دل تنگ توام ، آه که دوری سخت است
در کار دل و عشق ، صبوری سخت است
تشویق نکن مرا به عاشق ماندن
دلدادگی غیر حضوری سخت است!
دل تنگ و غم بسیار دارم
شب چله هوای یار دارم
بهش میگم میایی خونه ما؟
همیشه میگه که من کار دارم!
از قافله هر چه دویدم ، من عقب ماندم
در جاده های ناامیدی جان به لب ماندم
عمری دویدم تا به فردایی رسم بهتر
هر عصر محتاج دو قرص نان شب ماندم
گفتند تو حرکت نما تا حق دهد برکت
کشتم خودم را لیک، در راه طلب، ماندم
انگار دیگر این روایت ها مجرّب نیست
از این که تاثیری ندارد ، در عجب ماندم!
تعطیل شد دنیای ما، از سالهای قبل
پشت درش یک عمر اما بی سبب ماندم
هر روز عزرائیل ها هی مرگ آوردند
من با امید زندگی، راضی به تب ماندم
هر روز هم با وعده فردای شیرین تر
حنظل به من دادند و در خواب رطب ماندم
از زندگی تا زنده بودن بس تفاوتهاست
رفتم پی واجب ولی در مستحب ماندم!
از من گذشت اما شماها فکر خود باشید
خیلی خطا کردم در این شهر جَلَب ماندم!
شب یلداش چطو میگی قشنگه
کسی که تو گذرگاه پلنگه؟
ولی وقتی شما باشین کنارش
دلش قُرصه که تو دستش تفنگه!
======
اگه هنگام صلحه یا که جنگه
اگه سال خروسه یا نهنگه
تو که باشی کنار سفره عشق
فقط با نون خالی هم قشنگه!
======
کنار تو همه دنیا قشنگه
نباشی تو، دل من تنگِ تنگه
شب یلدای شاعر تو نباشی
غزلهاشم فقط مُشتی جفنگه!
======
غزل می خوام بگم ، اما نمی شه
دوبیتی از دل من پا نمی شه!
شبیه بچه پررو ها میمونه
به هیچ نحو از سر من وا نمی شه!
======
شب یلدای ما وقتی قشنگه
که دنیا خالی از دلهای تنگه
در این بازار غم کو یک دل خوش
اگر هم خنده ای باشه، جفنگه !
با لفظ، زن و زندگی وآزادی
ای دوست مکن به نفع دشمن ، شادی
بیگانه برادر نشود با من و تو
در دام خیالات غلط افتادی!
هنندانم چره مین ولایت
هنوینیم نشانی از صداقت
به هر کی هادنی دست رفاقت
یه چیزی هنکنه یکهو به پاچت !
کلا بشتی سر ما باریکلا
وا دو تا قل هوالله باریکلا
بووردی مال مایه بی خجالت
بخوردی مثل ملا باریکلا
بخوردی وا قروت بالا شاکو
زدی بعدش به حاشا باریکلا
قرار ما نبه هاباشه اینطر
کلابازی وا استا؟ باریکلا
در افتیم ما زمین و تو بخندی
یا وستاکی تماشا، باریکلا!
بووردی مال مایه، نوش جنت
نکن تعریف ،اما باریکلا!
که رسم هنباشه این کار بد تو
همین امروز و فردا باریکلا!
به جز خیال نجیبت در این حوالی نیست
هوای زندگیم از غم تو خالی نیست
برای گریه کدامین بهانه بهتر از این
که جای خالی تو جای بی خیالی نیست
تمام هفته من از غروب جمعه پر است
برای شنبه شدن فرصت ومجالی نیست
درون لاک خودم می روم که غم بخورم
که نان هیچ کجایی بدین حلالی نیست
به سنگ حادثه وقتی دلی ترک برداشت
امید وصله بر آن کوزه سفالی نیست
شکسته حال وپریشان بمان ، بمان ، دل من
که در طریق وفا بیش از این کمالی نیست
ظاهرا امشب هوای حالت اصلاًخوب نیست
کار ساز حال ناجورت می و مشروب نیست
آن که داری انتظارش را همه شب می کشی
از تلاطم های احوالت دلش آشوب نیست
روزگار عاشقی های مدرن و تازه است
چشم عاشقها برای هیچ کس مرطوب نیست
بوی یوسف می دهد پیراهن صبرت ولی
حیف که چشم تری ازحضرت یعقوب نیست
دست بردار و دلت را پایمال او نکن
انتظار آمدن از رفته ها مطلوب نیست
روزگاری من شبیه تو دلم بی تاب بود
تازه فهمیدم علاج دل به جز سرکوب نیست!
خواب دیدم طلا شده ارزان
مثل اجناس دیگر ایران
جنس های گرانِ تا دیروز
شده مفت و مسلم و ارزان
کار مردم گرفته رونق ها
همه خوشحال و خرم و خندان
دستهاشان پر است از کالا
مشتری توی دکه و دکان
از تورم کسی نمی گوید
شده در خاطرات ما پنهان
می شود با حقوق یک ماهم
بروم مکه، کربلا، لبنان
بخرم مرغ و گوشت و ماهی
بخورم پسته های رفسنجان
پدران نیستند شرمنده
پیش اهل و عیال و فامیلان
اقتصاد و سیاست و بهداشت
درد هایش همه شده درمان
همه مشکلات حل شده است
به کف و پنجه توانمندان
کرده اند اسکناسهای درشت
از سر جیب مردمان فوران
دشمنان ترک دشمنی کردند
شده امن و امان تمام جهان
مرد و زن ها تمام مزدوجند
چون شده ازدواج ها آسان
رخت بربسته است بیکاری
می دود کار در پی انسان
قیمت خانه آمده پایین
نیست مستاجری در این دوران
بانک ها رو به ورشکستگی اند
وام چون کس نگیرد از آنان
کس به مال کسی ندارد کار
توبه کردند جمله ، دزدان
اختلاس از میان ما رفته
خاوری ها خجل در این میدان
نه به دکتر نیاز دارد کس
نه ز دارو شود کسی پرسان
کس ننالد ز سلب آزادی
مردم از هر جهت، خوش و خندان
شاغل و بازنشسته خوشحالند
شده با هم حقوق شان همسان
قاضی و پاسبان شده منسوخ
نه نیازی به حبس نه زندان
شده سیل مهاجرت معکوس
از اروپا به سمت کشورمان
هر که پاسپورت ماست در جیبش
در تمام جهان دهد جولان
در تمام معاملات جهان
صحبت از پول ماست، از تومان
گل و بلبل شده تمام وطن
شده مثل بهشت جاویدان
خشک سالی شده است ترسالی
همه جا سبز و خرم از باران
داشتم تازه کیف می کردم
که خدا داده این قدر ،امکان
داشت از فرط سرخوشی می شد
چشمه خشک طبع من جوشان
ناگهان یک لگد به پایم خورد
که پریدم ز خواب خوش ترسان
چشمها را که خوب مالیدم
همسرم چون پلنگ ها غران
داد می زد، چقدر می خوابی ؟
بچه ها را به مدرسه برسان
به گمانم که رفته از یادت
که می آید برایمان مهمان
وقت برگشتن از سر کوچه
میوه و مرغ و گوشت هم بستان
راستی قند و چای و قهوه بخر
تخمه و پسته و فلان و فلان
نشئه خواب از سرم پر زد
ناگهان رفت شور و آن هیجان
فکر من پیچ خورد و درهم شد
چون هوای پر از غم تهران
یادم آمد ز درد بی پولی
درد امروز اغلب مردان
گفتمش با غضب که بد کردی
چه ثمر داشت حرکتت الان!
اندکی گر درنگ می کردی
کارها می رسید بر سامان
رفته بودم برای تو بخرم
هدیه ای تا کنم به تو احسان
داشتم انتخاب می کردم
یک النگوی خوشگل و مامان!
کارها شد خراب با لگدت
حال باید خودت دهی تاوان!
کارها را خراب کردی زن!
هم ضرر بر خودت زدی هم من !
شکل آدم هاست گاهی هم ولی خر می شود
از خود خر گاه گاهی بلکه بدتر می شود
دور از جان شما خلط هویت کرده است
هر که اندرزش دهد از گوش ها کر می شود
کارهایی می کند که خر هم از رو می رود
روی سیال خریت ها شناور می شود
در خیابان می زند تک چرخ گاهی با موتور
پیش چشم دوستان محبوب ومحشر می شود
کورس ماشین می گذارد در شلوغی های شهر
شادمان از لحظه های ترس ، آور می شود
گاهی از روی دکل ها می پرد بی ریسمان
شاخ اینستا گرام کل کشور می شود
برج میلاد ازبلندای خودش می ترسد و
او لب بامش بدون بال کفتر می شود
گرد هم آیند وقتی دوستان، گُل می کشد
بعد از آن هم وارد صد فاز دیگر می شود
پول باباجان او خرج عطینا می شود
یا قمارش می کند هر چند منکر می شود
می رود گاهی شمال و یکه تازی می کند
توی ویلا قاطی ژن های برتر می شود
بینی او سالهای قبل سر بالا نبود
از مدلهایی خدادادی مکدر می شود
چند وقتی گوش هایش را خری کرده ولی
خسته دارد از مدلهای مکرر می شود
نه علاقه مند تحصیل است نه مشتاق، کار
با تلاش و پول بابا از همه سر می شود
بچه سوسول است اما در خیال خام خود
گاه آرنولد و زمانی هم تکاور می شود
دوست دارد راحت و آزاد باشد توی شهر
از بگیر و از ببندش زود پنجر می شود
اهل سرگرمی و تفریح و جوانی کردن است
روزها می خوابد و شب اهل دردر می شود
هر چه می خواهد برای او فراهم می شود
بازهم حس می کند که مفت پرپر می شود
خوردن و خوابیدن و تفریح جانش را گرفت
تازگی دارد دچار زخم بستر می شود
بر جوان قصه ما سرزنش بیهوده است
آدم نا اهل کی مشتاق منبر می شود؟
بر جوانان آرزوهای جوانی عیب نیست
لیکن از حد خودش چون بگذرد ،شر می شود
هر کسی قدر جوانی را نداند عاقبت
با ندانم کاری خود سخت کیفر می شود
یا چراغ عمر او خاموش گردد ناگهان
یا به پیری گر رسد محتاج و مضطر می شود
تا جوان هستی بدان قدر وجود خویش را
چون به نیروی جوانی خاک هم ، زر می شود.
هر زمان نام عید می آید
بوی عطر شهید می آید
همره چیدمان سفره عید
گریه های شدید می آید
مادران شکسته دل اما
یادشان از یزید می آید
غصه جای خالی فرزند
قبل سال جدید می آید
بوی عطر حرم به هر کوچه
هر کجا می روید ، می آید
هر شهیدی که رفت جای او
صد جوان رشید می آید
وقتی از کربلا سخن باشد
هر که قلبش طپید، می آید
حق و باطل همیشه در جنگند
صلح آنان بعید می آید
جبهه رسمش عوض نخواهد شد
هر کجایی پدید می آید،
هر کسی با لباس رنگی رفت
با لباس سپید می آید
تا معطر شود مشام وطن
عشق با صد نوید می آید
عید بر عاشقان مبارک باد
نو بهار امید می آید
همیشه تا که برگردی نگاهی خیس و تر دارم
چه میداند کسی که من درونی شعله ور دارم
دلم جا مانده و تن را به زحمت می برم با خود
غمی سنگین میان کوله و عزم سفر دارم
تو تنها آدمی هستی که از دردم خبر داری
چه می شد بار غم را با کمکهای تو بردارم
شبیه سرنوشتی درهم و برهم رها هستم
کسی هرگز نمی داند چه سوداها به سر دارم
قفس جای قشنگی نیست این را میله ها گفتند
فراموشم شده حتی که منهم بال و پر دارم
چه می شد که تو با عشقت رفیق راه من باشی
و من خوش باشم از این که توانی بیشتردارم
دلم تنگ است و بار غصه بسیار و توانم کم
نمی دانم کدامین غصه را با خویش بردارم؟
حرف آخر را همین اول بگویم بهتر است
دست بردار از سر من ،عاشقی دردسر است
دوست دارم با تو باشم حیف که مقدور نیست
زندگی هر چند زیبا ، با تو بودن محشراست!
سالهای سال نقش خاطرم ، یاد تو بود
یادگار توست هر نقشی که بر این دفتر است !
با خیالت تا سحر شب زنده داری می کنم
آه از آن مستی که در هر جرعه این ساغر است
بعد عمری لال بودن ، با تو شاعر شد دلم
در مرام عاشقان اندوه جور دیگر است
خوب می دانی مرا داری به آتش می کشی
باز هم آغاز من از عمق آن خاکستر است
چاره ای جز ترک دل کردن به زور عقل نیست
گرچه بی دل زندگی از مرگ هم مشکل تر است
می روم اما درونم تا ابد شعله ور است
تا قیامت بر دلم داغ وداع آخر است.
دل کندن از مقام و منزلت و پول، مشکل است
خاصه برای آدم مسئول، مشکل است
دنیا اگر چه دار گذار است و بی وفا
ترک اش به عشق عالم مجهول ،مشکل است
گرگی که می زند به گله در پی شکار
چون پنجه زد ، کشیدن پنجول، مشکل است
شیرینی مقام تا به مذاق کسی رسید
لب بستن از خوراکی ماکول ، مشکل است
آن که برای خدمت مردم قیام کرد
ماند و نشد هر آینه، معزول ، مشکل است
همرنگ با جماعت رسوا اگر نشد
دل را نکرد چون همه مشغول ، مشکل است
دنیا اگر چه مزرعه آخرت ولی
طوفان که شد حفاظت محصول ، مشکل است
با کم بساز و بار خودت را سبک ببر
سنگین نکن که بردن محمول، مشکل است
ما را امیدوار خودت می کنی ، اگر
صادق بمان که خدمت مقبول مشکل است
از حق بترس و رایت خدمت به دوش گیر
روز حساب و آن همه فرمول ، مشکل است!
از بس که جواز دفن آماده شده
کار ملک الموت خدا ساده شده
هر کس گذرش به ..... افتاد
ترتیب وداع آخرش داده شده
مین دل من هر دم ، غم تخمشه دنپاشه
وقتی هنوینمته ، حالم خب هنمباشه
دنیا وا همه وسعت ، پیش نظرم خورده
شارود که نگو بی تو از کوره دهاتاشه
من تا تو ر بشناختم، حال من همینجوره
این کاسه همن کاسه این آش همن آشه
یادم هروه از غم وقتی که هوینمته
بوور کن هنندانم رمز اگر، اماشه
از وختی قدم بشتی، مین دل تنگ من
پشت سر من هنگن یارو چقد عیاشه
مردم که هنندانن، وازیت وگته وا من
من اصلا هنندانم ،این رسم کجایاشه؟
به عاشق بدبختت عشقت چیشی هادایه؟
توخنده و خوشحالی،من خفت و رنجاشه
دور فلکه بیخود دور خودم هنچرخم
هیچوقت بدی یی مردی ، گم کرده باشه راشه ؟
تو تو هخورم همتو هنگن که یارو مسته
هر جا هروم عکست انگار جلوم باشه
یکسر وا خودم هنگم ورگرد که دلتنگم
وقتی دِ نباشی تو خاک بسر دنیاشه
هی کله تکن هادن یعنی هنخوامته من
هی مسخره وازی کن ، باش که بخوری پاشه!
زندگیا بی مزیه یه کم بیا قر هادنیم
از سر دیفال دلا مرغ غمه پر هادنیم
یگ سرشه تو واسانو و یگ سرشه من هنگیرم
غمه بگیریم از وسط بدرانیم جر هادنیم
انگار کنیم عروسیه بزن بتو را بندازیم
بخندیم و برقصیم و تویی به لمبِر هادنیم
دمبل دیشو ، دمبل دیشو ، دیره و تنبک بزنیم
راست هاباشیم کج هاباشیم، قنبلا ر فر هادنیم
معلوم نیه که بتانیم وا این اوضای مملکت
واسه پسرا زن بگیریم، دختر شوهر هادنیم
ختمه سوری هننگیریم که پسرا ر جم کنیم
لنگاشونه دوندیم و به استا جعفر هادنیم
هنباشه اما وا خوشی جمع هاباشیم کنار هم
حرف بزنیم چایی بخوریم ، آش چغندر هادنیم
تا کی بشینیم که یه رو وضعما بیتر هاباشه؟
بیا تا امرو خوش باشیم، تن به مقدر هادنیم
درسته که فراونه ، سختی و مشکلات ما
اما چقد خبه که ما تغییر بوور هادنیم
ما اگه خب باشیم وا هم میون روزگار بد
هنباشه که به همدگه یگ حال بیتر هادنیم !
شلیته ها ر دکنین تا دور هم برقصیم و
لقه به غمها بزنیم ، قر هادنیم، قر هادنیم!
عاشقی نوع فریبنده ای از بیماری است
درد شیرین و قشنگی است که در دل جاریست
اولش تاب و تب و شور و حرارت دارد
آخرش زخم عمیقی است که خیلی کاری است
در جهانی که کسی از ته دل یارت نیست
دل به هر کس بدهی حاصل آن بیزاری است
آدم از جهل به هر چاله و چاهی افتد
رنج ها می برد آن کس که پی هشیاری است
هر کسی ذائقه اش میل به حالی دارد
میل من دوری از این زندگی تکراری است
با تمام بدی عشق به من ثابت شد
زندگی بی تو فقط از سر یک ناچاری است
دوری ات را به چه امید تحمل بکنم ؟
من نفس می کشم اما به خدا اجباری است !
فرصت ز کفت رفت، زمان را دریاب
از سیل فنا پیر و جوان را دریاب
ما غرق شدیم و تو نکردی کاری
از ما که گذشت، دیگران را دریاب!
باید این ناله به درگاه خدا هم برسد
شاید این درد به درمان و دوا هم برسد
از غم و غصه ما هیچکس آگاه نشد
مگر اقبال شما بر دل ما هم برسد
بس که درهم شده اوضاع و شلوغی بسیار
نیست گوش شنوا گر چه صدا هم برسد
بر دل خسته خود زخم جفا ها داریم
دردناک است اگر تیر خطا هم برسد
این امانت که به دستان شما افتاده
طعمه ای نیست که سهمی به شما هم برسد
تخت فرعونی تان آن همه هم ایمن نیست
اگر اعجاز به موسی و عصا هم برسد
ما درست است که بر زلزله عادت داریم
سهم ما نیست بلا پشت بلا هم برسد
نشکسته است به طوفان بلا ساقه عشق
کرونا تا که نرفته است وبا هم برسد
سنگ وقتی بپرد هر طرفی خواهد رفت
احتمال است که بر آینه ها هم برسد
به درست و به غلط کار گره افتاده است
ستمی رفته ، مبادا به جفا هم برسد
این همه وعده امروز و فردا ندهید
خوب باشد که برین وعده وفا هم برسد
زیر خاکستر ما آتش سوزانی هست
چه بسا شعله آن تا به فضا هم برسد
دین بسیار کسان گردنتان افتاده
نگذارید که بر روز جزا هم برسد
گره از مشکل ما تا بشود، باز کنید
تا که نفرین برود وقت دعا هم برسد
سیرها ! نان شما سنگ نخواهد شد اگر
بگذارید به ما نان و نوا هم برسد !
جهان دور وبر را خوب دیدیم
به کارش چرخه ای معیوب دیدیم
به جای خدمت از خدمتگزاران
میان چرخ مان هی چوب دیدیم
کسی که حرف حق می زد همیشه
به زندان رفته و مغضوب دیدیم
میان آستینِ حرف زن ها
همیشه دسته جاروب دیدیم
خیانت کارها را بر سر کار
به رسم رابطه منصوب دیدیم
نگهبان ها شریک دزد بودند
امانت دار را مغلوب دیدیم
بنای استواری هر کجا بود
به دست مفسدان ، مخروب دیدیم
اگر حرف درستی هم شنیدیم
ز تاثیر می و مشروب دیدیم
به جای حکم بر مبنای انصاف
به رای حاکمان سرکوب دیدیم
نه یوسف بود در فرمانروایان
نه در اطراف شان یعقوب دیدیم
به نام دین حسین را سر بریدند
و عیسی را اگر مصلوب دیدیم
هر آن که ظاهراً وارسته تر بود
به دنیا بیشتر مجذوب دیدیم
به دنبال حقیقت هر چه گشتیم
نشان از فتنه و آشوب دیدیم
عصای کورها را هم ربودند
جلوی پای آنان جوب دیدیم
چماقی را عدالت نام دادند
که از آن خلق را مضروب دیدیم
فقط ظلم و فقط ظلم و فقط ظلم
به قانونهای نامکتوب دیدیم
خلاصه ما در این عصر طلایی
چه عنصرها که نامطلوب دیدیم!
هر آن کس که به ظاهر اهل حق بود
به شیطان بیشتر منسوب دیدیم
از این گندم فروشان دروغین
فقط ما جویِ نامرغوب دیدیم
همه در ادعا پاکیزه بودند
ولی ما خشتک مرطوب دیدیم!
اوقات گرفتن برات است بیا
هنگام گذشتن از صراط است بیا
بفرست تو بر علی و آلش صلوات
یعنی که علی راه نجات است، بیا
*****
مهر علوی راه نجات است بیا
بر مرده دلان آب حیات است ، بیا
بر روی زمین و آسمانها ، صلوات
ارزنده ترین حسنات است ، بیا
*****
ایام نزول برکات است ، بیا
حق در پی تقسیم زکات است بیا
سهمی اگر از لطف خدا می خواهی
درگاه ورودت صلوات است ، بیا
بر عشق بیا نام خریت بگذاریم
بگذار بنا را به صداقت بگذاریم!
تا کی به عناوین فریبنده و زیبا
سر پوش بر این ترک هویت بگذاریم؟
جز دردسر از این دل دیوانه چه دیدیم
تا جان به رهش ساده و راحت بگذاریم؟
عبرت نگرفیتم که از قصه آدم
پا بر سر آن سیب فلاکت بگذاریم
یک لحظه عنان را به کف دل بسپاریم
یک عمر به اندوه و شکایت بگذاریم
آرامش خود را به هیاهو بکشانیم
جان بر سر این بزم محبت بگذاریم
عقلی که خدا داده چه حاجت که به جایش
درد و غم و دلشوره و محنت بگذاریم ؟
ای دل تو چه کردی که چنین ساده و راحت
سر را به ره وسوسه هایت بگذاریم ؟
از این همه پرسش به جوابی نرسیدیم
باید همه را پای رفاقت بگذاریم !
این گرانی چاق ها را زود لاغر می کند
در هوا چون بادبادک ها ، شناور می کند
نه نیازی به تِرِدمیل است نه رقص کمر
مفتی ی مفتی کمرها را مقعر می کند
آن شکم ها را که در اف ساید رفت از پر خوری
بعد از این ها ، روبرو با سوت داور می کند
سایز ها بی دردسر هر روز کمتر می شود
هر که « باربی » شد خودش هم سخت باور می کند
سفره ها کوچک شود هر روز بیش از روز قبل
کار مادر را در آشپزخانه کمتر می کند
بعد از این بابا نباید بچه ها را نان دهد
چون کوپن ها سهم هر کس را مقرر می کند
روغن و ماست و پنیر و شیر رویا می شود
چرخ ما را چون برنج و گوشت چنبر می کند
سال ها دادند ما را وعده بهتر شدن
فیل ها را وعده هندوستان خر می کند
مستی دیرینه دارد می پرد از کله ها
بس که ساقی خون دل ها را به ساغر می کند
زود باشد که هوا هم پولی وکارتی شود
کار خود را آخر این ارز شناور می کند !
مرغ هم دارد به ما نامهربانی می کند
ناز بیش از حد در این دور گرانی می کند!
بر سلام هیچ کس پاسخ نمی گوید که هیچ
تخم خود را هم فقط جای نهانی می کند
چون به دست آوردنش این روزها مقدور نیست
خرم و خوشحال دارد زندگانی می کند
سالها مطلوب مردم بود ران و سینه اش
حال با تخمش به ما چشمک پرانی می کند
در عروسی و عزا هی سر بریدند از تنش
فکر می کردند دائم جان فشانی می کند
روزگارش آن چنان چرخید که حالا به ما
پشت ویترین ها نگاه آن چنانی می کند
هر کسی قدر عزیزی را نداند عاقبت
روزی آخر در فراقش نوحه خوانی می کند!
ای مدیر محترم ،گیرم که سلمان نیستی
اندکی انصاف ده آیا مسلمان نیستی؟
چند روزی کار ما دست شما افتاده است
درد را می دانی و در فکر درمان نیستی؟
حق ما پامال می گردد به امضای شما
لحظه ای آیا به فکر امر جبران نیستی ؟
بارها با صد زبان اتمام حجت کرده ایم
ادعا دیگر نکن در متن جریان نیستی !
حضرت عالی به کار ما گره انداختی
در پی واکردنش با چنگ و دندان، نیستی؟
زیر دستان زیر بار زندگی له می شوند
تو تماشا می کنی ، گویا پریشان نیستی ؟
می رود فریاد ها بر آسمان هفتمین
ای که دستت می رسد، آیا از آنان نیستی ؟
دین ما خواهی نخواهی گردنت افتاده است
فکر فردای قیامت ، پای میزان نیستی ؟
گر به ناحق نسبتی دادیم ما ، حرفی بزن
گر شما مسئول وضع نابه سامان نیستی
روزگار ما و دوران شما خواهد گذشت
چون رود فرصت ز کف ، آیا پشیمان نیستی؟
فکر فردای قیامت کن که دستت خالی است
دیگر آنجا صاحب قدرت و عنوان نیستی
سعی کن امروز احقاق حقوق ما کنی
چون که فردا صاحب امکان الان نیستی!
« با نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد »
تا ابد دارای تخت و تاج و فرمان نیستی!
اینقدر دل را به آن میز طلایی خوش نکن
چند روزی بیشتر آنجا تومهمان نیستی !
با لحظه های مانده در آوار می سازم
له می شوم اما تو را هموار می سازم
آنقدر سنگینی که تابت را نمی آرم
با هر فروپاشی خودم را خوار می سازم
مثل بنایی که به هیچ عنوان قبولت نیست
تخریب می سازی مرا هر بار می سازم
از سردی بی مهریت یخ می زند جانم
با این زمستان، هر چه هم دشوار، می سازم
وقتی که لبخند تو مال دیگران باشد
با اخم های درهمت ناچار می سازم
روزی شفای دردهای کهنه ات بودم
امروز انگاری تو را بیمار می سازم
از بس که منفی بافتی، من هم شدم منفی
من هم به جای پنجره ، دیوار می سازم
دارم به جای سایه آرامشی که نیست
با سایه یک برج زهر مار می سازم
من عاشقی را رشته ای از مهر می دیدم
کی باورم می شد طناب دار می سازم؟
یا دور از جان شما با دستهای خود
بر گردن خود تسمه و افسار می سازم؟
از خواب سنگینت نمی خواهد که بر خیزی
با ساعت مرگم تو را بیدار می سازم !
در ره دین و میهن وقران
شهدا گشته اند جاویدان
دل به دریا زدند تا من و تو
جان سالم بریم از طوفان
عاشقانه به قلب جاده زدند
تا ببندند راه نامردان
راه را بر حرامیان بستند
با سلاح توکل و ایمان
از سر جان خود گذر کردند
تا که خالی نماند این میدان
با تمام وجود جنگیدند
با سپاه مزور شیطان
زین جهت هر طرف که می نگرم
سرخ فام است خطه ایران
بوی عطر شهید می آید
هر طرف می روم در این سامان
در شمال و جنوب و شرق و غرب
نیست شهری بدون این خوبان
در هر خانه را که می بینی
پرچمی سرخ می دهد جولان
غرق در این خیال ها امروز
سر در آورده ام من از سمنان
شهر مردان خوب و میهن دوست
شهر رزمندگان با ایمان
داده صدها شهید با اخلاص
در ره حفظ حرمت انسان
بردن نامشان میسر نیست
نیست ذکر صفاتشان آسان
می شود مختصر در این وادی
نام برد از «محمد طحان»
که شهید ره محبت بود
در دفاع حرم گذشت از جان
روحیاتش لطیف و عرفانی
آشنا با مبانی عرفان
با صفا و بدون پیرایه
خاکی و ساده همچنان، سلمان
جان به کف در طریق آزادی
رفت تا اوج عالم امکان
رد سرخی به جا نهاد از خود
آن شهاب منور و سوزان
تا حرم حرمتش به جا باشد
خانه دشمنان شود ویران
حق و باطل همیشه درگیرند
چه در ایران چه سوریه ، لبنان
دشمن اهل بیت، هر جا هست
مثل گرگی نشان دهد دندان
سر او را به سنگ باید کوفت
تا جهان بگذرد از این بحران
همت ما خلل نخواهد یافت
تا که خونهای ماست در جریان
به شهیدان حق سلام و درود
و خصوصاً « محمد طحان»
یاد آنان گرامی و جاوید
راه آنان همیشه گل باران.
دارد از دور صدای قدمت می آید
دل من می طپد و رو به غمت می آید
وقتی از ماذنه ها عشق اذان می گوید
عطر گیسوی بلند حرمت می آید
هر چه از پای می افتیم در این راه دراز
مددی از نفس محترمت می آید
شک نکن از قدم ثابت یاورهایت
هر که عاشق شده زیر علمت می آید
هر کسی مُهر زده لوح وفاداری را
شده از روز ازل هم قسمت ، می آید
در الطاف تو بر خلق اگر باز شود
هر گدایی به امید کرمت می آید
آنقدر خوب و کریمی تو که در بخشیدن
همه مال جهان نیز کمت می آید
هر کسی منتظر صبح وصالت باشد
با اذان تو به سمت حرمت می آید.