نکته ای دارم که مغز عاقلان را کرده ، هنگ
گر چه برخی یاوه اش خوانند و برخی هم ، جفنگ
خوان لطفی که خدا تقدیم مردم کرده است
پس چرا شهد است سهم عده ای ، باقی شرنگ؟
سفره ها ، که مشترک ، اما گروهی پر ملات
باقی مردم چرا ، با قطره چکان و سرنگ
سهم بسیاری فقط تاب آوری در مشکلات
مردن در زیر بار زندگی ، یا بار جنگ
یک طرف ما مردم و سوی دگر اقشار خاص
چهره های ما همه غمگین و آنها، شوخ و شنگ
سهم آنها خوردن سهم تمام مردم است
قسمت ما می شود، گوشت دم توپ و تفنگ
مال مردم می شود ، طوفان و سیل و زلزله
لاجرم باید کند دفع بلایا ،بی درنگ
در عروسی و عزا این مرغ را سر می بُرند
می شود از آن مردم هر کجا کاریست، لنگ
نقص و کمبود و گرانی مال اقشار ضعیف
هر چه رانت و ثروت انبوه، از قشرزرنگ
بچه های ما همه سرباز جانباز وطن
بچه سوسول های بالاشهر، مشتاق فرنگ
هر چه تفریحات عالی ، مال از ما بهتران
حداکثر ، سهم ما، یا تاب، یا الّاکلنگ
بوق و ترمز های ممتد ، مال ماشین های لوکس
از پراید بی نوا انداختن تخته شلنگ
در سر ما غصه بیکاری و بی پولی است
کله های آن قلیل پولدار، از باده ، منگ
کاخ شان سر می کشد هر روز سمت آسمان
آسمان را هم به زودی می کشاند زیر چنگ
جز به ناحق پول و ثروت ها نمی گردد ، فزون
ماهیان ریز خوش تر هست در کام نهنگ
فرش قرمزها فقط مخصوص کله گنده ها
آشنای پای محرومان ، خس و خارو خلنگ
هر کسی آمد سر کاری هزاران وعده داد
تا کند دنیای ما را ، سبز و آباد و قشنگ
خاطر جمعی به مردم داد و خلف وعده کرد
پاسخ نقاد ها یا حبس بود و یا فشنگ!
باوری بر وعده های ، وعده پردازان نماند
اعتبار از حرف رفت و از حناها رفت رنگ
آب از جو رفته دیگر ، بر نمی گردد به جوی
سالها خورده است پیشانی وسرهامان به سنگ
از ضعیفان استخوانی گر چه ماند و پوستی
ترس دارد در میان جلد هم باشد ، تفنگ!
دود آغازی برای شعله های آتش است
وای از دودی که بر می آید از دلهای تنگ!
دائماً این روزها ، مشق پریدن می کند
یک شب آخر می رسد بر ماه ، دندان پلنگ!
بچه که بودم ، نه پدر جوان بود
نه قامتش خمیده و کمان بود
حالا که خوب فکر می کنم ، می بینم
تازه توی اوایل خزان بود
برام ولی تو عالم بچگی
محکم و قرص وسخت و پر توان بود
کار و تلاش و زحمت زمانه
تو دست پر پینه او عیان بود
خستگی هاشو من نمی فهمیدم
تو پیشونیش اما پر از نشان بود
تو چهره اش از گذر زمانه
خط شکسته ای دوان دوان بود
مومن و باخدا و اهل قران
یه راه مستقیم به آسمان بود
رسولی از جانب حق تعالی
برام یه پیغمبر مهربان بود
خدا رو با نگاه او شناختم
نگاهی که بلند و بیکران بود
حب علی و ال او شعارش
نمونه کامل عاشقان بود
خیر و صلاح، از همه وجودش
مثل یه رود جاری و روان بود
تو باور هر کی که می شناختش
از آدمای مومن زمان بود
من می شدم بزرگ و او می شد پیر
تو معرض دردای بی امان بود
با همه درد و محنت زمانه
پر از سپاس و شکر و امتنان بود
لبش به روی شکوه وا نمی شد
مثل همیشه خوب و خوش زبان بود
تا آخرین لحظه زندگانی
حقیقتش برای من نهان بود
خوب نشناختمش به وقت بودن
همون روزا که وقت امتحان بود
یهو دیدم صداش پر از سکوته
سکوت او عمیق و جاودان بود
سخته کسی بره و بر نگرده
کاشکی نبودنش فقط گمان بود
حالا منم و باور عمیقم
همون که عمری سهم دیگران بود
تا وقتی هستن پدرا ، غریبن
تا بچه بودم ، پدر، آب و نان بود
حالا که چشمام وا شده می بینم
پدر برام تمامی جهان بود !
نفهمیدم ،از جلوی چشام رفت
ستاره ای که صد تا کهکشان بود !
این روزها دیگه به هیشکی اعتباری نیست
از اعتماد بیخودی، بدتر قماری نیست
هم دوستان هم دشمنان ، هم رنگ هم هستند
واسه شناخت اونا از هم، سازوکاری نیست
دشمن که اسمش روشه، باید بر حذر باشی
از دوستان بی وفا هم ،انتظاری نیست
هر کی سراغت رو می گیره حاجتی داره
هر کی سلامت می کنه از دل سپاری نیست
اونی که خیلی از مرامش خاطرت جمعه
وقت عمل می بینی ، اونم یار غاری نیست
هیشکی نمی خواد که پیاده توی راه باشه
کمتر کسی دیدم که مشتاق سواری نیست
خیلی کمه ، اون که تو رو واسه خودت می خواد
اما اگه بود، آدم این روزگاری نیست
خیلی بده که آدما ، از هم گریزانن
آدم که از آدم گریزان و فراری نیست
اونی که می گه : «چاکرم» اصلاً نمیخوادت
حتی « بفرما» ش هم به غیر پاچه خواری نیست
ریشه زده رنگ و ریا تو قلب خیلی ها
پشت نقاب چهره ها ، انسان مداری ، نیست !
عشق و محبت ، عاطفه با پول حل می شه
کو آدمی که حس و حال او ، دلاری نیست ؟
از بس که پولی شد تموم داشتنی هامون
آواز مفتی ، توی دستگاه قناری نیست
دیگه دو دو تا های ما جمعش نمی شه چار
دیگه توی ناچاری ما جای « چار» ی نیست
باید بترسی از تمام مردم شَهرِت
وقتی فریب خوردی امان از بی قراری نیست
گرگای آدم خوار توی شهر می چرخند
ویروس شان جز شاخه ویروس هاری نیست
از بردن ناموس و مال و جان نمی ترسند
در ذهن شان یک ذره هم پرهیز کاری نیست
هر جور شد توی حریمت پای می ذارن
واسه اونا دیوار و مانع و حصاری نیست
باید کُلاتو تو سرت محکم نگه داری
طوفان که شد راه خروج اضطراری نیست
حتی توی خوابم نذار پلکاتو روی هم
امروز دیگه چاره ای جز هوشیاری نیست
وقتی کلاتو باد برد و بی کلاه موندی
سودی به افسوس و دریغ و آه و زاری نیست
اسم منو بدبین نذار، من خوب می بینم
با چشم بسته راه رفتن افتخاری نیست
از سادگی شون آدما تو چاه می افتن
خیلی خرابیهای ما از بد بیاری نیست
از خواب خوش پاشو که تو دنیای وارونه
هنگام لم دادن توی مُبل خماری نیست!
هر روز هزار تا اتفاق تازه می افته
آژیر و دوربین مدار بسته کاری نیست
زندان و حبس و پاسبان و قاضی و شلاق
دیگه جلودار چنین بی بند وباری نیست
یک ذره غفلت حاصلش عمری پشیمانی است
بر خوش خیالی ذره ای ،امید واری نیست!
دارم به تو میگم زمین لیزه مواظب باش
سُر خوردن تو روز برفی اختیاری نیست !
آفتاب رخت از پرده گذر خواهد کرد
عالم شب زده را غرق سحر خواهد کرد
حتم دارم که از این غیب عیان خواهی شد
ناله غم زدگان تو اثر خواهد کرد
همه پنجره ها رو به تو وا خواهد شد
دشمن و دوست به روی تو نظر خواهد کرد
و اذانی که گلش روی لبت می شکفد
هر چه عاشق به جهان است خبر خواهد کرد
دوستان روی قدمهای تو خواهند افتاد
دشمنت خاک گذرگاه به سر خواهد کرد
گُسل عشق به فریاد تو خواهد لرزید
دل هر دل شده را زیر و زبر خواهد کرد
هر ستم دیده که از ظلم به تنگ آمده است
در رکاب تو به جان قصد سفر خواهد کرد
صبح آن روز هواخواه تو هر کس باشد
هوس سِیر در آفاقِ خطر خواهد کرد
هر چه شیطان به جهان است به خود می لرزد
ریشه ظلم تمنای تبر خواهد کرد
ابر رحمت چو در آید به کویر دل مان
روح ما را به یَم شوق تو تر خواهد کرد
از فراقت به دل تنگ جهان حسرت هاست
غم هجرت چه به احوال بشر خواهد کرد ؟
حتم دارم که از این ورطه پر بیم و بلا
عاشقان را نظر مهر تو در خواهد کرد
بهتر از این چه سعادت که به هنگام ظهور
خاک را عشق تو سرچشمه زر خواهد کرد.
من شب و روز به عشق تو غزل می گویم
و نسیمی به قدمهای تو پَر خواهد کرد
شک ندارم کرمت شامل من خواهد شد
حضرتت لطف به ارباب هنر خواهد کرد.
ای کاش یک جوری بری از زندگیم بیرون
بسه برام هر چی کنار تو دلم ، شد، خون
دیگه نمی خوام با نماهنگت برقصم من
این قصه ها دیگه برام، خالی شد از مضمون
آزارتو عمری تحمل کردم و گفتم
شاید یه روز برگشتی از این راه بی قانون
توی دلم چه آرزوهای قشنگی بود
از روزهای خوبتر از لیلی و مجنون
از روزهایی که برای عشق می مُردم
با عشق ، غافل بودم از دنیای پیرامون
گفتم زمستون دلم با تو بهار می شه
گرمای خورشید نگات می ده به قلبم ، جون
آروم می گیره دل تنگم کنار تو
دلهای ما می شه به دست عشق، گل بارون
هر چی تصور کرده بودم ، شد خلاف اون
یک بار دیگه سرنوشتم با تو شد وارون
من ساده بودم و تو رو هم ساده می دیدم
غافل که با رندی زدی بر جامه ام صابون
هر قول دادی روز اول، شد فراموشت
اما بهت می گم عزیز ، متشکرم ! ممنون
ما وصله جوری نبودیم از همون اول
بدرود بانو ! وصلهِ ناجور ناهمگون
پیراهن عشق تو رو از قامتم کندم
آتش زدم با شعله آزردگی ها مون
این اعتماد مرده میدونی چه کاری کرد ؟
روح منو خشکاند چون گلهای بی گلدون
عاشق نبودن کار سختی نیست ، بعد از این
یاد تو رو در خاطراتم می کنم ، مدفون
چه دیر فهمیدم ، تموم عشق ، بازی هست !
چه دیر فهمیدم تو را ، چه دیر! که، اکنون
از سادگی های خودم دلگیرِ دلگیرم
از عشق بیزارم، به بادم داد ، این ملعون!
تا هوا لبریز بوی اسکناس و پول هست
شامه هر کس قوی تر، خرم و شنگول هست
سیم و زر را می کشد از هر طرف سمت خودش
هر کسی در کسب وکار بهتری مشغول هست
در جهان پیش رو بی پول زار است و ذلیل
در میان اهل بیت خویش هم مجهول هست
هر کجایی که ملاک حق و باطل پول شد
حرف حق آدم نادار، نامقبول هست
مهربانی ، عاطفه ، با پول افزون می شود
قلب ها ی مادی ، دارای عرض و طول هست
فخر و نخوت می فروشد هر کسی داراتر است
پیش چشم دیگران، رفتار او معقول هست
قلب های با صفا را کس نمی گیرد به هیچ
اعتبار انگار درمنقول و نامنقول هست
قبله آمال وقتی می شود پول کثیف
دین وایمان و مروت خود به خود معزول هست
غافل از این که خداوند امتحانت می کند
هر که پولش بیشتر، او بیشتر مسئول هست
در جهان هر چیز ما داریم ، از آن خداست
ای بسا نعمت که بر ما مبهم و مجهول هست
می رود این عمر فانی با تمام نیک و بد
وقت مردن شاه هم درویش بی کشکول هست
خوش به حال آن که دارد توشه خیر وصلاح
خرم آن باغی که سر سبز و پر از محصول هست!
روز روشن بی چراغ و شیوه شبگردها
رفت توی جیب مردم پنجه نا مردها
هر کسی طرحی برای بُرد خود آماده کرد
تاس ها افتاد هر دم روی تخته نردها
اختلاس و اختلاس و اختلاس و اختلاس
پر شد از اموال مردم کیسه بی دردها
محض آقا زاده ها شد خط ویژه اختراع
شد نصیب کُل مردم ، طرح زوج وفردها
روز اول هر که آمد وعده های شیک داد
چون سوار کار شد، حاشا ز دست آوردها !
دین ستیزان ، دینوران را دور کردند از خدا
کاشکی روزی سر آید دور این بد کردها !
مردهای آتش و خون ، خون دلها می خورند
کی دوباره خوب گردد حال این دل سردها؟
لحظه لحظه بام شان هر چند بالا می رود
عاقبت روزی می افتد تشت این تُوُ زردها !
فکر فردا بکن امروز که حالی داری
تا دم مرگ مپندار مجالی داری
دفتر عمر تو هر روز ورق خواهد خورد
با خبر باش که پایان و زوالی داری
زندگی ابر بهار است و گذر خواهد کرد
در پی شادی هر روزه ملالی داری
گر چه امروز رُخت ماه شب چارده است
رسد آن روز ببینی که هلالی داری
دست طوفان همه بار تو را خواهد ریخت
گر چه بر شاخه خود میوه کالی داری
تا دم مرگ مرو در پی مال اندوزی
مال تو نیست اگر مال ومنالی داری
دست خالی سفر سخت خود آغاز نکن
راه دور است ، تو در سر چه خیالی داری ؟
باید این مرحله را یکه و تنها بروی
دل نکن خوش که تو هم اهل و عیالی داری
تا که پلکی بزنی وقت سفر آمده است
ای دل تنگ عجب قصه و فالی داری
دم مُردن که شود ، حال تو را می گیرند
پیش خود فکر نکن جاه و جلالی داری
ملک الموت به تو درس ادب خواهد داد
فارغ از آن که تو ابهام و سئوالی داری
جرعه جام اجل را به تو می نوشانند
هر چه هم کج بروی، رزق حلالی داری
غافل از گردش دوران نشوند عاقل ها
تو اگر پند نگیری ، چه کمالی داری ؟
این تن عاریتی را به زمین جا بگذار
راهی اوج بشو تا پرو بالی داری!
برق می گردد گران تا آب می گردد گران
گاز وبنزین و طلای ناب می گردد گران
تا پیازی را فراهم می کنی با خون دل
کشک و دوغ و کاسه و بشقاب می گردد گران
سیب زمینی چون فراوان شد، نخود کم می شود
گوشت هم با همت قصاب می گردد گران
از گرانی های دارو چون به عطاری روی
خاکشیر و پونه و عناب می گردد گران
می روی ماهی بگیری از کنار رودها
چوب ماهیگیری و قلاب می گردد گران
فکر از بس میکنی خواب از سرت پر می زند
لاجرم هر روز قرص خواب می گردد گران
صاحب خانه تو را هشدار رفتن می دهد
حمل بار و بردن اسباب می گردد گران
روی خود را سرخ می خواهی کنی پیش کسان
پودر و پن کیک و رژ و سرخاب می گردد گران
چشم تا وا می کنی فصل شروع مدرسه
کفش و کیف و دفتر و جوراب می گردد گران
عید هم یک قوز بالاقوز در این کشور است
میوه و شیرینی و قطاب می گردد گران
نه به دولت می رسد زورت نه به اهل و عیال
زندگی چون گوهر نایاب می گردد گران
فکر مردن هم نباید کرد چون بر وارثان
سنگ قبر و اجرت نصاب می گردد گران
حرص خوردن هم فقط مشکل می افزاید و بس
قرص قند و چربی و اعصاب می گردد گران
پس بزن بر طبل بی عاری و حزب باد باش
اهل رقص و بشکن و هر چیز بادا باد باش
یک دو روزی را که در دار فنا مهمان شدی
هر چه پیش آید خوش آید ، از ته دل شاد باش!
دلم میخواد رها باشم ، ولی انگار که دیره
نمی دونستم عشق تو، چِقد دارای تاثیره
نه راه پیش وپس داره، نه یاری دسترس داره
کسی که عاشقت باشه، توی آتش به زنجیره
کسی هرگز نمی فهمه، چه جوری اتفاق افتاد
کتاب عشق آدم ها، بدون شرح و تفسیره
یهو غرق عرق می شی ، می پاشی ، تق ولق می شی
می افتی تو فضایی که، پر از اوهام و تخدیره
منم ناغافل افتادم، میون چالش عشقت
یه چیزی تو چشات دیدم ، که یک عمره دلم گیره
یه حس و حال طوفانی، منو توی خودش پیچاند
شدم اون بچه آهویی ، که تو چنگال یک شیره
دلم لرزید و وا رفتم ، نمیدونم کجا رفتم
به چشمای خودم دیدم، عنان از دست من میره
نگیر حس قشنگی که، منو یاد تو میندازه
بدِ این روزگار اینه، همش در حال تغییره
خیالات قشنگ تو ، می مونه تا ابد با من
همیشه طعم شیرینت ، توی رگهام سرازیره
تو، رویایی که می مونی ، همیشه پشت پلک من
شبیه خیلی از خوابا، که بی مصداق و تعبیره !
آقای خراسان! مددی کن که حزینیم
درمانده ترین رهگذر کوی زمینیم
شک نیست که تو اهل کرامات عظیمی
ما صفرترین ، صفرترین ، صفرترینیم
در پرتو خورشید رسد ذره به جایی
گر فیض تو یاری نکند ، خاک نشینیم
در جمع محبانت اگر جای نگیریم
از خرمن اقبال چه کس خوشه بچینیم ؟
همسایگی ات فخر بزرگی است به عالم
جز کوی ولای تو مُقامی نگزینیم
امن حرمت را ندهد هیچ حریمی
عمریست که در قلعه امن تو ، حصینیم
تا جان برود بر سر پیمان تو هستیم
هر چند بگویند ، چنانیم و چنینیم
تا حُب تو در سینه ما در غلیان است
آسوده از احوال دم باز پسینیم
قربان نگاهت که تب و تاب گرفته
انگار که تاثیر می ناب گرفته !
رخوت به سراپای تو افتاده و سستی
چشمان تو را وسوسه خواب گرفته
توفنده بشو روح مرا سخت بپیچان
دریای دلم رخوت مرداب گرفته
هر پنجره ای وا کنی امشب ز جمالت
زیباست در این کوچه مهتاب گرفته
کم کم تو گذر می کنی و باز نگاهم
پشت سر تو کاسه ای از آب گرفته
با رفتن تو می زند از سینه من پر
تیری که به خود حالت پرتاب گرفته
بگذار برای تو بغل باز کنم من
چون عکس قشنگی که کسی قاب گرفته !
گفتم غزلی در خور عشق تو بگویم
اما دهنم را غم قلاب گرفته !
ژن های نکو در پی پول و پله هستند
هر جا که بود رانت ، در آنجا یله هستند .
مشتاق دلارند و پی یافتن آن
سازنده هر دام و کمین و تله هستند
یک سکه اگر پرت شود سمت سماوات
در تیر زدن زبده تر از حرمله هستند
در یافتن پول حریصند و طمع کار
گرگ اند و به دنبال عبور گله هستند
هر جا سخن از پول شود گرد می آیند
این خر مگسان جانورانی دله هستند
انسانیت و مردی و اخلاق ندارند
آسوده از اندیشه این مسئله هستند
یک عمر بود همت شان پول و زر و زور
تا باز دم صوردر این مشغله هستند
نه صرف به مخلوق نمایند ریالی
نه در پی زاد سفر و راحله هستند
آرام نگیرند ز حرص و طمع و آز
تا بازی با مرگ در این مرحله هستند !
گفتم که به یک جمله فقط مختصرش کن
گفتا که چنان کِرم به هر مزبله هستند !
دوست دارم من زمستان را بــــرای بهمنش
دیدنی تر می شود هر فجر نو ، گل دادنش
انتظاری نیست تا گل وا شود در فصل سرد
غنچه سر بیرون بیــارد از غلاف مسکنش
سنت الله است ایـــــن که در بهاران وا شود
گل به صحن دشت با رنگین ترین پیراهنش
یک زمستان ناگهان این قاعده وارونه شد
حق مقرر کرد ایـــــران را ، بهشت گلشنش
رسم میهن بر مدار دیـــــــــــــگری آغاز شد
لاله ها جوشید در هــر جای کوی و برزنش
کس چنین اعجاز را تا آن زمان نشنیده بود
یا اگر هم بــــــود ، منعی بود در وا گفتنش
کور دلهای جهان همواره در حق پوشی اند
فـــــــکر خورشیدند و با آوارشب پوشیدنش
غافل از قدرت نمـــــــایی های ناپیدای حق
که خدا ذلت نوشته از بـــــــــــرای دشمنش
شد فرشته وارد خاک وطن و دیـــــــو رفت
تـــــــــــــا بپیوندد به اربابان چون اهریمنش
در بهار انقلاب مردم ایـــــــــــــران زمین
شد لگد مــــــــــال خلایق مشعل بی روغنش
گر خدا خواهد زمین خشک خواهد گشت نیل
تا کــــــــــه موسی را رساند بر زمین ایمنش
چشم وگوش دشمنان را کور خواهد کرد و کر
تا که روح الله برگردد بــــــــــــه سوی میهنش
صبح آزادی دمید از مشرق ایــــــــران زمین
روشن از انوار حق شد شهر و دشت و دامنش
درس آزادی بــــــــــــــرای مردم دنیا نوشت
پیر مــــــــــــــا با نفی ظالم در مرام روشنش
رسم استبداد شــــــــــــاهان را قیام او شکست
پیرو حق بود و شد دلــــــــــهای عالم ، مأمنش
کی رود از خاطـــــــــر ما آن زمستان قشنگ
از بهار پُر گل و پُر لاله و پُــــــــــــر سوسنش
تا قیامت لاله خواهد رُست از خـــــــاک وطن
جان فدای مـــــــــــــــــــردم آزاده و روئین تنش
ما همان نسل ســـــــــرافراز شهادت پیشه ایم
کـــــــــــــــــه نگیرد کاستی آیین و رسم متقنش
گوش بر فرمان رهــــــــــــبر داده و آماده ایم
تا که شیطان بشکند بـــــا ضربت ما ،گردنش !
یا ز ترس انتقــــــــــــام ما گریزد روز وشب
تا بمیرد مثل سگ در دخـــــــــمه بی روزنش .
دریا برای گریه سوگ تو ، یک نم است
اشکی که در فراغ تو ریزد، مکرم است
دنیا اگر چه مزرعه آخرت ولی
وقتی که نیستی تو در آن یک جهنم است
تابی نمانده در دل عالم از این وداع
پشت علی خمیده از این داغ اعظم است
بر روی دوش می کشد انگار آسمان
باری نپرس قامت مولا چرا خم است ؟
مردی که در نبرد، یلان را به خاک برد
امشب شکسته حال، از این درد و ماتم است
تنها سکوت، ترجمه حال و روز اوست
دریا دلی، که ورطه غم های عالم است
امشب چگونه می گذرد بر علی ، خدا !
تنها خودت بدان و خودت، صبرما کم است
آغاز کربلا نه که از سال شصت و یک
بلکه لگد که خورد به در، هم محرم است
بانوی من ببخش ،اگر الکنم به شعر
اما به عهد بسته دلم قرص و محکم است
با هر نفس به مسجد عشق تو می روم
با آن که این قبیله پر از ابن ملجم است
ما را به نور عشق خودت روشنا بده
این راه بی حضور شما تار و مبهم است !
حق بده که اینقدر نامهربانی خوب نیست !
زیر قولت می زنی تا می توانی ، خوب نیست !
با خیالت روز وشب سر کرده ام، در خلوتم
عشق آن هم این همه سخت و نهانی خوب نیست !
کاش می شد در خیابان عشق را فریاد زد
گر چه می دانم چنین پرده درانی خوب نیست
چند وقتی پا نمی گیرد غزل در طبع من
در کنار تنگ دل ها نغمه خوانی خوب نیست !
معنی بازیچه را پرسیدم از فرهنگ ها
پاسخ آمد آن که را سر می دوانی ، خوب نیست !
از دلم داری سراغ عشق می گیری هنوز؟
نزد پیران ، یاد ایام جوانی خوب نیست !
بعد از این در خاطرم ناز تو را کم می کشم
آب هم باشی اگر، یک جا بمانی ، خوب نیست !
انگار که گوش شنوا نیست در این شهر
فریاد نزن ، پنجره وا نیست در این شهر
پژواک شکستن به فلک رفت ز دلها
اما به گمانم که رسا نیست در این شهر
هی غصه پس از غصه و هی رنج پس از رنج
یک فرصت تجدید قوا نیست در این شهر
از هیچ طرف نور امیدی نتوان دید
تاریک شبی چون شب ما نیست در این شهر
هر کس به خر خویش سوار است به دلخواه
زیرا که نگهبان و « بپا» نیست در این شهر
کاسب پی اندوختن ثروت انبوه
بر آنچه خدا داده، رضا نیست در این شهر
هر روز گران می کند اجناس خودش را
انصاف و مروت و حیا نیست در این شهر
مامور اداره نکند کار به اصلاح
امید به کار روسا نیست در این شهر
دکتر چو دهد نسخه به درمان مریضی
بی فایده باشد چو دوا نیست در این شهر
صنعت نفسش در خَمِ تولید بریده
حتی پفکش ، غیر هوا نیست در این شهر!
آیات و روایاتِ عیان بر در و دیوار
جز نقش نمادین و ریا نیست در این شهر
عکس شهدا را همه جا نصب نمودند
اما عملی چون شهدا نیست در این شهر
حرص و طمع و آز زده چنگ به جانها
زین دام کس آزاد و رها نیست در این شهر
با استرس و روح پریشان و دل تنگ
حاجت به خور و خواب و غذا نیست در این شهر
ازخودکشی و قتل خبر هست فراوان
جز بانگ غم و درد و عزا نیست در این شهر
فحشا و فساد از همه نوعش علنی شد
تاثیر به منع فقها نیست در این شهر
شیطان که شده رانده درگاه خداوند
شاد است که تیرش به خطا نیست در این شهر
هر کس که زمین خورد مددکار ندارد
انسانیت و مهر و وفا نیست در این شهر
گر آب خوشی هست که مخلوق بنوشند
نوشیدن آن هیچ روا نیست در این شهر
جز خون جگر، آب دو چشم و دل بریان
در سفره تنگ ضعفا نیست در این شهر
هر روز شود راه خداوند لگد مال
ترس از خطر و خوفِ بلا نیست در این شهر
این سامریان قبضه نمودند جهان را
یک حضرت موسی وعصا نیست در این شهر
از شیعه نماندست به جز اسمی و رسمی
اسلام غریب است و خدا نیست در این شهر
خوبان وطن خرده نگیرند بر این شعر
منظور گل روی شما نیست در این شهر
یارب برسان منجی موعود خودت را
با این که امیدی به دعا نیست در این شهر
صومعه سرا شهریست ، غرب خطه گیلان
خاک آن گهر خیز است، مثل باقی ایران
مهد سبزه و گل ها ، منتهای زیبایی
بین جنگل و دریا ، با نمایی از باران
روی مردمش روشن، مثل خنده خورشید
مهر و عشق می تابد، برمسافرو مهمان
بین روستاهایش ، یک ده است زیباتر
« کهنه سر » بود نامش ، مهد عشق با عرفان
مردمی به غایت خوب ، پیروان اهل بیت
زن وَمرد آن مومن ، با خدا و با ایمان
دین حق در آن جاری ، فارغ از پلیدی ها
می شود خدا را دید، با دو چشم سر در آن
بعد کار روزانه، تا فریضه بگذارند
عاشقانه می آیند، سوی خالق سبحان
مسجدی بنا کردند، بی بدیل و بی مانند
تا بماند از آنان، یادگار در دوران
مسجدی که نام آن « جامع شهیدان» است
بوی عشق می خیزد ، هر سحر از آن ایوان
عطر عود می پیچد ، صبح و ظهر و شب در ده
از اذان زیبایش ، بعد خواندن قرآن
گرد هم که می آیند، تا نماز بگذارند
می شود در آنجا دید، صحن روضه رضوان
چهره های نورانی ، از خدا چراغانی
ذکر حق بود دائم، نَقل محفل ایشان
دست شان به دست هم، تا بگیرد این مسجد
با عنایت «الله» کار ساختش پایان
در بضاعت هر کس ، هر چه هست می کوشد
« جامع شهیدان » را تا دهد سر وسامان
عاشقانه می آیند ، پای کار یک عده
هر کجا پی خدمت ، با تمامی امکان
گر تو هم توان داری کن کمی مدد کاری
تا برای پاداشت ، حق دهد دو صد چندان
مال و ثروت انسان گر خدا دهد توفیق
صرف خیر خواهد شد، صرف بخشش و احسان
آدمی سرو کارش ، چون به مرگ می افتد
فکر زاد راهش را، کِی کند ؟ همین الان !
هر چه مال دنیا هم ، در خزانه ات باشد
با خبر که خواهی رفت ، دست خالی و عریان
تا توان و تابی هست ، دست خیر باید داشت
پیش از آن که کوبد مرگ ، درب خانه انسان
چون برون شود از جیب ، دست با سخاوت ها
می شود خدا راضی، ناله می زند ، شیطان !
عشق اگر مدد سازد، راه آخرت گردد
با تمام سختی ها ، پیش اهل حق ، آسان !
بگذار خودم باشم و تنهایی و غم ها
سخت است رسیدن به تو با این چم وخم ها
احساس نکن دوست ندارم که تو باشی
خُردم نکن اینقدر به تکرار قسم ها
از بس که عزیز دلمی دلهره دارم
در جان و تنت رخنه کند درد و اِلم ها
عاشق نگریزد ز بلایای ره عشق
طوفان نشود مانع صیاد و بلم ها
زیبنده که من خسته هجران تو باشم
تا در عوضش دور بمانی ز ستم ها !
گرانی بس که بیرون رفته از حدّ
در آمد از همه جدّ وپدر جدّ
فشار زندگی شد صد برابر
در آمدها شده ده، خرج ها ، صد
درون سینه ها آتش فشان است
خدا داند که کی سر می گشاید
تنزل کرده سطح دین و اخلاق
همه دنبال پولند و در آمد
در آمد مختصر، اما هزینه
کشد بر آسمان هفتمین ، قد
هزاران خون دل باید که نانی
بیاید در کف ما یا نیاید
بدون پول مشکل می شود کار
ولو بر شیعه آل محمد
در این غوغا کسی فکر کسی نیست
که حال و روز او خوب است یا بد
گمانم دوره آخر زمان است
که هر که خورد ، خورد و هر که زد ، زد!
برادر از برادر می گریزد
پسر از مادر و بابای امجد
عمو و عمه و خالو و دایی
به ذهن بچه ها دیگر نگنجد
جوان می ترسد از همسر گرفتن
دهد ترجیح تا باشد مجرد
بسی تحصیل کرده تا کند کار
ز بیکاری شده دردش مشدد
پدرها در غم امر معاشند
میان خانه ، مادرها ،مردد
که چرخ زندگی هر جور باشد
به هر شکلی فقط باید، بچرخد
نمانده راه برگشتی به آنها
نه راه روشنی بر سمت مقصد
تمام کوچه ها بن بست و مسدود
تمام راهها ، با خط ممتد
در هر خانه ای را هم بکوبی
نمی بینی کسی که در گشاید
نچسبد هر که محکم زندگی را
یقیناً از بلندایش ،می افتد
غم بیچارگان ، رفت از سر ما
نمی داند کسی ، خود را مقید
کسی دست کسی را گر بگیرد
گمان دارند ، قصد سوء دارد
چنان وضع جهان ناپایدار است
که گردویی نمی ماند به گنبد
مگر درد آشنایی نیست در جمع
که درد دردمندان را بفهمد ؟
توانگر در خیال جمع ثروت
و حاکم در پی ماندن به مسند
فرودستان ز کوخی سرد محروم
فرا دستان پی کاخ زبرجد
اگر این است دین ، جرمی ندارد
کسی که می شود از بیخ ، مرتد!
نمی داند غم درماندگان را
به جز ذات خدای حی سرمد
مگر رحمی به حال بندگانش
نماید از سر اکرام ، ایزد
بیا دستی به سوی حق بگیریم
بخوانیمش به حق نور احمد
گره از کار مردم باز سازد
و رحمت را به ما افزون نماید
و گر نه بند ها را آب برده
شکسته از فشار سیل ها ، سد !
بدین منوال گر باشد نماند
امیدی بر نفس های مجدد!
تا حال دلم خوب شود گاه به گاهی
از گوشه چشمت به من انداز نگاهی
ناخواسته گر عطر تو را باد بیارد
هرگز ننویسند به پای تو گناهی
کافی است تکانی بدهی بر سر مویت
یا رو سری ات را بتکانی سر راهی
تا باز دل من بزند پر به هوایت
آن گونه که طوفان بزند بر پر کاهی
یا شاه غریبی که دلش سخت بلرزد
از هیمنه و هیبت تعقیب سپاهی
هر دغدغه از یاد تو برخاست، قشنگ است
زیباست غمی که تو به معشوق، بخواهی
از عشق بیا تا که امان نامه بگیریم
در دامن صیاد اجل نیست ، پناهی !
سخت اگر می گذرد این همه دلگیر نباش
غافل از مرحمت خالق تدبیر نباش
شب به چشم همه دردکشان طولانی است
ناامید از سحر روشن تغییر نباش
« دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنت »
اکتفا کن به همان ، طالب زنجیر نباش
سر برآور و نظر بر افق باز نما
در گریبان غم ازغصه سرازیر نباش
رود گشتی تو که از دشت به دریا بروی
دل به دریا بزن ، از زندگیت سیر نباش
آن چه قسمت شده از روزی ما می آید
نگران کم و افزونی تقدیر نباش
روزی از در چو نشد از سر دیوار رسد
پی توضیح نرو در غم تفسیر نباش
زندگی قصه خوابی است پر از بیداری
همه شب خواب ببین در پی تعبیر نباش.
مال مردم از گلوی هر که پایین می رود
با خبر باشد که دارد سمت سجّین* می رود
دیر یا زود از گلویش درد بیرون می زند
افریقا هم که باشد ناله اش چین می رود
آن که از مال خلایق جیب خود را پر کند
وقت رفتن تنگدست و زار و مسکین می رود
این دو روز زندگی با خوب و بد خواهد گذشت
وای بر آن کس که وقت مرگ غمگین می رود
مرد اگر هستی بدزد از جبهه بیگانگان
از خودی دزدی نکن چون وجهه دین می رود
مال و ثروت های مردم می شود آتش فشان
پاره هایش بر تنت چون تیر و زوبین می رود
ظاهرت را مثل پیغمبر اگر کردی چه سود ؟
در سرت وقتی که فرمان شیاطین می رود؟
گیرم آن که کل دنیا را ربودی با کلک
دست آخر پیکرت بر خاک ِ بالین می رود
فکر پاسخ کن که فردای قیامت دور نیست
زیر این بار گران اسب تو سنگین می رود
یاد آن جا کن که بی زاد و رفیق و توشه ای
فکر آن صحرا که رستم بی تبر زین می رود!
کام وارث بعد تو یک چند شیرین می شود
تا ابد بر روح تو دشنام و نفرین می رود!
سجین= یکی از نامهای دوزخ
سالها با حقه بازی کارها از پیش رفت
با دروغ و ماست مالی ماجرا از پیش رفت
بهر آنهایی که بیت المال ، بیت الحال بود
زورشان در بردن اموال ما از پیش رفت
حکم خدمت را به آنها داد دستان قضا
بارشان کج شد و با رسم خطا از پیش رفت
خدمت شایسته جایش را خیانت ها گرفت
کار برخی بی غم روز جزا از پیش رفت
حب مال و ثروت و جاه و مقام و منزلت
در نقاب مذهب و دین و حیا از پیش رفت
آن که آمد دم زد از اخلاص در وقت عمل
در عمل اما فقط با ادعا از پیش رفت
هر چه مردم با قناعت سفره را انداختند
حرص و آز خائنان با اشتها از پیش رفت
راهزنهای زیادی شد رفیق کاروان
کارشان با اختلاس و اختفا از پیش رفت
هر کسی کاری به دستش بود کج دستی نمود
ظاهراً هر چند با با نام خدا از پیش رفت
از امانت دم زد و بلعید مال خلق را
در گلویش لقمه با زور دعا از پیش رفت
نام مردم بر زبانش بود صبح و ظهر وشام
حاصل کارش به نفع اقربا از پیش رفت
هر کجا ابزارهای دیگرش کاری نبود
در لباس مخلصان کربلا از پیش رفت
ظاهر خود را شبیه حضرت عباس کرد
جبهه و جنگ و جهادش با ریا از پیش رفت
گاه هم سجاده ای در راه مردم پهن کرد
تا که راهش وا شد و تا انتها از پیش رفت
گاه شمشیری برای خدعه مخفی می شود
کار ابن ملجم آن شب با عبا از پیش رفت
حیف از خون های پاکی که چراغ لاله شد
در فروغش سیره اهل خطا از پیش رفت
باید این دیوار کج از بیخ و بن گردد خراب
با طریقی تازه باید بی خطا از پیش رفت
مشکلات ما به شمشیر علی حل می شود
دین موسی هم به زور اژدها از پیش رفت .
مرغ وقتی شد گران، مرغانه می گردد گران
می رود اجناس کم کم ، قیمتش بر آسمان
قیمت سوهان که بالا می رود در شهر قم
می شود افزون بهای گز به شهر اصفهان
جای خود دارد چو بالا می رود نرخ پیاز
قیمتش ثابت نماند ، پسته های دامغان
در ارومیه عسل وقتی که غوغا می کند
می شود تبریز هم دور از پنیر لیقوان
هر کسی به سهم خود قدری خرابی می کند
کارگر از کار خود می دزدد و نانوا ز نان
کارمند امروز وفردا می کند در کار خلق
سست می سازد برایش مرد بنا، ساختمان
کاه هنگامی گران شد دامداران می دهند
گوسفندان را خوراک کود مرغ و ماکیان
عده ای در عرضه کالا تعلل می کنند
تا که پول بیشتر گیرند از خلق جهان
تابلوی جنس ها هر لحظه بالا می رود
باید از ارز و طلا در جیب باشد ، نردبان
می شود پوشاک را کمتر خرید و صرفه کرد
لیکن ایا می شود صرف نظر کرد از دهان ؟
می شود هنگام بیماری کمی جدی نبود ؟
نزد دکتر هم نرفت از ترس ویزیت کلان ؟
مثل زنجیری که حرکت می کند یک دانه اش
دانه های دیگر آن هم می افتد در تکان
پول ملی ارزشش هر لحظه کمتر می شود
ارزش ملیون شده در کشور ما یک قران
هر که نانی در میان سفره دارد، می خورد
آن که نادار است مانَد در گلویش استخوان
هر چه شد اوضاع درهم ، هیچ کس چیزی نگفت
بسته شد چشم نظارت گر به کارمردمان
بغض های در گلو مانده کجا وا می شود
پر شود گر چاهها از ناله های الامان ؟
چون که از هر علتی معلول می آید پدید
جز خرابی بر نمی آید ز هر ناکاردان
فقر و فحشا دارد از بن می خورد اخلاق را
عده ای دم می زنند از اعتلای آرمان
در معاش هر که سنگ افتاد ، دینش هم شکست
وای بر آن که بیفتد روی دوشش آسمان
می شود آیا به پند خشک و خالی حل نمود ؟
مشکلات مردم از مرد و زن و پیر وجوان ؟
می شود روی سر هر کس نگهبانی گذاشت ؟
کار خوبی هست آیا ، هر نفر یک پاسبان ؟
هر چه گشتم چیز ارزانی ندیدم در وطن
آن چه تنها مانده با نرخ قدیمش، هست جان
رفتم از دانای ده پرسیدم از راه علاج
گفت راه ساده ای دارد اگر خواهی بدان
یا تحمل کن که قطعاً روزگارت به شود
در زمان سلطه مولایمان ، صاحب زمان !
یا اگر خواهد کسی از خرج ها راحت شود
انتخابی دیگری هم هست ، مفت و رایگان
می تواند با طریقی ساده ترک جان کند
دردسر را کم کند از ماندن در این جهان
پیشنهاد نوع مردن هم به ما مربوط نیست
هر کسی هر جور می خواهد نماید امتحان!
از جواب قاطعش کُرک و پَرم از بیخ ریخت
می روم خود را بیندازم از این آپارتمان !
« محمد حسین حسنی »
زندگی قهر است با ما حالش اینجا خوب نیست
با شما شاید ولی با اکثر ما خوب نیست
هر چه کردیم اخم هایش وا نشد بر روی ما
منتش را می کشیم اما تمنا خوب نیست
زندگی روی قشنگش را ز ما پوشیده است
دیده نامحرمان بر روی زیبا خوب نیست
باغ سرخ و سبز بود آن وعده های دلفریب
وعده بیهوده از خوبان دنیا خوب نیست
« مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس »
گر چه کل کل کردنِ با اهل معنا خوب نیست!
این گره ها از چه رو افتاده در احوال ما ؟
خواهشاً پاسخ بده، اردنگ و تیپا خوب نیست
هر کسی آمد به جای حل مشکل وعده داد
ادعای پوچ حتی از مسیحا خوب نیست
از شعار بی عمل دیوار هامان پر شده
این که دکان وا شود ، بی جنس وکالا خوب نیست
دخل هامان با ریال و خرج هامان با دلار
با شکم های تهی ، حل معما خوب نیست
در شروع سال تحصیلی که خرج افزون شود
قلک اطفال را بردن به یغما خوب نیست
شکر حق را می کنم که نان میان سفره هست!
مصرف پیوسته مرغ و مسمی خوب نیست !
مرغ اگر از سفره ما ناگهان پرواز کرد
بی خیالش ، منت از خوبان رعنا خوب نیست
چون که آب و برق و گاز و قبض ها مفتی نشد
از همین رو زندگی در کاخ و ویلا خوب نیست!
آن چه تا امروز هم پولی نشد ، اکسیژن است
رو نفس را تازه کن امروز وفردا خوب نیست
خانه ما ساده است و از تجمل صاف و پاک
با گلیمی قانعیم اما ، مقوا خوب نیست !
ما به تفریح و سفر دیریست که نه گفته ایم
جیب خالی رفتن جنگل و دریا خوب نیست !
گر بدون مایه در پاریس هم باشی بد است
این فطیر خام در کام اروپا خوب نیست !
فاصله بین غنا وفقر دائم بوده است
از زمین تا آسمان، اما ثریا ، خوب نیست
هر ژن خوبی که آمد بار خود را بست و رفت
هی بگو برکت ندارد ، مال بابا خوب نیست
مُرده در ما آرزوی صاحب خانه شدن
ما ز بالاییم و دل بستن به هرجا خوب نیست
با حقوق اندک و خرج گران زندگی
آرزوی داشتن یک بچه تیبا خوب نیست
با دوچرخه می شود در کل عالم دور زد
حیف که آن هم برای زانوی پا خوب نیست!
دلخوشی های کم ما می شود هر لحظه کم
لا اقل آهسته ، تند و بی محابا خوب نیست !
گفتم آیا چاره ای مانده برای ما ؟ که گفت :
اشهد خود را بخوان وقتی تقلا خوب نیست!
فریاد نزن این همه ، گوش شنوا نیست !
در شهر کران قوه تشخیص صدا نیست !
جایی که همه حامل بار دل خویشند
بر دوش کسی دغدغه بار شما نیست !
در کوه اگر ناله کنی ناله بر آید
در سنگ دلان آه کسی راه گشا نیست
احوال دلت را به کسی فاش مگردان
یاری که نباشد به دلش رنگ و ریا ، نیست
از بس که خراب است نظامات جهانی
دیگر خبر از عاطفه و شرم وحیا نیست
امید به آینده سرابی است پر از وهم
این صبح مه آلوده به جز شام بلا نیست
هر داعیه داری که بر آمد ز طریقی
دیدیم که در وعده او رنگ خدا نیست
با این همه جادوی فریبنده دنیا
امید اثر بر ید بیضا و عصا نیست
موسی نتواند به جهان نظم ببخشد
عیسی، نفسش حاوی آثارشفا نیست
هنگام اذانی است که از کعبه برآید
بهبودی اوضاع جهان کار دعا نیست
یارب برسان منجی موعود بشر را
ما را به خدا طاقت این خوف و رجا نیست .
آغاز شده بار دگر موسم غم ها
برخیز که امسال غریبند عَلم ها
جور دگری آمده ایام محرم
تاریخ گواه است بر این گونه رقم ها
گاهی نتوان سنت دیرینه ادا کرد
اما نشود اصل ، فدای چَم و خَم ها
امواج بلا هر چه بکوبند به ساحل
طوفان نشود مانع دریا و بلم ها
هر جور صلاح است بیا روضه بخوانیم
فارغ ز غم و دغدغه بیش وَ کم ها
بر خیز که روشن شده مصباح هدایت
ای عشق به سامان برسان کار قدم ها
تاریخ کجا می رود از یاد محبان
هر چند که وارونه نویسند قلم ها
در حنجره ها تا نفس سرخ حسین است
دین را نشود کشت به نابودی دم ها
آنقدر به تکرار غمش سینه بکوبیم
تا باز شود از تن ما بند ستم ها
ایمن شود از دغدغه تیر حوادث
هر کفتر وحشی که دهد دل به حرم ها
تا لحظه آخر که طپد دل به هوایش
بر ما نرود شائبه نقض قسم ها
اشکی بچکان در غم مولای شهیدان
تا دل بشود تازه به همیاری نم ها
امید که مولا ز ره مهر نماید
بر مرثیه خوانان غمش لطف وکرم ها.
امیر ملک ولایت ، علی ولی الله
خدای فضل و کرامت ، علی ولی الله
ختام اهل رسالت محمد است و سپس
طلوع صبح امامت ، علی ولی الله
شروع کار همیشه به نام الله است
ولی به عشق، صلابت ، علی ولی الله
به رغم کوردلان ، شیعیان یقین دارند
که هست شمس حقیقت ، علی ولی الله
حقیقتی است که پنهان نمی شود هرگز
به مکر اهل شقاوت ، علی ولی الله
غدیر هر چه بخواهند منکرش بشوند
نوشت تا به قیامت ، علی ولی الله
چگونه عقد اخوت نبی به او بسته
چو نیست بعد رسالت ، علی ولی الله ؟
اگر نبود علی از نبی ، چرا فرمود ؟
دهد ندای برائت ، علی ولی الله ؟
به کعبه زاد و به مسجد به امر حق پوشید
ردای سرخ شهادت ، علی ولی الله
پس از رسول گرامی گرفت پرچم را
پی هدایت امت ، علی ولی الله
فضائل علی از شرح و بسط بیرون است
برون ز حد و ز ساحت ، علی ولی الله
بگو به گم شده گان طریق گمراهی
دهد ز عشق علامت ، علی ولی الله
دهد ز لطف و کرم شام عاشقانش را
نوید صبح سعادت ، علی ولی الله
در آن پگاه که مهدی ظهور خواهد کرد
زند صلای عدالت ، علی ولی الله
رسول ، شهر علوم است و درب آن علی است
برای اهل فضیلت ، علی ولی الله
به طاق عرش ملائک سرود می خوانند
بدون شرح و نهایت ، علی ولی الله
مسیح پشت سر او نماز خواهد خواند
که هست قبله طاعت ، علی ولی الله
مرید و مخلص اویم و می زنم فریاد
برای عرض ارادت ، علی ولی الله!
تو هم ز عمق دلت بانگ یا علی بفرست
که هست عین عبادت، علی ولی الله !
دهد به جمله محبان و یا علی گویان
برات سبز سخاوت ، علی ولی الله !
آی که آی که آی که
آی که دلم روبردی دیگه پس نیاوردی
بگو به کی سپردی ؟ بگو به کی سپردی
آی که آی که آی که
آی که منو رها کردی به غم ها مبتلا کردی
بی تو چکارکنم من ؟ بی تو چکار کنم من ؟
آی که آی که آی که
آی که بی خیال منی خودت گفتی که مال منی
چی شد قول وقرارت ؟ چی شد قول وقرارت ؟
آی که آی که آی که
آی که روح و جان منی عشق جاودان منی
بیا به خونه من بیا به خونه من
آی که آی که آی که
آی که داروی دردی برا چی بر نمی گردی
بی تو دل پر درده بی تو دل پر درده
آی که آی که آی که
آی که چشم به راتم ( راهتم) فدای خاک پاتم
دستامو دوباره بگیر دستامو دوباره بگیر .
دستامو دوباره بگیر دستامو دوباره بگیر .