار خواهد شد .
من عادت دارم با مثالهای ساده مسائل بسیار پیچیده را توضیح دهم و از تشبیه و تمثیل در بیان حقائق اطراف بخوبی بهره میگیرم و به همین جهت مسائل سخت برای مخاطبانم بخوبی روشن میگردد و در واقع پس از پایان بحث مطمئنم کسی دچار ابهام نخواهد بود و در اینجا هم می خواهم از همین روش کمک بگیرم
فرض نمایید که فردی در سانحه رانندگی یک پای خود را از دست داده است آثار « فوری » این حادثه عبارتند از درد بسیار ،
هزینه های معالجه ، از کار افتادن و معوق شدن اموری که او باید انجام می داد ، عوارضی که بر اطرافیان او تحمیل خواهد شد که میتواند شامل رنج بردن ، از کار افتادن و مسائلی از این قبیل باشد .
عوارض غیر فوری از زمان وقوع حادثه شروع خواهند شد و به تدریج بر تمام زندگی فرد تاثیر خواهد گذاشت و تا پایان عمر فرد با او خواهد بود و حتی بر سرنوشت پس از مرگ وی نیز تاثیر خواهد داشت و علاوه بر آن این تاثیرات دامنه وسیعی بر دیگران اعم از بیگانه و خودی خواهد داشت .
پس از آن که دوران نقاهت فرد مصدوم مثال بالا به پایان رسید درد هایی که متحمل شده و هزینه هایی که انجام داده و سایر عوارض فوری به پایان خواهد رسید اما عوارض غیر فوری یا به عبارتی بلند مدت شروع می گردد و برخی از آنها عبارتند از:
اگر فرد کاری داشته که پا در آن دخیل بوده است باید کارش را عوض کند که معمولاً کار آسانی نخواهد بود .
اگر کارمند دولت یا کارگر شرکتی بوده ، از کار افتاده تلقی شده و خانه نشین خواهد شد و به طور کلی نوع زندگی اش تغییر خواهد کرد .
اگر کاری نداشته ، شانس یافتن کار مناسب یا مورد علاقه اش بشدت کاهش پیدا خواهد کرد و میشود گفت که شاید شانسش را از دست داده باشد .
اگر قرار بوده با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند در اینجا هم می شود گفت که تقریباً شانسش بسیار کاهش یافته است !
این فرد از لحاظ نیروی بدنی بسیار تنزل پیدا خواهد کرد و دیگر نمیتواند بسیاری از اموری را که قبلاً براحتی انجام میداده انجام دهد .
نوع زندگی این فرد با توجه به تغییر شرایطش تغییر خواهد کرد .
تغییر نوع کار و زندگی این شخص بر خانواده اش تاثیر مستقیم میگذارد و نوع زندگی آنها را نیز تغییر خواهد داد مثلاً اگر نان آور خانواده ای بوده ممکن است دیگر نتواند خانواده اش را تامین کند و همسر او مجبور گردد به کار کردن بپردازد و یا فرزند او تحصیل را رها کرده و مشغول کار برای امرار معاش خانواده گردد و در اثر این تغییرات سرنوشت آنان نیز دگرگون خواهد شد . .
این عوارض بسیار زیاد هستند و نمیتوان همه آنها را بر شمرد اما بدتر از همه ، این است که گاه این آثار حتی تا دنیای پس از مرگ نیز ادامه خواهد داشت و فرد را رها نخواهد کرد مثلاً اگر فرد مذکور در بالا نتواند به علت وضعیت حادث شده به ادامه خدماتی که قبلاً توانایی انجام آن را داشته بپردازد قطعاً از فیض و ثواب آنها محروم خواهد شد که نتیجه مستقیم با جهان آخرت وی خواهد داشت در اصطلاح فقهی و حقوقی به منافع مادی که فرد می توانسته واجد آنها گردد « عدم النفع » می گویند یعنی منافعی که فرد میتوانسته داشته باشد و به دلیلی از آن محروم شده است ، اگر چه اصطلاح عدم النفع برای امور مادی وضع شده ولی من در اینجا تعمداً آن را به منافع غیر مادی هم تسری می دهم زیرا معتقدم چه بسا منافع معنوی از منافع مادی ارزشمندتر و گرانبهاتر است . .
تفاوت مهمی بین آثار فوری و غیر فوری که از آن نام برده شد وجود دارد و آن این است که آثار فوری پس از مدتی بر طرف خواهد شد مثلاً درد تسکین یافته و هزینه های ایجاد شده جبران خواهد گشت و مشکلات اطرافیان نیز رفع میگردد اما آثار غیر فوری بر طرف شدنی نبوده و بطور دائم و همیشگی با فرد خواهد بود مثلاً پایی که از مصدوم فرضی ما قطع شده هرگز دوباره بجای خود برنخواهد گشت و به تبع آن همه تغییرات حادث شده در این مورد باقی خواهد ماند .
بنابر این از این منظر می توان درک کرد که چرا آیات مختلف قران و روایات و احادیث گوناگون اعمال ناپسند را مذمت کرده و اعمال نیکو را ترویج و ترغیب نموده اند زیرا با توجه به آثار فوری و غیر فوری این اعمال سرنوشت گروهی شاید ناشمار از افراد میتواند عوض شود و عدم النفعی که بر آنان تحمیل میگردد میتواند سرنوشت جهان آخرت آنان را نیز عوض نماید !
چه کسی میتواند تصور نماید که مثلاً اگر ائمه طاهرین ما به طرق مختلف شهید نمی شدند و تا طول عمر طبیعی و معین در دنیا به هدایت خلق مشغول می بودند چقدر انسانها بر اثر هدایت آن بزرگواران به راه راست هدایت می شدند ؟
چه کسی میتواند بگوید که اگر فردی که میتوانسته بر اثر آن هدایت به راه راست دلالت شود فرزندان او نیز به تبع پدر یا مادر به دین حق هدایت نمی شدند ؟
آیا شهادت حضرت امام حسین علیه السلام باعث نشد که گروه بسیاری از نعمت هدایت آن بزرگوار محروم شوند ؟
آیا کسانی که در واقعه عاشورا در مقابل آن امام مبین قیام کرده و در برابر حق صف کشیدند و در گمراهی آشکار فرو رفتند جهان آخرتشان تحت تاثیر آثار غیر فوری عملشان نبوده است ؟
آیا فرزندان و همسران و خانواده آنان که در اثر این واقعه سرنوشت شان تغییر کرد دخالتی در اصل ماجرای عاشورا داشتند ؟
ناگفته نماند که آثار ایجاد شده در بسیاری از اوقات ابعاد مختلفی دارند که قبلاً از آنها در همین صفحه صحبت شده است و وارد آن نمیشوم اما اجمالاً بایدبگویم که تمام عوارض و آثار ایجاد شده لزوماً منفی نبوده و آثار مثبتی نیز در هر عملی خواهد بود مثلاً در مورد قیام امام حسین علیه السلام باید گفت که گرچه اصل واقعه ناپسند و مذموم است اما در اثر آن واقعه عظیم و شنیدن مصائبی که بر آن بزرگوار و اهل بیت مکرمشان وارد شده بعد ها گروه های بسیاری از انسانها تحت تاثیر قرار گرفته و به راه راست داخل شده اند و توجه به روایت شریف « ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه » همین آثار مثبت را بیان میکند و یا در مثال فردی که پای خود را از دست داده است نظر به اینکه تواناییهای جسمی وی کاهش می یابد احتمالاً عدم انجام بسیاری از امور و تغییرات روحی که در او ایجاد میشود میتواند زمینه مناسبی برای آن باشد که اگر برخی گناهان را در گذشته انجام میداده آنها را ترک کند که در واقع به سعادت اخروی نزدیک تر شده است .
بنابراین از این منظر می توان دریافت که چرا از دیدگاه دین مبین اسلام فردی که کسی را بکشد مانند این است که همه خلایق را به قتل رسانده و شخصی که فردی را نجات دهد و به عبارتی جان ببخشد مانند آن است که جهانی را حیات بخشیده است !
با توجه به بحث فوق و مثالی که زده شد می توان آن را به همه اموری که در اطراف ما جریان دارد تسری داد و منطبق نمود .
چگونه می توان دایره وسیع عمل معلمی که فرزندان ما را سواد خواندن و نوشتن می آموزد و آنان در اثر این توانایی قادر خواهند بود متون دینی و علمی بخوانند و درک کنند و با آن درک ، دنیا و آخرت خود را دگرگون سازند در ذهن محدود و بسته ما ترسیم نمود ؟
لذا با توجه به این مسائل است که می توان فهمید که چرا طبق دانسته های علم فیزیک هر عملی را عکس العملی و هر کنشی را واکنشی در پی خواهد بود و دانست که اعمال و حوادثی که بر ما میگذرد آثار جنبی و وضعی دارند که از مجموعه آنها عوارض فوری و غیر فوری حادث می گردد که سرنوشت حال و آینده انسان را دستخوش تغییرات بنیادین خواهند کرد .
نتیجه و خلاصه بحث :
تمام اعمال و حوادثی که بر انسان میگذرد دو دسته آثار را بجای میگذارد :
- آثار فوری
- آثار غیر فوری
- این آثار هم بر ما و هم بر اطرافیانمان و هم بر جهان پیرامونمان تاثیر می گذارد .
- آثار فوری معمولاً به مرور زمان بر طرف میشود .
- آثار غیر فوری هرگز بر طرف شدنی نیست حتی پس از مرگ ما نیز ادامه خواهد داشت .
- این عوارض و آثار هم در جنبه های مثبت و هم در جنبه های منفی رخ می دهند .
و چنین است که درک می کنیم که چرا قران می فرماید :
" فمن بعمل مثقال ذره خیر یره و من یعمل مثقال ذره شر یره ( زلزله آیه 7و8)
و در اینجا خداوند متعال نفرموده است که من او را جزا می دهم بلکه فرموده که جزا خواهد دید وقطعاً بخشی از این جزای بد یا خوب اثر فوری یا غیر فوری عملی خواهد بودکه ما انجام داده ایم و طبق قانون فیزیک عمل ما عکس العملی را ناچار در پی خواهد داشت .
دقت در این گونه موضوعات می تواند چنان اندیشه انسان خرد گرا ، را درگیر خود نماید که در همه مسائل پیرامون خود آن را همچون دستگاهی دقیق بکار گیرد تا اعمالی را انجام دهد که آثار مثبتی برایش ایجاد نماید و از عوارض دائمی رفتارهای سوء بپرهیزد و از این روست که گفته اند :
« عاقل آن است که اندیشه کند پایان را »
آنان که رفیقان مجازی بودند
اهل کلک و فریب و بازی بودند
یک عده مغول به سرزمین دل من
یک عمر به کار یکه تازی بودند !
******
یک عمر به خویش و غیر دل سوزاندم
بر درد همه دو دیده را گریاندم
چون نوبت درد من شد از آن همه یار
با درد بزرگ خویش تنها ماندم !
بهانه کن که مرا بیش ازین به هم بزنی
کمی شتاب ! مباد از بقیه کم بزنی
دلی شکسته که تاب و تب جریحه نداشت
تو آمدی که بر آن وصله های غم بزنی
تفالی بزن از دفتر غزلهایم
که در تمام تماشای من قدم بزنی
برای عشق تو با دیگران در افتادم
خوش است حادثه هایی که تو رقم بزنی
جهان هستی و نقش انسان در آن بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان به آسانی در باره آن سخن گفت و با همه تلاشی که توسط اندیشمندان و عرفا و صاحبنظران از آغاز خلقت تا کنون صورت گرفته و بعد از این هم صورت خواهد گرفت تنها بخشی بسیار ناچیز از ان برای انسانها آشکار شده و بقیه مراتب آن همچنان بر ما نامکشوف باقی خواهد ماند چرا که گنجایش و ظرفیت اندیشه و افکار بشر از این بیشتر را بر نمی تابد .
اما در این مجال میخواهم موضوعی بسیار مهم را از این منظر بررسی کنم که مسئله مبتلا به تمام انسانهای اولین و آخرین بوده است و هرگز از آن گریز و گزیری نداشته و نخواهند داشت .
و آن چیزی نیست جز « آرزو »
من نمی خواهم به دنبال معنای ادبی یا آرمانی آرزو باشم و در اینجا منظورم از آرزو تنها همان معنای عرفی آن است یعنی خواهشها و تمایلات درونی هر آنسانی که مایل است به چیزی که ندارد و به آن حس نیازمندی میکند ، دست یابد و این همان ساده ترین معنایی است که از این واژه در نظر می توان گرفت حال میل به داشتن بسته ای مداد رنگی باشد در ذهن کودکی سیاه در قلب آفریقا یا تمنای داشتن اتومبیلی گرانقیمت در دستان شما یا حس گرم و آتشین داشتن فرزندی در خانواده ای که فرزندی ندارند ، فرقی نمی کند !
نکته ای که باید بدانیم این است که در جهان هستی هیچ ارتباط یک سویه و یک بعدی بین ما و پدیده های اطرافمان وجود ندارد ولی تقریباً همه انسانها تنها همان بعدی را از این ارتباط حداقل دو یا چند بعدی می بینند که آن را آرزو می کنند یعنی ، همان بعد قشنگی که از آن در نظر دارند و یا برای خود ترسیم کرده اند و سایر ابعاد آن موضوع را که خیلی از اوقات و یا شاید همیشه ، ناخوشایند است را نمیتوانند مجسم نمایند و از این روست که برای آرزوهایی که داریم و به آنها نمی رسیم یا انچه را که از دست میدهیم اندوهگین می شویم و غصه می خوریم !
اندیشه و افکار و رویاهای ما انسانها سرشار از امیدها و آرزوهایی است که برای خودمان تمنا میکنیم و مایل هستیم به آنها برسیم و تمام انسانها در پایان زندگی آرزوهای بسیاری را با خود به خاک می برند غافل از این که حتی آرزوها نیز مانند شبکه ای در هم تنیده ، هرگز پایانی ندارند و هر حلقه ای از این زنجیره حلقه های دیگری را به دنبال خود خواهد کشانید . و این چرخه هرگز پایانی نخواهد داشت .
من میخواهم زودتر از این بحث خشک و فلسفی خارج شوم و شما را به نکته اصلی که ذهنتان را درگیر کرده هدایت کنم ولی ناچار از طرح این مقدمات هستم پس چند نکته و اصل مهم را بخاطر بسپارید :
-1 تمام پدیده های جهان چند بعدی هستند .
- 2 ما انسانها تقریباً همیشه تنها یک بعد از این پدیده ها را که با آن روبرو هستیم درک و لمس می کنیم و سایر ابعاد برای همیشه بر ما نامکشوف و پوشیده خواهند ماند ( آن هم تنها قسمت بسیار ناچیزی از یک بعد را )
- 3ما به هر چیزی که نزدیک شویم ( مثلا هر آرزویی ) قطعاً و بدون شک از چیزهای دیگری دور خواهیم شد !
بنابراین آرزوهای ما نیز چند بعد دارند :
الف - بعدی که با رسیدن به هر آرزو آن را لمس و درک می کنیم .
ب - سایر ابعادی که هرگز آن را درک یا لمس نمی کنیم !
ج - چیزهایی که با رسیدن به هر آرزو از دست خواهیم داد !
در اینجا با ذکر مثالی شما را به نکته اصلی هدایت خواهم کرد :
خانواده ای که فرزند ندارند :
آرزو دارند به هر قیمتی که شده فرزندی داشته باشند و هرگز مشکلات ، هزینه ها ، رنجها ، مسئولیتها و تکالیفی را که با آمدن فرزند بر آنها بار خواهد شد در مخیله شان نمی گنجد و هر قدر که دیگرانی که فرزند دارند از
آن گونه مسائل و مسئولیتها برایشان سخن بگویند نخواهند پذیرفت و تنها به داشتن فرزند می اندیشند !
این خانواده زمانی که با صرف هزینه بسیار و مشکلات فراوان دارو و درمان و سایر مسائل دارای فرزند شوند قطعاً نوع زندگیشان و مسئولیتها و تکالیفشان تغییر خواهد کردو سالها باید رنج برند و نگران باشند تا فرزندشان را به ثمر برسانند و هرگز دمی از این که نگران سلامت و آینده اش باشند فارغ تخواهند شد و این گونه اضطرابها و نگرانیها تا دم مرگ با والدین خواهد بود و تازه این در حالی است که فرزند آنان فرزند خلف و صالحی باشد و الا اگر فرزندشان در خردسالی یا بزرگ سالی نا اهل و ناخلف و نابکار از آب در آید بارها آرزوی نبودن یا نداشتنش را خواهند کرد !
این خانواده با دارا شدن فرزند از بسیار آرامشها دور شدند و بسیاری مسئولیتها برایشان فراهم گردید که در زمانی که فرزندی نداشتند از آن بیخبر بودند ! و در عین حال به بسیاری لذتها و آرامشها هم رسیدند که در زمان نداشتن فرزند از آن ها محروم بودند !
به این ترتیب می بینیم که ما به هر چیزی که برسیم از بسیاری چیزها دور خواهیم شد و در واقع رسیدن به هر نقطه ای به مثابه دور شدن از نقطه دیگر است و با هر بعدی که مواجه شویم سایر ابعاد بر ما کشف نخواهند شد و نکته اصلی و مهمی که می خواهم از این همه سخن برداشت کنم این است که :
» نهایت زندگی ما انسانها آرزوها و امیال ما و آن چیز هایی نیست که ما آنها را مطالبه می کنیم بلکه همان چیزهایی است که در آن واحد ، واجد و دارای آنها هستیم« !
پس اگر ما به آن چیزهایی که داریم قانع و راضی باشیم به راحتی به همه آرزوهایمان دست یافته ایم
چه کسی دوست دارد به آرزویی برسد و با رسیدن به آن آرزو چیزهای دیگری را از دست بدهد ؟
آیا خانواده ای که فرزند نداشتند اگر بدانند که فرزندشان در آینده نابخرد و نابکار خواهد شد و باعث بدنامی و ننگ خاتواده خواهدشد باز هم آرزوی داشتن فرزند را خواهند کرد ؟
و چنین است که مقام صابران و قانعان به آنچه خداوند به آنان عنایت کرده یا نکرده را تنها ذات مقدس حضرت رب العالمین میداند وبس !
و از این روست که هر چه در مقام صبر و رضا گفته اند تمام از روی حکمت و منطبق با فطرت و ذات بشر است و بس !
پس با دانستن این که ما به هر چه برسیم چیزهای دیگری را که داشته ایم از دست خواهیم داد آیا بازهم میتوانیم طالب چیزهای فراوانتری باشیم ؟
اگر هنوز هم با تمام وجود بیشتر وبیشتر از آنچه که داریم می خواهیم تنها به جهت آن است که اصل های شماره 1 تا 3 را که در بالا از آن نام بردم باور نداریم و یا اصلا از وجود آنها بی خبریم !
بنابر این میتوانم نتیجه بگیرم که من جرات نمی کنم آرزوی چیز تازه ای داشته باشم زیرا قطعاً برخی از آن چه را که از قبل داشته ام از دست خواهم داد و من نمیخواهم هیچ چیزی از دست داده باشم !
شما چطور ؟
آیا دوست دارید با داشتن چوب های گران قیمت اسکی روزی در حال اسکی بازی از کوه به پایین پرت شوید ؟
و یا دوست دارید آن بازیکن معروف فوتبال باشید که روزی با ضربه سری که به توپ خواهد زد دچار ضربه مغزی شده و تمام باقی عمرش را چون فردی عقب مانده زندگی کند ؟
و یا دوست دارید هنر پیشه معروفی شوید که به جهت شهرت فراوان و مزاحمت هایی که از این را ه دچارش می شود هرگز نمی تواند یک زندگی عادی و بی دردسر داشته باشد ؟
و یا دوست داریدفرد مهم و دارای مقام ظاهری والایی شوید که بخاطر مشغله فراوان خیلی از چیزهایی که برای همه عادیست مانند
با خانواده در پارک قدم زدن هم برایش آرزوی بزرگی ست ؟
و یا دوست دارید که دارای ده ساختمان بزرگ در شهر بم بودید که پنج تای آنها در زلزله بم ویران شد ه است ؟
ایا می خواهید که ........
در همین مضمون صائب تبریزی علیه الرحمه گفته است :
ای خضر ! غیر داغ عزیزان و دوستان
حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست ؟
خیلی از ما دوست داریم زندگی جاویدان داشته باشیم ولی هرگز فکر کرده ایم که فردی که عمر جاودان دارد شاهد مرگ تمام دوستان و عزیزان و آشنایانش خواهد بود و هر روز را در عزای عزیزی خواهد گذراند ؟
و کدام یک از ما طاقت چنان دردهای عظیمی را داریم ؟
بیایم آرزو کنیم که آرزویی نداشته باشیم !
بیاییم به آن چه خداوند بی منت به ما عنایت میکند قانع و راضی باشیم !
بیایم ضمن آن که برای رسیدن به موفقیتها ی بیشتر تلاش می کنیم که این هم بخش مهمی از تکامل و ترقی و تعالی انسان است زمانی که تلاشمان مثمر ثمر واقع نشد از خداوند نا امید نشویم و از ذات پاکش گله نکنیم که چرا به آن چه تلاش کرده ایم نرسیدیم !
که چه بسا که بعدی از همان نرسیدن مصلحتی بوده باشد که ما از آن بی خبریم و خداوند بزرگ بدان آگاه !
بیاییم اگر از خداوند بزرگ مطالبه ای داریم ابتدا از او بخواهیم مصلحتمان را به ما عنایت نماید !
که اگر چنین خواستیم و خداوند طبق مصلحتمان به ما عنایت فرمود آن خواسته با خیر و صلاح و برکت مقرون خواهد شد
و فرزندی نخواهد شد که در بزرگ سالی ناخلف و مایه شرمساری مان گردد
و مالی نخواهد شد که وبالمان گردد
و باغی نخواهد شد که داغ مان گردد
و آبی که آبرویمان را بریزد
و گرمایی که آتشمان زند
و سرمایی که گلستانمان نگردد !
این روزها جمعیت جهان شاید نزدیک به 8 میلیارد نفر باشد شاید هم
کمی کمتر ولی زیاد فرقی نمی کند . تعداد آدمهایی که ما از این تعداد می شناسیم
نسبت به کل جمعیت جهان خیلی ناچیز است و شاید چیزی به حساب نیاید شاید دو هزار نفر
را بشناسیم یا کمتر و یا بیشتر . هنوز کسی آماری از این که چه تعداد انسان را دور
وبر خود می شناسد ارائه نکرده و احتمالاً هنوز کسی به این فکر نیفتاده است اما از
همین تعداد تقریبی دوهزار نفر حتماً تعداد خیلی کمتری شاید به اندازه حدود ده نفر
ما را نسبتاً کامل بشناسند و جالب است که بدانیم حتی یک نفر هم ما را کامل کامل
نمی شناسد یعنی محال است که حتی یک نفر بتواند ادعا کند از پنهان و آشکار شخص
دیگری کاملاً مطلع است ، یعنی از افکار واندیشه ها و اعمال یک انسان ، جز خداوند
بزرگ هرگز کسی آگاه نیست و تنها اوست که عالم السر و الخفیات و آشنا به ضمائر و
بواطن انسانهاست اما از همه این ها جالبتر و البته تاسف بارتر چیز دیگریست که خیلی
از ما انسانها هرگز شاید به آن توجه نکرده ایم ولی به آن متاسفانه عمل میکنیم !
این عمل تاسف انگیز که با تاکید از آن نام میبرم چیزی نیست جز
اینکه تقریباً بسیاری از ما بدون توجه به این که هیچ راهی به آفکار و نیات و حتی
اعمال ظاهری اطرافیانمان نداریم به راحتی تمام اعمال و افکار و رفتار آنان را
تایید یا تکذیب یا تخطئه میکنیم و به خودمان این حق را می دهیم که در رفتار کسانی
که نسبتاً آنها را می شناسیم یا خیلی وقتها حتی اصلاً آنها را نمی شناسیم ، قضاوت
کرده و در اندیشه و افکار و رفتار خودمان بدون آن که صلاحیتی داشته باشیم ،
برایشان حکم صادر کرده و اجرا میکنیم !
من امروز صبح که از خانه خارج می شوم اتومبیل آخرین مدلی را
جلوی خانه همسایه میبینم با خودم می اندیشم : حتماً سر کسی را کلاه گذاشته که ماشین
تازه خریده است ! شاید امانت دیگران است که دست همسایه ماست یا مهمان دارند ؟ چرا
فکر بد میکنم ؟
تو دیروز جواب سلام برادرت را ندادی زیرا بدون آن که به تو چیزی
بگوید و دعوتت کند با دوستانش به پیک نیک رفته بوده است ! شاید برادرت به دلایلی
نمی توانست تو را همراه ببرد ! چرا فکر میکنی باید حتماً با او می بودی ؟
ما امسال عید به خانه عمویمان نرفتیم زیرا به دلایلی که
نمیدانیم پدرمان از برادرش دلخور است ! پدرتان با برادرش حرف داشت شما چرا دیدن
عمویتان نرفتید ؟
او در جشن عروسی دختر عمویش شرکت نکرده است زیرا برای بله بران
دعوتش نکرده بودند !
چرا دعوتش نکرده است ؟ نمیدانم ! شاید بخاطر آنکه ..... !
من چند وقت است که با همسایه دیوار به دیوارمان احوالپرسی
نمیکنم زیرا ازدواج مجدد کرده است !
چرا ازدواج
مجدد کرده ؟ نمیدانم ! حتماً هوسباز است !
ما هرگز با خودمان نمی اندیشیم که هر کس برای کاری که میکند
دلایلی دارد و مصالح و موقعیت و شرایط خودش را از دیگران بهتر می داند ولی به
خودمان حق می دهیم برایشان قضاوت کنیم و خیلی وقتها با مسائل اطرافیانمان که
معمولاً هیچ ارتباطی هم با ما ندارد و هیچ زیان و خسارتی به ما وارد نمی سازد به
شکلی احساسی و نامعقول برخورد میکنیم و این دقیقاً همان است که در ابتدا گفتم یعنی
بدون اینکه دیگران را بشناسیم و از ضمیر آنان آگاه باشیم صفتی برای خود قائلیم که
در شان خداوند بزرگ و دانای مقتدر است یعنی صفت عالم السر و الخفیات بودن را !
و هرگز به ذهنمان خطور هم نمیکند که ممکن است قضیه به شکل دیگری
باشد !
تازه خداوند بزرگ با همه صفات و جلال و جبروت و قدرت و توانایی
و عظمت به بندگان بارها فرصت آزمون و خطا می دهد بی آن که آنان را رسوا و مجازات
کند و به چالش بکشد اما ما بندگان خطاکار که هر کدام خطاهای بی شمار و معاصی پر
مقدار در دفتر سیاه اعمالمان داریم چگونه جسارت می کنیم برای رفتار و اعمال دیگران
که نه برای ما ضرری دارد و نه خیلی وقتها خطری ، احکام غلاظ و شداد از قهر و اخم و
قطع رحم و پاسخ سلام ندادن و کمک نکردن و بدتر از همه هر جا نشستن و آبرو ریزی
کردن و سخن آنان را نقل مجلس ساختن صادر کنیم و به مرحله اجرا در آوریم ؟
نمی دانم چه بگویم و برای این اعمالمان چه نامی برگزینم که به
خطا نرفته باشم اما شاید بتوانم بگویم اگر انسانی صفات مختص پروردگار را برای خود قائل باشد چگونه می تواند
خود را موحد بداند ؟ و آیا واقعاً چنین انسانی شایسته انسان بودن است یا خیر ؟
اگر بنا باشد در همین سخن دقیق شویم شاید سر از ناکجا آبادی در آوریم که خودمان هم باورمان نخواهد شد یعنی شرک !
و چه بد است این بوالفضول بودنها !
و بنا به همین مراتب است که قرآن فرموده است : ولا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا
و نیز آمده است که : یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن ، ان بعض الظن اثم .
و به دلیل همین اهمیت در بکار نگرفتن حدس و گمان و ظن آن هم در امور دیگران است که در قران کریم 22 بار کلمه ـ« ظن» از سوی حضرت عالم السر والخفیات به ما گوشزد و یاد آوری شده است و اگر بخواهیم شکلهای دیگر این واژه را هم که در همین معنا آمده است بر شمریم آن هم 25 بار تکرار شده است !
و من به دیگر آیات و روایات و احادیث که در مذمت و نکوهش گمان بد در باره دیگران کردن آمده است نمی پردازم که اگر گوش شنوایی باشد همین مقدار بسنده خواهد بود !ً
دلم غیر از تو ویاد تو از هر چیز میگیرد
و حتی از سکوت ، این هاله غم خیز میگیرد
نسیم یاد تو وقتی نباشی ، غم می انگیزد
هوایت در سرم میپیچد و دل نیز ، می گیرد
به عکست خیره میگردم که آرامم کنی اما
درونم را هیاهویی ملال انگیز می گیرد
من از شبهای بی ماهم به تو چیزی نمیگویم
چه بارانها که از ابر دلم یکریز می گیرد
ولی با این همه از عشق ممنونم که می دانم
صفایش را بهار از صوفی پاییز ، می گیرد
امروز
، یا فردا بهانه ای است برای آن که آن را "
روز مادر "
بخوانیم !
و خیلی ها مخصوصا ، خانم
ها سعی دارند بگویند روز " زن " هم هست !
ولی فرق زیادی ندارد
من می گویم : " هم
روز زن و هم روز مادر " است !
برای آن که کادویی
ناقابل تقدیم کسی که دوستش داریم کنیم
بهانه لازم نیست !
من حرف دیگری دارم :
میگویم اگر مادرمان را
دوست داریم ، همیشه دوستش داریم
اگر همسرمان را دوست
داریم
همیشه دوستش داریم
پس چه فرقی میکند امروز
با دیروز یا با فردا ؟
چرا امروز با هدیه ای
که در مقابل زحمات طاقت فرسای مادران و همسران ، هیچ است
آنان را به نحو
ناشایستی ، تکریم کنیم
و فردا یا حتی ساعتی
دیگر ، پرخاشگرانه و بی ادبانه با این عزیزان برخورد نماییم ؟
چرا یاد نمی گیریم که
احترام به همسر و مادر و پدر و فرزند و همسایه و دوست و همشهری
و مشتری و هر انسان
دیگری که با او روابط متقابل داریم منوط به روزی که آن را
روز مادر یا پدر یا
دانش آموز و جز آن بنامیم نیست و همه روزهای سال روز مادر و روز زن و روز پدر است !
چرا برخی از ما یاد نمی
گیریم که احترام به دیگران روز و ساعت خاصی ندارد ؟
من معتقدم که اگر امروز
را روز مادر یا روز زن بنامیم به ساحت مقدس این عزیزان
بشدت بی احترامی کرده
ایم !
من معتقدم که هر روز
باید دست بوس مادران و پدران و همسرانمان باشیم
!
هر روز باید به انان
احترام بگذاریم و بیش از روز قبل آنان را دوست بداریم
!
من به همسرم ضمن این که
امروز هدیه می دهم تا به دلش نیاید که به یادش نبوده ام
اما هیچ روز خاصی را
روز هیچکس نمی نامم !
من معتقدم همه روزهای
خدا ، روز همه است :هر روز ، روز پزشک ، روز پرستار ، روز معلم ، روز پدر ، روز کارمند
، روز دانش آموز و همه روزهایی است که ما یا دیگران
آن را به نام خاصی
نامگذاری کرده ایم و به نحوی بسیار ناشایست
و توهین آمیز و زشت از
صاحب آن روز ، مثلاً به خیال خودمان قدر دانی می کنیم
!
برای آن که کسی را
تکریم کنیم باید همواره به او احترام بگذاریم و اگر این احترام با هدیه ای همراه
شود بسیار زیباتر خواهد بود !
اما ما چه می کنیم ؟
امروز به مادر هدیه ای
ناچیز می دهیم و فردا که کارمان دارد ، می گوییم فرصت ندارم
!
به همسرمان امروز هدیه
می دهیم و ساعتی دیگر به او پرخاش می کنیم
!
امروز برای پدر جورابی
میخریم و فردا که قرار است به دکتر برود کسی نیست او را همراهی کند !
اتومبیل پدری را که
چشمهایش ضعیف و بدنش نحیف شده برای رفیق بازی بر میداریم و او که ناتوان از
رانندگی در این شهر های شلوغ است باید عصا زنان با اتوبوس
به دنبال کارهای شخصی
اش برود !
من دیگر از پدران و
مادران سالمندی که آنان را در فراموشخانه های سالمندان
رها کرده ایم چیزی نمی
گویم !
از مادران و پدرانی که
تنها به این دلخوشند که زنگ در خانه شان بصدا در آید و کسی جز باد در را به رویشان
بگشاید حرفی نمی زنم !
از زنانی که حاضرند در
خانه های دیگران کار کنند تا زندگی خود و کودکانشان را به آبروداری بگذرانند و از
مرد شان تنها توقع کتک نخوردن و حرف زشت نشنیدن دارند
چیزی نمی گویم !
از کودکانی که در حسرت
نوازش بابا مانده اند ، حرفی نمی زنم !
من از همه کارهایی که
همه ما باید هر روز سال انجام دهیم ، صرف نظر می کنم
!
حرف من بسیار ساده است
: من معتقدم اگر کسی خوب است
پس همیشه خوب است و
بایدهمیشه به او احترام گذاشت و نیازی هم نیست که
حتما به او به هدیه
دهیم و همین قدر که احترامش را نگاه داشتیم و حرمتش را نشکستیم
و حوائجی را که به ما
دارد در حد توان بر آوردیم آن روز روز اوست ، پس اول احترام همیشگی و سپس هدیه
دادن نه هدیه بدون احترام همیشگی !
که مادران و همسران و
پدران ما آنقدر والا و شریف و دوست داشتنی اند که هیچ چشمداشتی جز همان احترام از
ما توقع نمی کنند !
بیاییم یاد بگیریم که
هر روز روز همه است و به همه احترام بگذاریم
!
****
حرف زدن زیادی آدم راخسته می کند
توی دنیای مجازی تنها کاری که میشود کرد همین حرف زدن است !
برای همین از دنیای مجازی بشدت خسته ام
دلم میخواهد جایی بروم که نه برق باشد ، نه کامپیوتر ، نه
هیچ نماد دیگری
از تمدن جعلی امروزین !
چقدر خوشبخت بودند نسلهای قبلی ما که در اطراف خودشان
هیچکدام ازین مظاهر پر زرق و برق زندگی امروز را نداشتند
خانه هاشان با تکه نمدی و پنجرهاشان با میخی که از آن پارچه
ای آویزان بود و به آن پرده می گفتند تزیین می شد !
من از این پرده های چند لایه ای که پنجر ه های خانه ام را
پوشانیده ، خسته ام
!
می خواهم جایی بروم که دیوارهای اناقم کاهگلی باشد و صبحها
خورشید از روزنه چوبهای ترک خورده ، پنجره اش به داخل سرک بکشد و با پرهای طلایی خود
صورتم را غلغلک بدهد و از خواب شیرین و سبک صبحگاهی بیدارم سازد !
می خواهم با تمدن وداع کنم و پیاده گرد جهان را بپیمایم و با
قدمهای خودم محیط کره زمین را محاسبه کنم !
از بس که تاریخ و جغرافیا به خورد من دادند خسته ام !
میخواهم نقشه زمین را آن طور که خودم می بینم رسم نمایم !
اینجا نه شیر گوسفندان طعم اصلی اش را دارد و نه هوای
کوهستانهایش !
می خواهم پیاده به سمت خودم حرکت کنم !
حتی اگر در خودم گم شوم ، اندوهی به دل راه نخواهم داد !
می دانم که در این مسیر طولانی کسی یارم نخواهد شد !
و نیز می دانم که کوله سنگین ام را تنها خودم به دوش خواهم
برد !
باکی نیست !
کوله ام را سبک خواهم کرد
و هیچ از مظاهر این تمدن دروغین را با خود بر نخواهم داشت
تنها هویتم را بر می دارم و همه آنچه را بوی دنیا می دهد دور
خواهم ریخت !
حتی اگر هر کدام از شمایان بخواهید همراهیم کنید ، معذورم
میخواهم تنها بروم
می خواهم خستگی هایم را بر زمین بگذارم
تمام خستگیهایم زمینی است !
لبانت بر لبم تکرار می شد
شکوهت بر تنم آوار می شد
ولی بختی که عمری واژگون بود
چرا هنگام مردن یار می شد ؟
بیا با هم برقصیم
فضاهای مجازی مال ما نیست
صدای عشق در حنجره های خالی از احساس نمی پیچد !
موزیک الکترونیک ، تنها میتواند گوشهایمان را سنگین کند ،
وقتی از باندهای چند هزار واتی پخش می شود !
من به صدای ویراژ موتور سیکلتها حال نمی کنم
و چراغهای قرمز را فرصتی برای زندگی نمی دانم !
شهر پر از شلوغیست
و دود
و هیاهوی پایان ناپذیر
و آزمندی های بی پایان اگزوزهایی که تنها دوست دارند مالک همه اکسیژن موجود شوند ،
و دی اکسید کربن و سرب و نیترات را برای نسلهای بعد ذخیره سازند !
بیا و نوای نی انبان بندرهای جنوب دلت را در تنم بلغزان !
تا چون موجهای سیمگون خلیج فارس
در بیکرانه های تنت
بپیچم
و می در ساغر اندازم
و غمها را !
بر اندازم !
در ظرف چند ثانیه چقدر میتوان زندگی کرد ؟
چقدر می توان عقب ماندگیهای قبلی را جبران کرد ؟
چقدر می توان از دیگران جلو زد ؟
شاید بگویید پاسخ به این پرسش ها در شرایط مختلف فرق می کند ، مثلاً در یک مسابقه اسب دوانی یا سایر مسابقات ورزشی هر ثانیه ای سرنوشت ساز است و می تواند نتیجه را عوض کند ، و به برد یک نفر و باخت فرد دیگر منتهی شود ، اما باید بگویم در زندگی عادی ما این ثانیه ها نه تنها به برد منتهی نمی شود بلکه گاهی به باختی عظیم و ساقط شدن خیلی ها از زندگی منجر می شود و ضررهای عظیمی ایجاد میشود که هرگز جبران پذیر نخواهد بود ، می گویید چطور ؟
خیلی ساده است ، ما انسانهای قرن بیست و یکم کمتر عامل مهمی به نام صبر را در زندگیمان بکار می گیریم و
به شکلی عجولانه با خیلی از مسائل برخورد می کنیم و نتیجه همان میشود که در بالا گفتم و ضررهای عظیمی که جبران آن هرگز ممکن نخواهد بود .
پشت چراغ قرمز ایستاده ام ، و در سمت چپ من کامیون بزرگی منتظر سبز شدن چراغ است ، چراغ سبز می شود و کامیون دنده را چاق میکند و حرکت میکند من نیز همزمان حرکت کرده ام اما وانت باری که در آخرین لحظه در تقاطع ما ایستاده ناگهان از جلوی کامیون می پیچد و ترمز ناگهانی و بوق کشدار کامیون را برای خود به صدا در می آورد و مرا نیز که از این حرکت ناگهانی او ترسیده ام و بشدت ترمز میکنم با ویراژی وحشتناک مبهوت کرده و از چهار راه میگذرد ومن فکر می کنم
که این چند ثانیه ای که راننده متخلف به خیال خود زرنگی کرده و از چراغ قرمز عبور کرد چقدر در زندگی او موثر بوده و چقدر توانسته است عقب ماندگیهای قبلی اش را جبران کند ؟
موتور سواری که در پی همین زرنگی با کامیونی شبیه همان کامیون برخورد کرده و در همان صحنه تصادف جان به جان آفرین تسلیم میکند ، چطور ؟
خانواده هایی که همه روزه به همین شکل و در پی همین شبه زرنگیها از هستی ساقط میشوند چطور ؟
همه ما در زندگی گاهی چنین خطاهایی را مرتکب می شویم ، اما آیا با خود می اندیشیم که با این چند ثا نیه کمتر یا بیشتر چقدر میتوانیم تاثیرات مخرب و مفید برای خود و دیگران ایجاد کرده و مخاطرات خانمانسوز را سبب شویم یا از آنها
جلوگیری کنیم ؟
اگر یاد بگیریم که در زندگی فقط به اندازه ای که به حقوق دیگران احترام گذاشته باشیم ، صبر پیشه کنیم قطعاً خیلی از آسیب های اجتماعی و انسانی از جامعه ما رخت خواهد بست .
نه عقلی بود تا عاقل بمانیم
نه شوری تا به کار دل بمانیم
چه حاصل داشت دنیا دیدن ما
جز اینکه مثل خر در گل بمانیم !
دو روز عمر ، آبی بود و خوابی
لب خشکی ، بیابانی ، سرابی
کتاب زندگی را هر چه گشتیم
ندیدیم از کسی ، حرف حسابی !
* *
بزن لبخند دنیا مال ما ، شه
دوباره عشقمون از خواب ، پا ، شه
چنان از نو بسازیم زندگی ، رو
که حتی با اجل از هم نپاشه !
توتیای دیده عشاق باد
خاکپای زائران کوی عشق
بر مشامم می رسد عطری نجیب
می وزد گویا نسیم از سوی عشق
در رگ و خونم شرار افتاده است
می دود در سینه ام آهوی عشق
عطر کعبه در فضا پاشیده اند
آمد از سمت مدینه بوی عشق
زائران با صفای کوی دوست
مهر گان و مهربانی ، هر دو را گم کرده ام !
عاشقی ، آوازخوانی ، هر دو را گم کرده ام !
هر چه برگ سبز می بینی من از کف داده ام !
هم بهار و هم جوانی ، هر دو را گم کرده ام !
راه دارد رو به پایان میرسد ، مقصد کجاست
چه زمین ، چه آسمانی ، هر دو را گم کرده ام !
نه هوای ماندن و نه شوق رفتن در سرم
در شب سرد خزانی ، هر دو را گم کرده ام !
پیچ و خم از بس که دیدم در مسیر زندگی
هم نشانه ، هم نشانی هر دو را گم کرده ام !
نه دلم آرام شد ، نه روحم آرامش گرفت
در حقیقت با تبانی ، هر دو را گم کرده ام !
دلم برای حرف زدن با تو تنگ شده است ،
مدتهاست نه حرفی زده ای و نه چیزی گفته ای و من هم !
انگار هوای بین من و تو آنقدر سرد شده که رفتارمان را منجمد کرده و دلهایمان را بی طپش !
بین ما هیچ اتفاق خاصی که کدورت آمیز باشد نیفتاده !
فقط کمی شاید خودخواهی قانعمان نمی کند که به هم بهتر بیندیشیم !
با خودم می اندیشم : مگر زندگی ما از چند تا ازهمین روزها تشکیل شده که نیمی از آن را بیهوده هدر می دهیم ؟چقدر می توانیم دیوارهای بی بنیاد بی مهری را بالا ببریم که بر سر خودمان فرو نریزد و در آوار خود مدفونمان نسازد ؟
مگر تا امروز که بیشتر سهم خود را از زندگی برداشت کرده ایم برایمان جز مشتی خاطرات تلخ و شیرین چه مانده است ؟
نمی خواهم فردا که نیستم به من بیندیشی و یا فردا که تو نیستی من بر غرور بی جای خودم در دوری از تو بگریم ، که نه اندیشه تو مرا سودی دارد و نه گریه من تو را !
اصلاً هیچ عیبی ندارد که تو به دیدنم نیامده ای و از حالم نپرسیده ای ! من خود به دیدنت و پرسشت خواهم آمد .
در می زنم ، و تو به رویم می گشایی و بی هیچ تاملی گل سلامم را در راهروی آغوشت می افشانم و عطر لبخندت را
از غنچه لبت تنفس میکنم !
هر کلمه ای درهر زبانی گاه دارای چند معنی مختلف است که با توجه به سیاق جمله و موضوع سخن معنی صحیح و مناسب برای آن در نظر گرفته میشود اما برخی کلمات در یک زبان علاوه بر معنای صریحی که دارند در ترکیب با کلمات دیگر به شکل یک اصطلاح هم به کار گرفته میشوند که تنها کسانی آن اصطلاح را درک میکنند که با آن زبان زندگی کرده و در متن آن جامعه حضور دارند و آشنایی با زبان مورد نظر برای دانستن مفهوم آن جنبه اصطلاحی و عرفی کفایت نمی کند .
یکی از کلماتی که چنین بار مفهومی و اصطلاحی وسیعی را در خود جای داده کلمه " خر " می باشد ، خر که در فرهنگ های لغت تحت عنوان الاغ ترجمه میشود در فرهنگ ایرانی دهها معنی اصطلاحی را به شکل ترکیب با کلماتی دیگر یدک میکشد که کلمه جدید هیچ شباهتی با کلمه اولیه نداشته و کاملاً دور از ذهن خواننده نا آشنا با فرهنگ آن جامعه است ، در زیر به پاره ای از مهمترین ترکیبات کلمه مذکور که در کشور ما رایج است میپردازیم :
خر پول : کسی که پول فراوان دارد .
خر خوان : کسی که زیاد درس میخواند .
خر کار : کسی که زیاد کار می کند .
خرفهم : کسی را به زور متوجه مطلبی کردن .
خر زور : کسی که زور زیاد دارد ، نیرومند .
خریت : مصدر جعلی برای واژه حماقت .
خرکی : عملی را بی توجه و بی احتیاط انجام دادن .
خر خواب : کسی که زیاد میخوابد .
دلیل این که چرا از کلمه خر چنین سوء برداشت هایی شده و این اصطلاحات را از گذشته های دور که تاریخ دقیق آن مشخص نیست ساخته اند ، روشن نیست زیرا نه حماقت را به الاغ می توان نسبت داد که حیوانی کاملاً هشیار و فرمانبردار است
تا آنجا که در گذشته ها که مرکب سفرهای دور ودراز بود صاحبش می توانست با خیال راحت در حین سواری چرتی بر پشت حیوان بزند و بیمی از بیراهه رفتن مرکب خود یا سقوط در گودال ها نداشته باشد و مطمئن باشد که پای حیوان در هیچ سوراخی هم فرو نخواهد رفت و از سوی دیگر پول یا بعضی دیگر چیزها را هم نمیتوان به آن نسبت داد به هر حال دقت در یافتن کلمات جدیدی از این دست می تواند راهی برای تحقیق در ریشه این اصطلاحات بگشاید و به برخی پرسشهای پژوهندگان پاسخ دهد البته باید اضافه کرد که کلماتی مانند خرگوش ، خر مگس ، خر خاکی ، خرک ، خرپا و خر وار ( واحد وزن برابر سیصد کیلو گرم که در اصل خر بار یعنی توانایی حمل بار یک خر بوده است . )و نظایر آنها کلماتی مستقل هستند که وجه تسمیهی بر آنچه بر آن اطلاق میشوند دارند و در دایره اصطلاحات مورد نظر ما جای نمی گیرند .
فرقی ندارد ، که کجا باشی !
کافیست که یاد خدا باشی
بالا و پایین ، روستا و شهر
زیباست وقتی با صفا باشی
بیت الحرام و کعبه بسیار است !
با صاحبش گر آشنا باشی !
گرد زمین بیهوده می گردی
وقتی نمی خواهی رها باشی !
دلهای تنگ و خسته را دریاب
تا زائر کوی منا باشی
مقبول درگاهی ، اگر گاهی
افتادگان را دست و پا باشی !
پلکی بزن ای دل به بیداری
ترسم که در خواب فنا باشی !
دارد صدای عشق می آید !
حیف است دور از ماجرا باشی !
کنارم ، عید قربان ، جات خالی
که باشی و بدم جان ، جات خالی
که باشی و ببینی سوز عشقت
دلم را کرده بریان ، جات خالی !
در دل تنگم غم عشق تو بس
میکشم از شوق تو هر دم نفس
کاش که زنجیر مرا بگسلند
پر بزنم سوی تو از این قفس ....
عنایت خداوند شامل حالم شده و حج گذار بیت ا ... الحرام شده ام .
خیلی ها التماس دعا گفته اند ،
برخی تقاضا کرده اند در طواف خانه خدا رکعتی به یادشان بگذارم ،
و خیلی ها هم هیچ نگفته اند ،
و شاید خبر دار هم نشده اند که چیزی بگویند ،
خیلی ها هم که میخواستند چیزی بگویند ، زبانی برای گفتن نداشتند ، پدرم ، مادرم ، و ....
آخر آنها سالهاست که چهره از من بر گرفته و راهی دیاری غریب شده اند و خاموشی پیشه کرده اند !
اما من ،
به یاد همه کسانی که التماس دعا گفته یا نگفته اند هستم !
دوست دارم رسول پیامهای گفته و ناگفته دوستان و یاران و عزیزانم به پیشگاه حضرت حق باشم !
دوست دارم طنین ناله دلسوختگان حضرتش در فضای امن حرم باشم
و من
فریاد می زنم
از اعماق وجودم ،
و سراپا التماس می شوم
و تضرع
و پیامهای گفته و نگفته را
با گوهر اشک ، زینت می دهم و در فضای امن حرم می پاشم !
من هیچ نیستم !
من هیچ ارتباط خاصی با خداوند ندارم !
و من
از هیچکدام از آنها که التماس دعا گفتند یا نگفتند ، بهتر نیستم !
اما ، آنها !
به من شرف بخشیدند و کسی حسابم کردند !
و به رسالت ابلاغ پیامشان برگزیدند !
و من !
شادم که به رسالتی چنین بزرگ و عظیم ، نائل شدم !
پروردگارا :
تو که همه جا هستی !
و تو که همه گفته ها و نگفته ها را می دانی !
و تو که برای استجابت دعای بندگانت به واسطه ای ، آن هم چون من ، این آلوده سیاه دل ، نیازی نداری !
اما برای حفظ آبروی این گناهکار امت ،
حاجات آنان را بر آور !
و آن چه را که از تو خواسته اند ، به آنان عنایت فرما !
و من داستان دعای باران و حضرت موسی و غلام سیاه گنهکار را بخاطر می آورم :
حضرت موسی با جمعی یاران در طلب باران به نماز نشستند ،
ندا آمد که یا موسی : گناهکاری در جمع شماست ، بر گو بیرون رود تا دعایتان مستجاب سازم !
و موسی چنان کرد !
سیاه گناهکار نگاهی به آسمان انداخت و در دل با خدای گفت :
پروردگارا چنین آبروی بندگان بردن ، شایسته بزرگی چون تو نیست !
و باران فراوان بارید !
بی آن که کسی رسوا گردد !
موسی عرضه داشت : پروردگارا کسی از جمع بیرون نرفت ، چه رخ داده است ؟
و اکنون هزاران سال بعد از موسی ، این منم
گناهکاری در جمع بندگانت ! که اگر من شایسته این رسالت نیستم ، تو ، شایسته آن بزرگواریها و آقایی ها هستی !
پروردگارا :
آبروی این بنده گنهکار را به استجابت دعای همه آنها که التماس دعا گفتند یا نگفتند حفظ فرما !