می خواهم از رمضان چیزی بگویم ، اندیشه ام به هیچ سمتی گرایش پیدا نمی کند .
چه بگویم که همه چیز را دیگران قبل از من ، بهتر گفته اند .
می خواهم بگویم ، حضرت رسول اکرم فرموده اند : روزه دار را دو پاداش است ، یکی در ، گاه افطار و دیگری در قیامت ،
اما این را که همه شنیده اند .
می خواهم بگویم ، چرا عده ای به ماه رمضان ، که ماه میهمانی خدا نام گرفته است ، خرده می گیرند که : این چه میهمانی است که در آن به جای پذیرایی از میهمان ، او را رنج گرسنگی و تشنگی تعارف می کنند و خودم به این کوته بینان پاسخ می دهم که : روحانیت و معنویتی که با روزه داری به امر خداوند به انسان عطا می شود ، را چه کسی با شکم سیر میتواند به دست آورد ؟ مگر نه این است که انسان بعد از خوردن طعام ، دچار رخوت و سستی شده و نیازمند استراحت است ؟
مگر نه این است که روزه دار با پرهیز از مبطلات روزه و حفظ و مراقبت از نفس سرکش و نا آرام ، روحیه ای حق مدار و حق جو به دست می آورد ؟
خداوند انسان را به میهمانی خطا نکردن و کج نرفتن و تعالی اندیشه و اعتلای روح دعوت کرده که جسم نابکار و روح خطاکار را فرصتی برای آشتی با معنویات فراهم سازد و گاه لذت کامل بردن از خوردنیها را در هنگام افطار قرار داده ، که جسم و روح هماهنگ با هم ، غرق در سرخوشی عظیم ناشی از اطاعت امر الاهی نان و پنیری را خوشتر از هر غذای بهشتی تناول کند
می خواهم از چیز های دیگری مثل نماز های جماعت رمضان بگویم ،
میخواهم از سحر هایش بگویم و دعاهای روح بخشش ،
می خواهم از روزهایی گرم و طولانی بگویم که تنها عشق ادامه راه ، ما را به پیمودن آن انرژی می بخشد ،
میخواهم از خیلی چیز ها راجع به رمضان بگویم ، ولی میدانم ، آن ها را شنیده اید ،
دوست دارم که چیزی بگویم که کمتر شنیده باشید و برایتان تازگی داشته باشد !
آری بگذارید حرف تازه ای بزنم ،
بگذارید برای آن ها که روزه ، نداشتند و نمی دارند چیزی بگویم ،
بگذارید برای آنها که ما را به گرسنگی و تشنگی از دید خودشان " بیهوده " تمسخر کردند حرفی بزنم !
بگذارید برای آنها که با توجه یا بی توجه به حرمت تظاهر به روزه خواری ، در جلوی چشم روزه داران ، آب معدنی سرد را
با اشتها نوشیدند و سیگار هایشان را با آتش خشم خداوندی روشن کردند چیزی بگویم ،
آری
می خواهم بگویم از این که گرسنه بودیم و تشنه ، خوشحالیم
از این که روزهایی گرم وطاقت فرسا سعی کردیم در حد توان خویشتندار باشیم ، خوشحالیم
از این که تلاش کردیم کمی با روز های دیگرمان متفاوت باشیم ، شادمانیم
از اینکه کمی توانستیم بر نفس زیاده خواهمان پیروز شویم ، خدا را سپاسگزاریم .
از این که در این همه پرسی و فراخوان الاهی شرکت کردیم ، خرسندیم !
از اینکه خداوند دلهایمان را به پذیرش فرمانش نرم و مطیع گردانید ، او را شاکریم .
آری از خداوند بزرگ بخاطر همه درک و بصیرتی که به ما عنایت کرد ، خوشحالیم !
خوشحالیم که این روزهای امتحان یا سربلندی بسیاری از ما دارد به پایان می رسد !
پروردگارا : از تو سپاسگزاریم که ما را به امتحان فراخواندی و توان شرکت در امتحان را نیز به ما عنایت کردی !
خداوندا : تو را به خاطر آن چه بر ما گذشت که سراسر لطف ومرحمت و کمال بود ، سپاس !
با رالها : آنقدر بزرگی تو که ضعف هایمان را نادیده می گیری و نابخردیمان را می بخشی !
خداوندا : ما را به کرم و آقایی تو نیاز است گرچه تو را به اطاعت ما نیازی نیست و شرط مروت و انصاف دستگیری نیازمندان است و ناتوانان ، پس دست ما را بگیر و به پاداش هایی که از آقایی تو بعید نیست ، سر افراز مان ساز !
پروردگارا : ما را باز هم میهمان خوان کرم و الطاف بی پایانت در رمضانهای دیگری ، قرار بده !
خداوندا : آن چه تو فرمایی خیر است و صلاح ، پس ما را به خیر وصلاحی که میدانی رهنمون فرما !
آمین یا رب العالمین
خیلی از ما تفاوت زندگی کردن و زنده بودن را نمی دانیم و اغلب این دو مفهوم کاملاً متفاوت را با هم مترادف تصور می کنیم .
اگر دقیقتر بگویم باید اضافه کنم خیلی از ما حتی چگونه زنده بودن را هم بلد نیستیم !
در فرهنگ های لغت از زنده به معنی جاندار و آنکه حیات دارد نام برده شده است .
در باره زنده بودن باید بگویم ، ما به اختیار و میل خودمان به دنیا نیامده ایم و در واقع ناخواسته متولد شده و حق حیات از جانب
خداوند متعال به ما ارزانی شده است بنابراین زنده بودن ما برایمان فی نفسه ارزش تلقی نمی گردد، گرچه می تواند مایه ارزشها و مبنای سرمایه گذاریهای معنوی آینده هر فرد باشد .
پس از تولد و به موازات رشد جسمی و عقلی ، هر انسانی طبیعتاً باید مراقب حفظ سلامتی خود باشد و از به مخاطره افتادن حیات خود پرهیز نماید ، یعنی بهداشت فردی را رعایت کرده ، از خطرات ، دوری کند که همه اینها از عقل سلیم سرچشمه میگیرد و در واقع هر کس متولی زنده بودن خود است ، این موارد هر چند ارزشمند است اما نمیتوان برای آنها امتیاز زیادی در نظر گرفت زیرا ما در هنگام گرسنگی به شکل غریزی غذا می طلبیم و در صورت تشنگی به طور غریزی آب خواهیم خواست و به نحو غریزی از خطرات می گریزیم و کلیه غریزه ها را نیز خداوند بزرگ در وجود ما به ودیعه نهاده است یعنی اینکه ما برای زنده ماندن نیز ابزارهای کنترلی لازم را داریم ، از سوی دیگر برای زنده نبودن و حیات نداشتن نیز هیچکدام از ما اختیاری نداریم ، یعنی هیچکس از زمان مرگ خود مطلع نیست و نمی داند چقدر در جهان هستی توقف خواهد کرد . گذشته از فلسفه هستی در دین اسلام که به انا لله و انا الیه راجعون ، راجع به انسان می پردازد ، هیچ طرز فکر و عقیده ای در سراسر جهان بر این نیست که مرگ و زندگی انسانی در اختیار خود انسان است و همه انسانها می دانند که نقشی در آمدن ، بودن و رفتن خود ندارند و مولوی هم که گفته :
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم
در بین ایرانیان معروف است و از عقاید اسلامی سرچشمه گرفته است .
اما زندگی کردن چیزی فراتر از زنده بودن است و معنی لغوی آن حیات داشتن و زیستن و عمر و معاش می باشد اگر در معنای ابتدایی به زندگی بیندیشیم همان که خوردیم و خوابیدیم و عمرمان را سپری کردیم برای ما کافیست ! یعنی همان مقدار که
غریزه ها یمان را پاسخ گفتیم به مقصود نائل شده ایم . اما انسان که اینچنین باتکبر و فخر و گردنکشی در روی زمین راه می رود که گویی آسمانها و زمین برای خدمت به او آفریده شده اند مگر می تواند به همین قدر متیقن و حداقل ها بسنده کند ؟
سراسر زندگی ما انسانها پر از نشانه ها و نمادهایی برای این مطلب است که ما به همان مقدار حداقلی قانع نیستیم و بر عکس برای خود حداکثری نمی شناسیم !
تکبر از چه سرچشمه می گیرد؟ فخر فروشی از کجا می آید ؟ جنگها و درگیریها و نزاعها و زیاده خواهیها چگونه ایجاد می شوند ؟ جز راضی نبودن به حداقل ها و برتر دیدن خود است ؟
در قران ، انسان ، متکبر ، سرکش ، ناراضی ، عصیانگر ، کافر کیش و فراموش کار معرفی شده و همه اینها حکایت از آن دارد که ما راضی نیستیم در حد اقل ها بمانیم ، از اولمان که نطفه ای گندیده و پاره گوشتی ناتوان بودیم و از آخرمان که مرداری بیش نخواهیم بود فراموشمان میشود و لذا قران ما را متذکر به آغاز و انجام کارمان می شود .
اما ان چه مایه اصلی بحث ماست این است که بیاییم زندگی کنیم .
زندگی ساده را معنا کردیم اما معنای عرفانی و دقیق تر زندگی ، تاثیر گذاشتن در خودمان و جهان اطرافمان است یعنی هدف اصلی از خلقت بشر یا به عبارتی خلقت زمین و آسمان و کائنات . یعنی اینکه
ابر وباد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
یعنی اینکه خوردن و خوابیدن و بر آوردن غرایز هدف اصلی ما نیست بلکه ابزارهایی هستند
که ما را به مقصود رهنمون گردند.
بنابراین اگر خود را خواستیم و به خود پرداختیم کاری در خور شان انسانیمان صورت نداده ایم اما اگر به تاثیر گذاری مثبت و سازنده در اطرافمان پرداختیم می توانیم ، ادعای زندگی کنیم .
ما از یک اتومبیل ، انتظار داریم در برابر سوختی که مصرف میکند به ما سواری دهد ، از یک بخاری انتظار گرم کردن فضای اطراف خودش را داریم ، از خانه انتظار محلی امن ، از کار توقع بر امدن نیاز های مادی و از همه آن چه در اطرافمان است چه مادی و چه غیر مادی خواهان آن هستیم که نقش اصلی خود را ایفا کنند اما چگونه است که برای خودمان از این حیات و زندگی فنا شونده و گذرا انتظار هدفی اصلی را نداشته باشیم ؟
آیا اگر اتومبیل ما با همه رسیدگی ها حرکت نکرد ، آن را امری عجیب نمی دانیم ؟
اگر آتشی در بخاری روشن بود و بدنه و اطراف بخاری گرم نشد برایمان عجیب نیست ؟
ما هر چقدر هم متکبر باشیم و خود را از همه بالاتر بدانیم عقل سلیم ما نمی پذیرد که در برابر این همه انرژی که از محیط اطراف در یافت می کنیم کارمان را تنها به خوردن و خوابیدن و صرفاً زنده بودن ، منحصر بدانیم .
برای ما انسانها زندگی کردن یعنی اینکه بر خودمان و محیط اطرافمان تاثیر بگذاریم ، هم خودمان را گر م کنیم و هم اطرافمان را . هم خودمان را به مقصد برسانیم و هم اطرافیانمان را
هم خودمان بخوریم و هم بخورانیم ،
هم بیاموزیم و هم بیاموزانیم
هم ببخشیم و هم بخشیده شویم ،
بیاییم زندگی کنیم
بیاییم ، ان چه داریم را تنها برای خودمان نخواهیم ، چه حاصلی دارد که 10 نان در سفره ما باشد و حال ان که یک نان ما را کفایت است و چه فایده که 9 نان دیگر را نان خشکی با خود ببرد یا در زباله دان بریزیم !
چه ثمر دارد که بدانیم و دیگران در اطرافمان نا آگاه باشند ؟
چه ارزشی دارد که حسابهای بانکیمان سنگین باشد و در نهایت ورثه آن را تصاحب کنند و از آن محروم باشیم ؟
بیاییم حداقلی از همه آن حداکثر ها را که برای خود می خواهیم به دیگران ببخشیم !
نمی گویم همه آن چه را داریم به دیگران بدهیم !
بیاییم از 9 نانی که در سفره مان می ماند تنها یکی را به نیازمندی ببخشیم !
بیاییم استخر خانه و ویلایمان را حریم خصوصی شنای خانوادگیمان بدانیم اما یک بطری اب معدنی به نیازمندی بدهیم !
بیاییم خرده نانی را به پرندگان زمستان زده هدیه کنیم !
بیاییم کمی فضای اطرافمان را با گرمای معنوی خویش ، گرم سازیم !
بیاییم پیش از آنکه بی تاثیر شویم ، تاثیر گذار باشیم !
بیاییم مهربان باشیم !
بیاییم ، انسان باشیم !
همه عمرمان کلمه قدر ، شب قدر ، قدردانی و مانند آن را از آشنا و بیگانه ، مخصوصاً بزرگتر های آشنا و یا در سخنرانیها و روضه خوانیها در مساجد و اماکن مذهبی شنیده ایم و هر کسی از ظن خودش یار ما شده و حرف خودش را می زند و ما هنوز که هنوز است نمیدانیم ، قدر یعنی چه و قدر چه چیز را باید بدانیم ؟ اصلاً چرا ما باید تنها چند شب را به عنوان شب قدر بشناسیم و باقی ایام سال را به عنوان غیر قدر بدانیم !
اگر ما تعریف صحیحی از واژه ای نداشته باشیم نخواهیم توانست پیرامون آن بحث و تفسیر و نقد و شرحی داشته باشیم ،
بنابر این مثل همیشه اول کلمه قدر را معنی می کنیم :
قدر در لغت به معنی : اندازه کردن چیزی - اندازه - مقدار - ارزش - اعتبار - شان - بزرگی - خوبی - طاقت - توانایی- و در معنی دیگر : فرمان - حکم - حکم خداوند در مورد بندگان - سرنوشت و تقدیر است ( فرهنگ معین )
صرف نظر از اصطلاح شب قدر که در مورد سه شب از شبهای ماه مبارک رمضان به کار برده می شود و در قرآن عظیم الشان نیز خداوند متعال در آن باره آیاتی نازل فرموده است و البته همان نیز به نوعی به بحث ما مربوط می گردد اما به
طور کلی قدر و قدر دانی به معنای آن است که ما شان و اعتبار و ارزش فرصت ها را بشناسیم
مولا علی (ع) می فرمایند :
الفرصه تمر ، مر السحاب فانتهزوا فرص الخیر .
در جایی که گوش دادن لازم است حرف می زنیم و در مکانی که دقت نظر شایسته است توجه لازم را نداریم ، به پارک می رویم و با موتور یا دوچرخه برای بقیه مزاحمت ایجاد کرده و به اشتباه تصور میکنیم لذت بردن و زندگی کردن یعنی ، به غفلت سپری کردن ایام و بی توجهی به اخلاق و انسانیت و خلاصه همه چیز را درهم وبرهم دیدن و بی تقید بودن به خیلی از مسائل دیگر .
پس قدر و قدر دانستن یعنی اینکه اول قدر و شان خودمان را درک کنیم و ارزش خویشتن را بشناسیم ، متوجه موقعیت زمانی و مکانی خود باشیم و در جای نامناسب و موقعیت نازیبا قرار نگیریم و دوم این که در زمان و مکان های مناسب ، همان کاری را انجام دهیم که شایسته آن زمان و مکان است و همان رفتاری را داشته باشیم که مطلوب و مناسب آن موقعیت است ، در مسجد به عبادت و نیایش ، در محل کار به فعالیت صحیح ، در کلاس درس به فراگرفتن علم ، در جوانی ، تلاش و کوشش پسندیده ، در روز کار و در شب استراحت نماییم ، یعنی هر چیز را در محل خود قرار داده و هر کار را در وقت مناسب انجام دهیم ، حتی ما اگر آچاری را برداریم و کارمان را انجام داده و آچار را در محل خاص خود نگذاریم قدر آچار و خود مان را ندانسته ایم ، اگر وسیله ای از دوستی امانت گرفته و به موقع پس ندادیم قدر خودمان و آن دوست را ندانسته ایم و از این مقوله بسیار سخن می شود گفت که شاید به نظر سخت باشد ولی اگر ما خود را به نظم عادت دهیم به راحتی قدر همه چیز را دانسته ایم ، شاید بتوان سخن مولا را اینگونه تفسیر کرد که در وصیت خود فرموده است : اوصیکم عبادا... بتقوا ا... و نظم امرکم
و بگوییم منظور مولایمان این بوده است که ای بندگان خدا قدر خویشتن را بدانید ...
اگر چنین کردیم که در هر حال رفتار مناسب از ما سر زد می توانیم مطمئن باشیم که قدر خودمان را دانسته ایم و همین پند و اندرز برای رستگاری در دنیا و آخرت ما را بس است .
بخوان از خاطراتت ، روزهایی ، آفتابی تر
اگر چه سینه ام را میکند یادت ، کبابی تر
نفسهایم بدون عشق میگیرد در این باران
تنفس کن مرا یکریزتر ، یکریز ، آبی تر
مرا که ابری و تاریک و دلگیرم شبی بگذر
که دارد آسمانم حسرت رد ، شهابی تر
به لحن گرم چشمانت ، دلم را مبتلا کردی
نگاهم می کنی حالا ، درین غربت ، کتابی تر
شب قدر است و مهمان توام من
غریبی کنج ایوان توام من
خدایا تشنه کامی از کویرم
پی یک قطره باران توام من !
**
زبان خسته در کامم نشسته
تو میدانی و این قلب شکسته
در هفت آسمان را باز کردی
چه سازم من ولی با پای بسته ؟
**
دلم درگیر زندان است آقا
و جرم من فراوان است آقا
بگیر از شاکیان من رضایت
که صبرم رو به پایان است آقا !
**
کرم کار کریمان است آقا !
و کار بنده عصیان است آقا!
ببخش از راه رحمت جرم ما را
برای تو که آسان است ، آقا !
**
خدایا از خطا شرمنده ام من !
چه گویم ای خدا ، شرمنده ام من !
سکوتم را پذیرا یاش امشب
که حتی از دعا ، شرمنده ام من !
هنوز هم توی کوچه با من قرار می گذارد !
هنوز هم هرچه کرده ام نتوانسته ام به خانه ام بکشانمش !
نمیدانم خانه خلوت من چه ترسی د ارد !
ناچارم پرده های ضخیم و سنگین را از پشت پنجره ها بر دارم !
و همه درها و پنجره ها را بگشایم !
گویا نسیم تا درون خانه ای را نبیند ، وارد آنجا نمی شود !
عشق می آید ، به همه کوچه های شهر سر می زند ، در خانه همه دلها را می کوبد
اما ما از بس سرمان به سبزی پاک کردن یا بازی با گوشی موبایل ،
یا کامپیوتر ، یا خاله بازی گرم است ، صدای کوفتنش را نمی شنویم !
در دل امواج خروشان دریای طوفانی و متلاطم زندگی ، عشق چون قایق نجاتی
بادی است که چنانچه ، به امید وسیله ای مستحکمتر ، در سوار شدن به آن تعلل کنیم
امواج آن را از دسترسمان خارج خواهند کرد و ما ناگزیر غرق خواهیم شد !
چرا هر کار میکنیم فرزندانمان آنگونه که می خواهیم نمیشوند؟
چرا هر چقدر به آنان محبت کرده و برایشان هزینه های مادی و معنوی متحمل میشویم کمتر جواب میگیریم ؟
چرا در گذشته که امکانات خانواده ها کمتر و سطح زندگی پایین تر بود فرزندان بهتر تربیت شده و پاسخ بهتری به هزینه ها ی خانواده می دادند ؟
چرا در گذشته معروف بود کسی که چند پسر بزرگ دارد پشتوانه عظیم و بزرگی برای مواجهه با مشکلات دارد ؟
چرا در گذشته فرزندان عاطفی تر بودند ؟
و خیلی از چراهای دیگر که ظاهراً پاسخی برایشان وجود ندارد و ما را در چرخه پرسشهای گوناگون درگیر کرده اند .
از سوی دیگر چه کنیم که فرزندانمان ما را به رسمیت بشناسند و محبتمان را درک کنند ؟
چه کنیم که فزندانمان با ما مهربان باشند ؟
چه کنیم که فرزندانمان ما و خودشان را هدر ندهند ؟
و چه کنیم تا خانواده های ما طعم محبتهای خالصانه و بیریای یکدیگر را بچشند
و ما را به خاطر خودمان دوست داشته باشند ؟
حتماً برای پاسخ دادن به این همه پرسش باید موارد زیادی را بحث و بررسی کنیم که به جواب قانع کننده و مستدلی برسیم
که در حوصله این بحث مختصر نمی گنجد اما با زبان ساده و به دور از مفاهیم پیچیده روانشناسی و جامعه شناسی و رفتارشناسی و بطور کلی به دور از هنجارشناسیهای موجود ، سعی خواهم کرد پاسخ های عملی و کاربردی را ارائه نمایم .
اولاً باید بدانیم اگر امروز وضعیت ما و فرزندانمان آنگونه است که شاهد هستیم و کمتر برایمان رضایت در پی دارد ثمره یک فرایند کوتاه مدت نیست و در طول سالیان دراز به اینجا رسیده ایم که هستیم و قطعاً ادامه یافتن این انحراف ما را به جایگاه
بدتری سوق خواهد داد بنابراین انتظار نداشته باشید با ارائه نسخه ای به شکل معجزه آسا و فوری به جایگاه اولیه برگردیم
آنچه رخ داده در طول سالیان طولانی شکل یافته و مدتهای طولانی نیز باید صرف برگشتن به مسیر صحیح شود تا پس از آن در نتیجه اقدامات صحیح شاهد نتایج مثبت و صحیح باشیم .
اگر بخواهیم آفاتی که ما را در این سراشیبی ناسپاسی و بی حرمتی قرارداده بشماریم چند عامل در صدر قرار خواهد گرفت
1- بهبود وضع اقتصادی و بالا رفتن سطح زندگی
2- فرزند سالاری که نتیجه ارتقاء سطح مادی زندگی است
3- عامل بسیار مهم که در اندیشه ما ایرانیان است و آن اینکه فکر میکنیم مالک فرزندانمان هستیم و در واقع
مانند شیء با آنها رفتار میکنیم نه مانند یک انسان مستقل و دارای اندیشه .
4- به روز نبودن اندیشه های والدین و زندگی کردن در زمان گذشته و زندگی کردن فرزندان در زمان حال
و غفلت از بالا رفتن سطح دانش فرزندان که مسائل و هنجارهای جدیدی را میطلبد .
5- بالا رفتن آگاهیهای اجتماعی و توجه به جنبه مادی و غفلت از توجه به بعد معنوی زندگی انسانی
6- مسئولیت ندادن به فرزندان
7- سایر عوامل که به دلیل اهمیت کمتر از آنها صرفنظر میشود .
برای روشن شدن موارد بالا ناچار باید مختصری به هر کدام بپردازیم :
- بهبود وضع اقتصادی :
بهبود وضعیت اقتصادی خانواده ها باعث شده فرزندان به آسانی به آنچه میخواهند برسند و هرگز درک نکنند که جهان هستی بر مبنای فعل و انفعال یا کنش و واکنش یا عمل و عکس العمل و در واقع دادن و ستدن واقع شده و برای هر چیزی بهایی است و بدون بها نمیتوان مالک چیزی شد . فرزندانمان هرچه میخواهند برایشان فراهم میکنیم بنابراین چه دلیلی دارد به بهای آن بیندیشند ؟ چه دلیلی دارد بدانند که والدین از آنچه برای فرزندان فراهم میکنند هدف تربیتی و پرورشی دارند ؟
کدام پدر و مادری به خاطر آنکه پول خود را دور ریخته باشد برای فرزندش هزینه ای متقبل میشود ؟
چرا نباید به فرزندمان آموزش دهیم که بهای هزینه ای که برایش میکنیم استفاده صحیح از امکاناتی ست که فراهم کرده ایم ، اگر او را به کلاس زبان میفرستیم بهای آن یاد گرفتن زبان است و اگر برایش دوچرخه می خریم خرید نان و بعضی مایحتاج در
حد توانش را باید انجام دهد .
صرف اینکه ما میتوانیم برای فرزندمان هزینه کنیم و بدون حسابگری اینکار را انجام دهیم نقطه آغاز انحرافی است که آن فرزند در آینده برایمان فرزندی نخواهد کرد باید برای فرزندمان در مقابل انتظاری که از ما دارد تکلیف و مسئولیت ایجاد کنیم نه اینکه
تنها به عنوان تامین کننده مالی خودمان را به او بشناسانیم .
فرزند ما باید ما را در اولین مرحله به عنوان پدر یا مادر بشناسد و بداند که همه امور عاطفی و مادی دیگر در چهارچوب این دو واژه تعریف خواهد شد و همه امور و انتظارات و توقعات اولاً دوطرفه هست و در ثانی زیر مجموعه روابط خانوادگی است
اگر شما فرزند من هستید و به عنوان پدر از من توقعی دارید خب منهم پدر شما هستم و به عنوان فرزند از شما انتظاری دارم چگونه میشود که شما فرزند من باشید و من پدر شما نباشم ؟
شما فرزندی کنید تا من پدری کنم ، یا من پدری کنم و شما فرزندی کنید بین این دو حق و تکلیف هیچ شکاف و فاصله ای نیست و هر دو بایستی همزمان انجام شود .
البته ناگفته روشن است که آنچه من به عنوان پدر قادر به انجام آن برای فرزندم هستم او در سطحی دیگر و به
عنوان فرزند قادر به انجام آن می باشد و قرار نیست توانایی هردوی ما یکسان باشد .
فرزند سالاری :
چرا همیشه فکر میکنیم فرزندانمان گناه دارند ؟
چرا فکر نمیکنیم که آنها روزی بزرگ خواهند شد و باید بیاموزند که چگونه زندگی کنند و چطور با مشکلات کنار بیایند ؟
چرا فراموش کرده ایم که بچه ها در خانه بایستی زندگی در اجتماع را بیاموزند و از خانه آماده رفتن به اجتماع شوند ؟
چرا فکر میکنیم خوب ما که در زندگی سختی زیادی کشیده ایم تا به اینجا رسیده ایم ، بگذار فرزندانمان آسوده و راحت باشند به معنای این است که بچه ها همه چیز را مفت و بی دردسر یدست خواهند آورد و مفت نیز آن را خواهند باخت ؟
چرا ما نمی دانیم که آنچه را پیدا کرده ایم روزی گم خواهیم کرد ؟
ما تنها قدر چیزهایی را خواهیم دانست که برای حصول بدانها تلاش کرده باشیم ؟
چرا تلاش کردن و به دست آوردن را به فرزندانمان یاد نمی دهیم ؟
راستی بیایید خوب بیندیشیم : مگر ما همین فرزندان عزیزمان را مفت و بی دردسر بدست آورده ایم ؟
ازدواجمان چقدر هزینه و دردسر داشت ؟ ، بارداری همسرمان چقدر دردسر و مشکلات و هزینه داشت ؟ ، تولد فرزندمان چقدر هزینه و نگرانی و اضطراب و دردسر داشت ؟ و بزرگ گردن و به ثمر رساندنش چقدر مشکلات داشته و خواهد داشت ؟ ، آیا از طرف ما همه چیز پر دردسر و پرهزینه و از طرف او همه چیز مفت و بی دردسر بودن منطقی و عاقلانه است ؟
بیاییم ضمن دوست داشتن فرزندانمان به آنها یاد بدهیم که در بهترین شرایط آنها در کنار ما خواهند بود نه اینکه آنها جلو باشند و ما پشت سر آنان زندگی کنیم .
بیاییم سهم خودمان از زندگی را بهره مند شویم و بدانیم که خداوند متعال سهم فرزندانمان را از زندگی و حیات خواهد داد .
چقدر مسخره و غیر منطقی است که بارها شنیده ایم که پدر یا مادری میگوید : از ما دیگر گذشته است بگذار فرزندانمان راحت باشند !
چرا ما یاد نمی گیریم که راحت بودن دو طرفه و دو جانبه است ؟
و تو پدر یا مادری که میگویی دیگر از ما گذشته است چرا از جفا و نامهربانیهای فرزندت گله میکنی ! چرا یادت میرود که از تو گذشته است ؟
بسی درد آلود است که شاهد پدرانی هستم که هنوز زنده اند فرزند ناخلف شان میگوید : باید بیایی و این خانه ای را که سرپناه تست بفروشی و سهم الارث مرا بدهی تا سرمایه کار و زندگی کنم ! من نمیتوانم تا سالها بعد که خواهی مرد صبر کنم !
و چه غم انگیز تر که پدر چیزی جز همین سرپناه ندارد و فرزند نابخرد درک نمیکند که پدر پس از فروش این سر پناه تاب مستاجر بودن را نخواهد داشت !
و چه غم انگیز است نزاع بین پدر و فرزند و حضور پلیس 110 برای در امان ماندن پدر ومادر از رنج نادانی فرزند !
و چه درد آور که پدر نه توان تف کردن دارد و نه تاب قورت دادن چنین رنجی را !
مالکیت فرزندان :
اشتباه بزرگ دیگر ما پدر ها و مادرها این است که فکر میکنیم باید فرزندانمان همان کاری را کنند که ما میخواهیم و همان راهی را بروند که ما میپسندیم ، بی آن که به تواناییها و استعدادها و ظرفیت آنها توجه کنیم !
چرا فرزند من به صرف اینکه من خط خوش را دوست دارم باید خوشنویس شود ؟
چرا من میخواهم فرزندم به جهت رقابتم با فلان فامیل ، همان شغل و سوادی را داشته باشد که فرزند آنان دارد ؟
چرا ما نمی دانیم که فرزندانمان انسانهایی غیر از ما هستند و باید راه دیگری را جز ما بروند و در دنیای دیگری و زمان دیگری جز ما زندگی کنند ؟
چرا ما اینقدر گسترده خود را به فرزندانمان تحمیل میکنیم ؟
چرا ما فرزندانمان را ابزار و شی ئی برای راحت زندگی کردن خودمان می دانیم ؟
چرا فرزندانمان را آزاد نمی گذاریم که ضمن برخورداری از آموزشها و امکاناتی که در اختیارشان میگذاریم به خواسته های مشروع و منطقی خود نایل شوند ؟
بیاییم از حیوانات یاد بگیریم که به محض رسیدن فرزندانشان به مرحله ای که قادر به تنها زندگی کردن هستند آنها را رها کرده و اغلب به زور از خود می رانند تا یاد بگیرند به اتکای خود و به تدبیر خود زندگی کنند !
به روز نبودن اندیشه های والدین :
روشن است که ما از نظر زمان حدوث بر فرزندانمان پیشی داریم و میدانیم که عصر حاضر عصر ارتباطات و دنیای سریع و بدون بازگشت به عقب است بنابر این نباید دائم از گذشته هایی که فرزندان جلوی والدین پای خود را دراز نمی کردند سخن بگوییم و با حسرت از آن دوران ادب و وفا داری صحبت کنیم باید بدانیم زندگی امروز ، اقتضا آت خاص خود را دارد و ما هم به عنوان پدر ومادر باید وضعیت فرزندانمان را درک کرده و به علایق آنان آشنا باشیم ما باید بتوانیم خود را جای جوانها گذاشته و در قالب شخصیتی فرضی با آنان همنشینی کنیم تا ضمن شناخت روحیات و نیازهایشان آنان را از تجربیات خودمان بهره مند سازیم تا بتوانند راه صحیح را در پیش گرفته و همان شوند که ما از آنان انتظار داریم ، معروف است و یا شاید حدیث یا روایت باشد
که گفته اند : فرزندان ما همان نمی شوند که ما می خواهیم بلکه همان می شوند که از ما یاد می گیرند
بنابراین اگر ما نتوانستیم به فرزندانمان یاد بدهیم که چگونه باشند و خوب بودن را به آنها یاد ندادیم تقصیر ماست نه آنها !
در این باره به همین مختصر که خیلی هم طولانی شد اکتفا کرده و از پرداختن به سایر مباحث خودداری میکنم امید که مفید فایده ای برای خانواده ها باشد .
گرفتم جزوه عشقو به دستم
سر درس قدیم خود نشستم
یهو چشمم به عکسای تو افتاد
خودت رفتی غمت رو جا گذاشتی
دل آشفته رو تنها گذاشتی
حالا من موندم و یک روح زخمی
در جریان مجلس میهمانی یکی از دوستان ، طبق معمول اینگونه مجالس که عده ای در فضای باز وقت گذرانی می کنند تا هنگام صرف غذا برسد ، یکی از آشنایان که سنی از او گذشته و بیماری قلبی نیز دارد را دیدم که سیگاری بر لب داشت
و چنان عمیق به آن پک می زد که دودی غلیظ فضای اطرافش را احاطه کرده و چهره اش در میان دود پنهان شده بود .
احوالپرسی کرده و گفتم : فلانی حالا خوب است که بیمار هم هستی و گرنه چها که نمی کردی !
لبخندی زد و چیزی نگفت !
به جای او شوهر خواهرش که همانجا در جمع بود و او نیز بی خیال جراحی قلب بازی که انجام داده بود سیگار می کشید گفت :
آخه شما که نمیدونی چه حالی می ده !
گفتم : بنده خدا ، ریه که دستگاه تسویه دود نیست ، خداوند آن را برای تنفس اکسیژن خالص به ما عنایت کرده است ، نه دود !
گفت : عزیز من چرا حالیت نیست ! هرکسی یک جور حال میکنه ! شما با خواندن و شنیدن شعر همونقدر حال میکنی که ما از کشیدن سیگار !
دیدم راست میگوید . هر کسی سازگار با شرایط خودش ، موقعیت اجتماعی ، تواناییها و استعدادها ی خداداد و افکار واحساسات و امکاناتی که در اختیار دارد سعی می کند به نحوی از زندگی لذت ببرد و دقیقاً به همین دلیل است که اگر به نظر ما کسی راه ناصوابی را برای لذت بردن از زندگی انتخاب میکند و او را نصیحت میکنیم ، او همچنان راه خود را می رود و به پند واندرزها توجهی نمی کند
بنابراین اگر بخواهیم کسی را از راه ناصوابی باز داریم و به راه صحیح هدایت کنیم به جای این که او را پند واندرز دهیم لازم است استعدادها و افکار و احساسات و امکانات و تواناییها و موقعیتش را کاملاً بررسی کنیم و با توجه به نتایج بررسی انجام شده او را با ترفندهای ویژه ( که آن هم نسبت به هر شخصی فرق می کند ) به سمت جریان جایگزین مناسب ( که با آن حال می کند ) هدایت کنیم
و لازم است بدانیم که پند واندرز در این مواقع قطعاً نتیجه عکس می دهد
یکی از اشتباهات بزرگی که خانواده ها مرتکب می شوند این است که در اینگونه مواقع به جای بررسیهایی که از انها سخن گفته شد و برگزیدن راه مناسب به پیش پا افتاده ترین راهی که به نظرشان میرسد یعنی وادار کردن فرد جوان به ازدواج می اندیشند و متاسفانه نه تنها مشکل را حل نمیکنند که مشکلات بیشتری را برای فرد و خانواده ها و جامعه ایجاد مینمایند
و در مورد افراد متاهل نیز برای رفع مشکلات راههای نادرست دیگری را برمی گزینند که آن هم به مشکلات بیشتر ختم می شود بنابراین در یک جمله باید گفت :
چهره خود را که نشان می دهی
بر دل تنگم هیجان می دهی
با همه بی مزگی زندگی
طعم قشنگی به زمان می دهی
وسوسه ها را به تن خسته ام
می رسی از راه و جان میدهی
خواب مرا باز به هم می زنی
فکر مرا سخت تکان می دهی
در سرم ای عشق ! هوا می کنی
باز به دستم ، چمدان می دهی !
حتی ،برادران تنی ، ناتنی شدند
احساسها که مرد همه آهنی شدند
در سینه ها فروغ صفا ته کشید و مرد
لبخندها به داد و ستد مبتنی شدند
خط درست و راست به روی زمین نماند
نصف النهار های زمین منحنی شدند
از بس که بد شدیم تمام فرشته ها
از آسمان سینه ما رفتنی شدند
از شاخه های عاطفه ها سیبهای سرخ
با ازدیاد جاذبه افتادنی شدند
خوشبخت ، بچه های به دنیا نیامده
آنها که آمدند ببین چه دنی شدند !
نابخردانه از همه شیرینی جهان
قانع به ظرف کوچکی از بستنی شدند
جمعی به نام فقر وفنا یا شبیه آن
گرم ریا و کاسبی خود زنی شدند
پشت در بهشت خدا عده ای دغل
در سایه فروش خدایان ، غنی شدند !
بر عفت و حیای بشر ساتری نماند
برگ درختهای جهان ، سوزنی شدند !
باز هم رمضان آمد
باز هم ، میهمان ، زیباییها ، لطافتها ، معنویتها و حال و هوای خاص رمضان شده ایم
زیبایی رمضان را آنان درک میکنند که آن را دریافته اند
چگونه می شود با نادیدگان آن همه شور و هیجان از کرامات و معنویت های این ماه خدا همسخن شد !
در عالم اعتقادات مسلمانان چقدر دلرباست ، این نخوردن ، نیاشامیدن ، سخن لغو نگفتن و حفظ همه اعضاء و جوارح
از کژیها و پلیدی ها و دور بودن از آفات روحی و جسمی !
برای آنان که معتقدند نیازی به گفتن نیست !
و برای آنان که فارغند از چه بگوییم و با کدام زبان بیآغازیم و دعوت به کدام اندیشه کنیم که با آن آشنا باشند !
دعوتی عام در داده و سفره ای کریمانه گشوده اند تا هر که را میل لطافت باشد خضوع و خشوع ملکوت را به دیده ببیند
و به گوش جان عطر ناب یا ایها الذین آمنوا را لمس کند !
رمضان ها آمده و رفته اند !
سفره ها گسترانیده و جمع کرده اند
دعوتها داده و فراخوان ها نموده اند !
و باز هم رمضانها خواهند آمد و خواهند رفت
و دعوتها خواهند داد
و درهای ملکوت را خواهند گشود !
و درهای آتش را خواهند بست !
و مومنان را پذیرا خواهند شد !
ولی آیا ما همیشه خواهیم بود که اگر امروز غفلت ورزیدیم فردا و فرداها را درک کنیم ؟
آیا اطمینانی بر نخ نازک نفسهای ما و طوفانهای سهمناک هستی ، هست ، که امیدوار فرداها باشیم ؟
بخواهیم یا نخواهیم امروزمان فردا و روزمان ماه و ماهمان سال و در نهایت جام حیات مان لبریز خواهد شد
پس بیاییم قدری ظرف هستی مان را از معنویات و لطافتهای این روزهای روحانی پر سازیم !
بیایم خودمان را غنیمت بدانیم
بیاییم خودمان را درک کنیم
خودمان را دریابیم !
خودمان را رها سازیم از قید اسارت های نفس که اولین و آخرین آن شهوت است ، شهوت خوردن ، شهوت داشتن ،
شهوت بودن ، شهوت خودنمایی ها .
در همه عبادات ریا و خودنمایی است جز روزه
در همه عبادات خودخواهیهاست جز روزه
نداشتن و نخوردن و نگفتن چه جای ریا دارد ؟ در جهانی که همه فخر فروشی ها و خودنماییها به داشتن و نمایاندن و
حسرت بر انگیختن است ؟
و از همین روست که خداوند متعال فرموده است : روزه دار را تنها من پاداش هستم !
و چه خواهد کرد با روزه داران ، کریمی که دامنه لطف و کرمش آسمانها و زمین و هر چه در آن است فرا گرفته است !
بیاییم رمضان را که نه ، خودمان را دریابیم
بیاییم حسرت فرداهای نبودن و نتوانستن را امروز جبران کنیم
این خوان کرم همیشه گسترده نخواهد بود ،
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر !
بیشتر انسانها دیدگاه خوبی نسبت به مرگ ندارند و بسیاری از ما از آن می ترسیم ، اما همین حقیقت وحشتناک به عقیده من ضروری ترین قسمت حیات بشر تشکیل میدهد و شاید تعجب آور باشد که بگویم گاهی شیرین ترین قسمت زندگی ما انسانها با مرگ شکل می گیرد ، اما چگونه ؟
خدا رحمت کند سهراب سپهری را ، حتماً وقتی که می سرود : چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید !
مطمئنم این سروده را راجع به مسائل دیگری غیر از نظریه من گفته بود اما من جور دیگر دیدم و نتیجه اش این شد که با شما می گویم :
من نمی خواهم راجع به فلسفه مرگ با شما صحبت کنم و اینکه هیچ چیز بیهوده آفریده نشده و خیلی مسائل دیگر . همه آنها به جای خود مقبول و محفوظ ، من با زبان ساده و روان می خواهم بگویم چرا مرگ شیرین است اگر شما هم دقیق بیندیشید و بتوانید خود را کاملاً با موضوع منطبق سازید حتماً با من هم نظر خواهید شد .
به طور کلی باید بدانیم زندگی در عالم هستی فرایندی است که به تدریج آغاز شده ، ادامه یافته و سپس پایان می گیرد یعنی بر اساس نظام کلی آفرینش همه انسانها باید به دنیا آمده مدت متعارفی را زندگی کرده و سپس بدرود حیات نمایند و در قرآن کریم از این مدت به اجل معین تعبیر شده ، یعنی اصل بر زندگی معین و متعارف است و آنان که بر اثر حوادث و بیماریها و سایر عوامل دچار اجل ناگهانی می شوند استثنا هستند و بنابراین آن دسته را از بحث خود جدا میکنیم .
آنچه باقی می ماند انسانهایی هستند که زندگی کرده و به دوران میانسالی و سپس کهولت می رسند . اگر در زندگی یا اطراف خود زنان و مردان مسنی را دارید حتماً زندگی پر درد و رنج آنان را شاهد بوده اید ، بیماریها ، مشکلات جسمی ، روحی و ناتوانی و آزردگیهای فراوان ، آنان را رنج می دهد و زندگی برایشان نمی تواند لذت بخش باشد ، جسمی که سالیان دراز در فراز و نشیبهای جهان هستی هر لحظه فشارهای گوناگون را تحمل کرده دیگر تاب تحمل فشارهای اندک را نیز ندارد ، کمترین حرکت میتواند درد بسیار ایجاد کند و روحی که لبریز از رنجش ها و آزردگیهاست دیگر ظرفیت پذیرش هیچ ناملایمتی را ندارد و حتی بسیاری از امور عادی نیز در آن موقعیت ایجاد رنجش می کند تنهایی ها نیز به این مسائل دامن می زند ، بنابراین یک پیر فرتوت و رنجیده و رنج دیده را چه چیزی میتواند از درد و ناملایمات برهاند و شاد سازد ؟
امید به کدام آینده مشوق آنان برای ادامه خواهد بود ؟
نور کدام چراغ خواهد توانست ظلمت تنهاییهای فراوان آنان را روشن سازد ؟
بدنهای خسته و فرسوده و دردمند شان پذیرای کدامین لذت ها خواهد بود ؟
پس آنان چگونه شادمان خواهند شد ؟
من پیشنهاد می کنم از خود آنان بپرسید !
اگر من پاسخ دهم ممکن است به بخشیدن از کیسه خلیفه متهم شوم !
اما واقعیت را باید پذیرفت و هیچ راه گریزی از آن نیست و البته باید دانست که خداوند متعال نیز که آفریدگار ماست بهترین راه را برای ما فراهم کرده است :
یعنی مرگ !
هیچ دردمندی نیست که نخواهد دردش به انتها برسد و از رنجهای فراوان آسوده گردد
پس حال که مرگ همه دردها را پایان خواهد داد و رنجها و بیماریها را از کالبد خسته ما انسانها بیرون خواهد راند ،
چگونه شیرین نباشد ؟
چگونه بر زمین گذاشتن بار سنگین مسئولیتها و تکالیف سخت برای انسان های ناتوان دلپسند و مقبول نباشد ؟
ما که میدانیم مرگ پایان کبوتر نیست چرا به جنبه های زیبای آن نیندیشیم ؟
در فرضیه های علمی هنگامی که موضوعی اثبات شود معنی اش این است که حتی یک مورد هم خلاف آن رخ نمی دهد
مثلاً جاذبه زمین
مثلاً نیروی اصطکاک
و خیلی فرضیه های علمی دیگر .
اما من به یک فرضیه ایراد جدی وارد می سازم :
مگر ثابت نشده است که زمین می چرخد
پس چرا فقط به کام عده ای ؟
خسته تر از روزهای پیش
جاده را با گامهای خسته می پویم
پیش رو چیزی برای دلخوشی ها نیست
لنگ لنگان راه را آهسته می پویم
سمت یک دیوار ، یک بن بست باید رفت
هیچ کس در انتظار من در آنجا نیست
خنده ها ، بر چهره میخشکد
خاطرات تلخ می ماند
آخر راه است و جز یک روزن باریک
رو به حجمی ساکت و تاریک
رهگذاری نیست
سایه هایش سرد و غمگین است
حجم تنهاییش سنگین است
پیکر فرسوده ام را تاب رفتن نیست
چاره جز درهم شکستن نیست
مثل مویی لاغر وباریک باید شد
روزن از این بیشتر را بر نمی تابد !
لاجرم کوچیک باید شد !
سیبی بر زمین نمی افتد
اگر جاذبه ای نباشد
زمین لب وا نمیکند باران را
اگر جاذبه ای نباشد
و زمین بی سیب خواهد ماند و تشنه لب
و من در اندیشه که
اگر سیب و باران برزمین نبارد
آسمان سیب کدام رنگین کمان را گاز خواهد زد ؟
تا طعم خوش جاذبه را در فضا بپیچاند ؟
تکانم می دهی
به امید سیبی ، که ندارم
و شاخه هایم را می شکنی
می شکنم ،
اما باورت نمی شود
که فصل سیب گذشته است !
اکنون به انار بیندیش
که دل خونی
برای روزهای فرا رو در سینه دارد !
گلابی بودی و من خیلی وختا
به دنبال تو بودم رو درختا !
زمین افتادی از بس که رسیدی
غمت شد قسمت ما ، تیره بختا !
***
دو تا نخلیم تک و تنها تو ساحل
کمرهامون شده از درد مایل
نگامون تشنه آغوش دریا
دلامون عمریه پوسیده در گل !
***
زدی دندان غم بر این دل کال
و تف کردی میان سطل آشغال
برایت ای دل غمگین ، بمیرم
که عمری خون شدی ، حالا لجن مال !
***
نگات گل ، خنده هات گل ، وای قلبم !
به روحم می زنی پل ، وای قلبم !
دل تنگ من از جا کنده می شه !
به من که می زنی زل ! وای قلبم !
***
گلابی بودی اما کال موندی
ضعیف و خسته و بی حال موندی
رفیقاتو خریدن دونه دونه
تو از این قافله دنبال موندی !
***
تو اون عکسی که بی قابم ، قشنگه !
چش خیست توی خوابم قشنگه !
شبیه ماه میمونی که حتی
شبا می افته تو آبم قشنگه !
***
مهاجر بود و اینجا ماندنی شد
گرفتار دلای آهنی شد
کشید از بس که بار غم به شانه
دل صافش خمید و منحنی شد !
جایی نوشته بود :
" سعی نکن متفاوت باشی...
فقط خوب باش...
این روزا خوب بودن به اندازه کافی متفاوته ..."
و من فکر میکنم که خوب بودن یعنی چه؟
خوب چیست و چگونه میتوان خوب بود ؟
برای آن که بتوانیم وارد بحث پیرامون موضوعی شویم باید ابتدا شناخت کافی از آن داشته باشیم و بدون داشتن تعریف صحیح و علمی از یک موضوع هرگز نمی شود در باره آن صحبت کرد .
در اینجا نیز باید مفهوم خوب و خوبی و خوب بودن روشن شود تا زمینه مناسبی برای بحث ایجاد گردد
اما تعریف کلمه خوب : در فرهنگ معین چنین آمده است : نیکو ، پسندیده - زیبا ، قشنگ ، جمیل
و به تبع آن خوبی یعنی : نیک بودن ، پسندیده بودن - زیبایی و جمال
در اینجا چون منظور ما نیک بودن و پسندیده بودن است با معنی زیبایی و جمال کاری تداریم هر چند که آن معنی نیز از پسندیده بودن سرچشمه می گیرد به عبارتی انسان وقتی شخص زیبا رویی را می بیند ناخودآگاه تصور می کند که آن شخص حتماً آدم خوبی نیز هست و حال آن که بسیاری مواقع زیبا رویان فطرت زیبایی ندارند و به همین جهت است که گفته اند : صورت زیبای ظاهر شرط نیست ای برادر سیرت زیبا بیار
اما آیا دانستن این چند واژه در معنای واژه خوبی ما را به خوب بودن هدایت خواهد کرد ؟ ، مسلماً خیر، زیرا آنچه که خوب بودن نام دارد اولاً در فرهنگهای مختلف و در نقاط مختلف جهان دارای اشکال متفاوتی هست و خیلی از کارها در جایی خوب و در جای دیگر بد و ناپسند شمرده می شود . مثلاً در ایران با کفش وارد خانه شدن عمل زشتی تلقی شده و در اروپا و آمریکا ، کفش از پای در آوردن ناپسند شمرده می شود و یا اینکه تعارف کردن در کشور ما به شکل افراطی رواج دارد ولی در بسیاری از نقاط جهان اصلا وجود ندارد که همین تفاوتها باعث برداشتهای گوناگون از خوبی می شود ، پس چه باید کرد ؟
در پاسخ به چند شکل میتوان بحث کرد :
1- خوبی را منطقه بندی کنیم و بگوییم خوب یعنی آن چه که مردم ناحیه ای آن را پسندیده می شمرند و رفتاری که در نظر آنان خوب است ، پس لاجرم خوب است !
2- خوب بودن را بین المللی تعریف کنیم یعنی رفتاری که در همه جای جهان خوب تلقی می شود ، خوب است !
در باره نوع اول باید گفت فطرت انسان معقول و منطقی ( این هم تعریف خاصی دارد که انسان معقول و متعارف کیست ) چیزهایی را می پسندد و چیزهایی را نمی پسندد مثلاً در قوم لوط عمل لواط پسندیده تلقی می شد و یا امروز در بعضی کشورها به همجنس گرایی بها داده و آن را قانونمند کرده اند حال آن که این امور طبیعتاً ناپسند است ونمیتوان بر انها صحه گذاشت ، بنابراین اگر صرفاً در همه امور به شکل منطقه ای بخواهیم رفتار کنیم برداشت ما برداشت درست و صحیحی نخواهد بود .
در باره نوع دوم هم باید گفت برای آن که عملی در سراسر جهان به شکل واحد بد و یا خوب تلقی شود هم ، این امر ممکن نخواهد بود زیرا اولاً نظام واحدی بر مفاهیم در سراسر جهان حکمفرما نیست و در ثانی شرایط جوی و جغرافیایی و فرهنگی و اجتماعی و منطقه ای در بسیاری از موارد اجازه چنین کاری را نمی دهد و باز هم باید گفت :
پس راه چاره چیست ؟
در پاسخ می گویم : دو راه وجود دارد :
اول اینکه امور را از هم تفکیک کنیم و آن چه را که مربوط به شوون انسانی نیست به شکل منطقه ای رفتار کنیم و آن چه را که نقض آن ها با فطرت پاک انسانی مخالف است به شکل بین المللی رفتار نماییم مثلاً رانندگی کردن طبق رسم و قوانین کشورها در سمت راست یا چپ خیابان منعی ندارد ولی سیلی زدن به شخص بیگناه و هر گونه ستم شان انسانی را مخدوش می نماید و یا کمک کردن به نیازمندان در همه جای جهان امری انسانی است اما نوع و نحوه کمک باید طبق قوانین داخلی انجام گردد تا ناپسند تلقی نشود . اما این راه هم به دلیل اختلافات گوناگون جوامع بسیار مشکل و ناشدنی است .
راه دوم این است که قانونی جهانی را الگو قرار دهیم که در آن همه مردم با هر فرهنگ و زبان و موقعیت جغرافیایی با مقررات آن آشنا باشند و فهم و درک مشترکی از همه امور خوب و بد داشته باشند ، اما آیا چنین قانون مشترکی در جهان وجود دارد ؟
پاسخ : بله ، ادیان الاهی به طور عام و دین اسلام به شکل خاص ، چنین قانون و الگویی را برای همه انسانها فراهم کرده است ، قانونی که در آن سیاه و سفید و اروپایی و آسیایی و فقیر وغنی و بالای شهری و پایین شهری و توسعه یافته و توسعه نیافته و گرمسیری و سردسیری همه تکلیف خود را می دانند و با ادبیات مشترکی معنی واژه های بد و خوب را می فهمند و در همه حال می دانند چه باید بکنند !
پس به نظر شما آیا بهترین راه خوب بودن آن نیست که ابتدا سعی کنیم مفهوم واژه خوبی و خوب بودن را بفهمیم تا بعد بتوانیم به تناسب وضعیت خودمان به آن عمل کنیم ؟
من به شما نمی گویم چه کار کنید ، خودتان اگر بخواهید خوب باشید راهش را پیدا خواهید کرد ، فقط می گویم بیاییم همه مان معنی خوبی را بفهمیم و همه مان خوب باشیم !
و در نهایت به ابتدای سخن بر می گردم که گفته ام :
" سعی نکن متفاوت باشی...
فقط خوب باش...
این روزا خوب بودن به اندازه کافی متفاوته ..."
دلیل این که امروز خوب بودن متفاوت است دقیقاً به خاطر این است که ما خوب نیستیم و گرنه اگر هر کدام از ما خوب باشیم چرا باید خوبی غریب و متفاوت باشد ؟
و بدتر این که چون می خواهیم متفاوت باشیم ، به اشتباه ، از خوبی ها فاصله گرفته ایم !
چه گمراهی بزرگی !
هندی ها معتقدند :
" Humanity is better than any religion
" انسانیت از هر دینی بهتر است "
دانستن این اعتقاد مرا وادار کرد که افکارم را پیرامون آن متمرکزکنم و قدری مرغ اندیشه را بر فراز معنای آن به پرواز در آورم
اما قبل از بحث پیرامون درستی یا نادرستی این اعتقاد باید به مطلب مهمی توجه کنیم :
فایده چنین بحث هایی چیست ؟
در پاسخ باید گفت :اشنایی با اعتقادات سایر اقوام و ملل و پیروان دیگر مذاهب و مقایسه آن باعث خواهد شد به حقانیت مذهب خودمان یعنی شیعه اثنی عشری بیشتر پی ببریم و در برابر دیگر عقاید بتوانیم صاحب دلیل و برهانی بر اثبات چنین حقانیتی باشیم .
البته من معتقد به اجبار در پذیرش یا رد هر دین و آیینی نیستم و میدانم اگر اعتقادی بر مبنای آزادی کامل اراده صورت نگیرد
اصولاً هیچ ارزش و اعتباری نخواهد داشت ( لا اکراه فی الدین ) و نیز قصد بحث و جدل با هیچ کسی را ندارم اما این حق را دارم که بیندیشم و به ترویج عقاید حقه خودم بپردازم و اگر کسی با من هم عقیده بود دامنه اطلاعات او نیز افزون خواهد شد و اگر نبود چیزی از وی کم نشده بلکه در عقاید خود مستحکم تر می گردد همچنانکه من با دانستن این عقیده هندیان ، ذهنم پویاتر شد و آن را با عقاید خودمان تطبیق کردم و به نتایج جالبی دست یافتم .
اما بحث اصلی این بود :
" انسانیت از هر دینی بهتر است "
در این عقیده یک خلط مبحث وجود دارد و یک واقعیت که به شکل عجیبی در هم ادغام شده اند .
اولاً همه ادیان الاهی برای این نازل شده اند که انسانها را به راه صلح و صفا و دوری از گناه و پیروی از هنجار های صحیح دعوت کنند و راه تعالی را به انسانها بیاموزند و از رذایل اخلاقی دور سازند و نهایت انسانیت در رسیدن به همین تعالی و ترقی معنوی و مادی است پس می خواهم یک نتیجه کلی از این سخن بگیرم :
" دین انسان را به انسانیت رهنمون می گردد "
در سراسر قرآن عظیم الشان هیچ آیه ای نیست که امری غیر انسانی را ترویج و تبلیغ کند یا به موضوعی
امر کند که عقلای عالم آن را نهی کرده باشند و در سیره معصومین علیهم السلام نیز چنین است , و به طور کلی چه کسی می تواند یک کلمه نامناسب یا یک آیه در قرآن به ما نشان دهد که امری خلاف انسانیت و دون شان انسان را ترویج کرده باشد ؟ و جز ملاطفت و مهربانی و رحمت و درستکاری و دعوت به پیمودن راه درست در آن دیده نمی شود و تنها آن چه را از انسان می خواهد که هر عقل سلیمی در هر جای جهان بدان حکم میکند که اگر جز این بود پیروان ادیان دیگر و لامذهبان هرگز به آن نمی گرویدند و به طور کلی :
" ما حکم به الحق ، حکم به الشرع و ما حکم به الشرع ، حکم به الحق "
اما نکته مهمتر این است که انسانیت را چگونه تشخیص دهیم ؟
ما چگونه می توانیم اموری را انسانی و امور دیگر را غیر انسانی بدانیم ؟
مگر نه این است که در جوامع مختلف با توجه به فرهنگ و رسوم و آداب و عقاید مختلف امور جلوه های متفاوت دارند
و کاری که در جایی پسندیده شمرده می شود در جای دیگری ناپسند تلقی می گردد ؟
پس شاخص و معیار ما برای تشخیص صحیح چیست ؟
چه کسی میتواند تفسیر صحیحی از انسانیت ارائه نماید ؟
آیا ما باید با چراغی گرد جهان بگردیم و به دنبال انسان و انسانیت باشیم ؟
" دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست !
آیا امکان پذیر است که تمام فرهنگهای مختلف جهان را در مجموعه ای واحد جمع کرده و بین آن چه که در آنها انسانیت و امور انسانی تلقی می شود اجماعی ایجاد کنیم ؟
پس چاره چیست ؟
در اینجاست که نقش دین روشن و واضح می گردد .
دین در حقیقت شاخص و معیار امور پسندیده و صحیح است و ما بدون این شاخص نمی توانیم خودسرانه و به سلیقه شخصی انسانیت را معنا و تفسیر کنیم زیرا هر کسی به ظن خود رفتار خواهد کرد و در نتیجه احکام متضاد
صادر خواهد شد که ابداً قابل فبول نخواهد بود .
بنابراین نقش دین رساندن انسان به سر منزل انسانیت و نهایتاً سعادت و رستگاری است ، و ما نمی توانیم بدون این دستورالعمل راه صحیح را نشخیص دهیم و در یک جمله باید گفت :
" دین برنامه جامعی است که انسان را به انسانیت رهنمون می گردد "
لذا عقیده هندیان دقیقاً مانند این است که بگوییم : علم از دانشگاه بهتر است !
روشن است که راه علم از دانشگاه می گذرد و نقش دانشگاه در این میان نقش واسطه ای برای یادگیری علم و دانش است نه مکانی برای این که ما را به دردسر بیندازد و ما به دانشگاه می رویم که علم بیاموزیم نه این که دانشگاه رفته باشیم !
بنابراین هندیان در باره نفس انسانیت درست می اندیشند اما در باره اینکه انسانیت را چگونه تشخیص دهیم بیراهه رفته اند و اگر به آنها گفته شود پس انسانیت را چگونه تشخیص دهیم که اشتباه نکنیم ، نخواهند توانست پاسخ مناسبی ارائه نمایند اما ما می گوییم هدف دین رساندن انسان به تعالی و انسانیت است و معتقدیم تشخیص انسانیت فقط با دین ممکن است و بس !
ماهی از آب سر آورد برون
آسمان را نگریست
و گمان کرد که یک تشت بزرگ
روی دریا دیده
سر فرو برد و به اعماق گریخت
در دل تیره دریا گم شد
او خبردار نبود
که من و تو عمریست
زیر این تشت نگون
به چه رسواییها
که رضایت دادیم !
فقط این را فهمید
که جهان تشت بزرگی است فرو افتاده
بهتر آن است که از رسوایی
بگریزد و گریخت !
هر آدمی مثل خودش فکر می کند!
هر آدمی اندازه افکار خودش ظرفیت دارد!
هر آدمی فکر می کند کار و افکار خودش درست است !
هر آدمی خودش را قبول دارد !
نتیجه : پس با این حساب همه آدمها ، افکارشان و کار و
اعمالشا ن باید درست باشد در حالی که
عقلا بعضی کارها و افکار واعمال رو درست نمی دانند ! چرا ؟
انتظار نداشته باشید در دو جمله تبیین کنم که نظر آدمها درست است
یا نظر عقلا !
برای این که طبق شنیده های ما تا امروز 124000 پیغمبر توسط خداوند
در طول هزارانسال یا بیشتر به رسالت برگزیده شده اند تا به من و شما
و دیگران یاد بدهند که راه درست و افکار واعمال درست کدام است
ولی متاسفانه بسیاری از ما هنوز فکر میکنیم کار خودمان
صحیح است و به نظر بقیه هیچ کاری نداریم !
پیامبران که قطعا و بدون تردید از عقلا بوده اند و بقیه انسانهای صالح و عاقل و دانشمندان
و فلاسفه و همه کسانی که سعی کرده اند اخلاق و اعتقادات و منش های صحیح را
سرلوحه رفتار واعمال خود قرار دهند و دیگران را هم تشویق به آن کنند هنوز
نتوانسته اند ما را که فقط به خودمان و افکار مان می اندیشیم بقبولانند که عقل چه می
گوید و چه کار درست و چه کاری نادرست است !
اما من به طور کوتاه می گویم که ما چرا نظر عقلا را قبول نداریم و راه نا صواب خودمان را
می رویم ! البته نعوذ با... ادعای توانایی ویژه ای برای خودم نسبت به بقیه عقلا ندارم و
حتی شاید از گروه آدمهای عاقل هم نباشم ولی آن چه مسلم است
این که بالاخره از گروه آدمیان هستم و می اندیشم پس به قول فلاسفه مسلما هستم !
اما پاسخ : ما انسانها برای زندگی کردن در جامعه انسانی از همان دوران قدیم برای
خودمان مقررات و قواعدی وضع کرده ایم تا بتوانیم بدون اصطکاک در کنار هم زندگی کنیم و
این همان چیزی است که امروزه به آن تمدن می گویند البته این قواعد قراردادی است
یعنی ما بین خودمان قرارداد بسته ایم که با هم خوب باشیم ،
به زندگی و مال دیگران تعدی نکنیم و ستم را ناپسند بدانیم و کار نیک و کمک به همنوع را
خوشایند و حق یکدیگر را پایمال نسازیم و خیلی مسائل دیگر ، و خداوند عقل آفرین نیز ،
هم به شکل تشریعی ( دستورات الاهی توسط پیامبران)
و هم به شکل تکوینی ( رشد عقلی و بلوغ فکری ما انسانها ) این فرامین
و دستورات را به ما ابلاغ کرده است ،
اما آنچه که باعث می شود ما راه بد برویم این است که یا معنای کلمه عقل را نمی دانیم
یا خود را به ندانستن می زنیم !
چرا ؟ ؟
برای این که همه ما مدعی داشتن عقل هستیم ! و انسان با اقرار به همین یک کلمه
عقل ناچار به پذیرفتن همه تبعات داشتن عقل می شود یعنی در واقع اقرار بر ضد خود
است که همه جا پذیرفته میشود !
عقل را علاوه بر ان که معنای فهمیدن و دریافت کردن میدهد از واژه عقال دانسته اند و آن
پایبندی است که بر زانوی شتران می بندند تا دور نروند و بند بر پای بستن است
کسی که عقل دارد حتی اگر در جزیره ای متروک زندگی کند و هرگز هیچ انسان دیگری
کنار ش نباشد ناچار مجبور خواهد بود علاوه بر رفتار غریزی مقررات و
قراردادهایی برای خودش وضع کند تا دچار رنج و دردسر نشود
مثلاً برای در امان ماندن از سرما و گرما و حیوانات سرپناه بسازد و مواظب سلامتی
خود باشد و کارهای دیگری نظیر این .
بنابراین اگر کسی به ما نسبت بی عقلی بدهد به شدت بر میخروشیم و ادعای عقل می
کنیم در حالی که نمی دانیم مفهوم عقل پذیرفتن همه قراردادهای زندگی
در جامعه انسانی است ، و پذیرش همه این قراردادها یعنی خوب اندیشیدن
و خوب رفتار کردن و خوب به قراردادها پای بند بودن ،
اما آیا ما به قراردادهای زندگی اجتماعی مان پای بندیم ؟
آیا با دانستن این مطالب باز هم می توانیم خود را عاقل بدانیم ؟
آیا ما قراردادها را به نفع خودمان تفسیر نمی کنیم ؟
من زباله ام را جلوی درب خانه همسایه می گذارم
من اتومبیلم را در جای دیگران پارک می کنم
من به دیگران نسبت ناروا می دهم
من مال دیگران را پایمال می کنم
من در محل کارم درست کار نمی کنم
من گران فروش هستم
من همه کار می کنم و خم به ابرویم نمی آید
و بدتر از همه این که خودم را عاقل هم می دانم !
اما باز هم بدتر از اینها این است که ادعای بی عقلی ( و نادانی و جهل ) هم نمی توانم
کنم چون می دانم همه این کارها بد است اما من آگاهانه آن ها را انجام می دهم !
پس ناچار چه دلم بخواهد و چه نخواهد عاقل هستم !
من نه میتوانم ادعای عقل کنم و نه ادعای بی عقلی ،
شما بگویید چه کنم ؟
غزل می ریزه از چشم تر من
ببین بی تو چه خیسه دفتر من
دو بیتش رو برایت می فرستم
بخون با گریه هات پشت سر من !
ماهی افتاده بر خاکم به دریایم ببر
طالب آن آبی پاکم به دریایم ببر
از سرشت آبی ات چندیست دور افتاده ام
خشک شد لبهای ادراکم ، به دریایم ببر
خنده خورشیدها بوی ملامت می دهد
در زمین ، رسوای افلاکم ، به دریایم ببر !
باز با موج خروشانت مرا درهم بپیچ
سیر کن در روح صد چاکم ، به دریایم ببر
خشکی پلک مرا آبی ز رویایت بزن
تشنه آن خواب نمناکم به دریایم ببر !
دیر آمدی ! آنقدر عشق من ! که دل مرده است !
طوفان غم یاد تو را هم با خودش برده است !
این صندلی خالی ست ، بنشین ، قهوه یا چایی ؟
پوزش که دست مرگ بر فنجانمان خورده است !
حق با تو ! اما وقت مرگ دل کجا بودی ؟
حتی لباس مشکی ات هم از تو آزرده است !
هر بار زنگت زد دلم ، فصل غرورت بود
از خاطرت نگذشت ، احساسم چه پژمرده است ؟
این روزها دیگر هوای گل شکفتن نیست !
از فکر پاییز فرا رو عشق ، افسرده است !
بگذار ، اما ، یخ کند دلهایمان با هم
حالا که در باران ، تمام شعله ها مرده است !
مولوی می گه :
هر کسی از ظن خود
شد به گیتی یار من
از درون من نجست
هیچکس اسرار من ( اقتباس مرحوم دکتر حمیدی شیرازی از شعر مولوی )
حکایت تو رو بیان می کنه ! که همیشه سعی می کنی خوب و مهربان باشی و صاف ، مثل چشمه های زلال !
شاید توی این دنیا هیچکس ، کس دیگری را خوب نشناسد اما به هر حال بعضی آدمها
لایه های عمیقی دارند و بعضی ها فقط از پوسته نازکی برخوردارند به همین جهت دسته اول
از دید دیگران ، ادمهای مرموزی هستند !
بعضی ها مثل تخم مرغ می مونن که با اندک ضربه ای میشکنن و هر چی درونشان باشه می ریزه بیرون !
و وای به وقتی هم که فاسد باشند که دیگه أدم باید بینی اش رو بگیره و فرار کنه !
دسته ای از آنها که لایه های عمیق دارند ، مثل خیلی های دیگه ، امیخته ای از خشم ، لبخند ، مهربانی ، جسارت و همه صفات بد و خوب انسانی هستند ، اما همیشه سعی می کنند که قسمتهای خوب خودشون رو به کار بگیرند و از بدهاش صرف نظر کنند
و چون ابعاد مختلفی دارند که برای آدمهای معمولی قابل درک نیست ، مرموز تلقی می شوند !
یکی از آشنایان در مجلسی پشت سر ت گفته بود : من از فلانی خوشم نمی آید آدم مرموزی هست !
شنونده از او پرسیده بود مثلاً چکار کرده که مرموزه ؟
ایشان پاسخ داده بود : هیچی ! ولی یه جوریه !
ولی تو خودت می دونی چه جوری هستی ! و چرا مرموزی !
چون سعی می کنی همیشه با لبخند با دیگران برخورد کنی و انرژی مثبت خودت رو منتشر کنی !
چون سعی می کنی همیشه مواظب کلامت باشی و بی جا و بی دلیل دیگران را از خودت آزرده خاطر نسازی !
چون همواره تا جایی که می تونی دست دیگران رو می گیری و خدمت می کنی !
چون در همه حال خدا رو ناظر رفتار خودت ودیگران می دونی و اگر کسی ستمی بهت کرد فراموشت میشه و خوبیهایی رو هم که به دیگران کردی از خاطر می بری !
چون همواره صادق بودی !
همواره به مال مردم احترام گذاشتی !
همواره مناعت طبع داشتی !
هر چی داشتی با دیگران قسمت کردی !
هر چی خواستی و دیگران داشتند و به تو ندادند ، به دل نگرفتی !
هر چی وفا کردی جفا دیدی !
هر چی صاف بودی ، ناخالصی دیدی !
و خیلی چیز های دیگه که از بس مرموز هستی من هم که اینقدر به تو نزدیک هستم ، هنوز نفهمیده ام !
گاهی وقتا منهم دلم می خو اد اینقدر که تو مرموز هستی لا اقل منهم کمی شبیه تو بودم ! ولی خب خدا
که نمی خواد همه بنده هاش مثل هم باشند !
اگه قرار بود همه مثل تو باشند دیگه چه کسی از راز و رمز های عجیب تو و این صفات عجیبت
توی این دوره آخرالزمان تعجب می کرد ؟
دیگه چه کسی حسادت خودش رو می تونست با گفتن کلمه مرموز ، بروز بده ؟
اگه قرار بود حتی یک نفر دیگه همپای تو بیاد ، مطمئنم کسی نمی تونست !
می دونی چرا ؟
برای این که تو اینقدر خوبی که اگه حس می کردی کسی داره سعی می کنه بهت برسه
مخصوصاً قدمهات رو کند می کردی یا سرت رو گرم بستن بند کفشت که هرگز باز نشده بود می کردی
تا اون یه نفر مخصوصا ! از تو جلو بیفته !
و برای همین چیزهاست که من بر خلاف خیلی از آدمهای دور و برم همیشه آدمهای مرموز رو دوست دارم
و فکر می کنم اگه دنیا پر از آدمهای مرموز بود چی می شد !