چکاوک ها

چکاوک ها

من محمد حسین حسنی ، شاعر ، نویسنده
چکاوک ها

چکاوک ها

من محمد حسین حسنی ، شاعر ، نویسنده

بوی زیارت

السلام ای امام خوب و رئوف 

السلام ای دلت به ما معطوف 

به طواف حریم  قرب  ورضا  

دعوتم کن به عادت مالوف 

به دل تنگ من صفا بفرست    

که پر است از هوای خوف و خسوف

دوست دارم در آستانه تو  

بنشینم در ابتدای صفوف 

به مقامات عاشقان برسم 

ایها الشمس ، خسته ام  ز  کسوف !

عشق

در عمق دل من خبری نیست به جز عشق 

از هر که بپرسی اثری نیست به جز عشق 

من معتقدم  درد بشر جز غم دل نیست   

آزرده درد دگری نیست به جز عشق  

تنها به سفر رفتن من حرف و بهانه ست

سودای دل من  سفری نیست به جز عشق  

آخر چه کنم خسته ازین حال و هوایم !  

تا در بروم   هیچ دری نیست به جز عشق !  

هی خرده نگیرید به دیوانگی من !  

شک نیست که دیوانه تری نیست به جز عشق !

 

دوباره ، عشق

هوای مهربانت مثل جادو  ، می دود در من 

کرختم میکند وقتی به هر سو ، می دود در من 

 

نگاه پر شرار دختر نو بالغ چشمت 

به شرمی آتشین از لای گیسو ، می دود در من 

  

چه میدانی که دارم   ، ناگهان ، دل میدهم از کف  

و از قلبم هزاران بچه آهو میدود در من ؟

 

سخن از عشق می آید و من مبهوت می مانم  

نمی دانم چه باید کرد تا او می دود در من !  

 

بهار رفته ام با خاطرات خیس و نمناکش 

دوباره ناگهان از کنج پستو ، می دود در من  ! 

                        *   *

زمستان را به پایان می برد هرم نفس هایت 

بهاری زودرس پیش از پرستو  ، می دود در من !

غزل

شرمنده ام اگر به تو کم رو می آورم    

             بر نایب تو حضرت غم رو می آورم  

پشت در خیال تو از بس که مانده ام      

            دارم به عادت چکنم ، رو می آورم 

آخر به بارگاه تو راهم نمی دهند          

              با دلشکستگی به حرم رو می آورم  

شاید کبوتری به نگاهت خبر رساند    

                 بر تو اگر چه بد شده ام رو می آورم  

  

                             *    *

اینجا به لزره های دلم اعتنا نشد  

                      می لرزم و به مردم بم ، رو می آورم !

تازه آغاز عشق است ، 

 

و من تنها میتوانم بیندیشم  

 

همه چیز حتما جور دیگری خواهد بود  

 

و نگاه آبی ت را  

 

با چراغهای آبی آسمان ، در شبهای پر ستاره منطبق میسازم  

 

با خوشه پروین  

 

و با شباهنگ  

 

و فکر میکنم ،  

 

آن قدر روشنی که دیگر هیچ ستاره ای را برای یافتن راهم  

 

نیازمند نخواهم بود  

 

تنها دارم تلاش میکنم  ، جایت را در آسمان به خاطر بسپارم  .

 

 

دوبیتی

اگه ماهی بشی ، من آب می شم 

 

برات اکسیژن و مهتاب می شم 

 

از آغوشم نمی ذارم جدا شی  

 

برات جون می دم و بی تاب می شم !

دوبیتی

لبت را باز کن با یک شکر خند 

دلم دارد هوای حبه ای قند 

همان قندی که حافظ برد بنگال   

خریدارم گل من ، قیمتش چند ؟

خوش آمد

بنام خدا  

با تولد این وبلاگ غزل ها ، دوبیتی ها ، اندیشه ها و احساسات خود را به کلیه علاقمندان و بینندگان محترم تقدیم میدارم . 

آماده ارتباط ادبی و پذیرش نظرات صائب همه عزیزان هستم .