بسیاری از ما راجع به عشق هیچ نمی دانیم و اگر بخواهیم قدری راجع به آن صحبت کنیم تقریبا در خیلی موارد شاید نتوانیم حتی در چند جمله کوتاه آن را توصیف کنیم حقیقتا" هم عشق هیچ شکل خاصی ندارد و در هیچ ظرف و قالب خاصی هم شکل نمی گیرد تنها ناگهان می آید و گاهی هم ناگهان بدون توجه به آدمهایی که عاشق شده اند و یا فکر میکنند عاشقند سرش را پایین می اندازد و می رود .
اما حقیقت قضیه چیست ؟
عشق در واقع تحول و کششی ناگهانی و جاذبه ای یکطرفه یا دو طرفه نسبت به جنس مخالف است که بدون تفکر و زمینه قبلی شکل می گیرد و تمامی وجود فرد را تحت تاثیر خود قرار می دهد و اندیشه و تعقل را از انسان می گیرد و باعث می شود طرفین معایب یکدیگر را نبینند و یا اگر می بینند برایشان مسئله مهمی به نظر نیاید و همه چیز را قابل حل و فصل و چشم پوشی بدانند
اما در اینجا با این موضوع کاری ندارم فقط میخواهم از بعد دیگری آن را بررسی کنم و وارد
بحث چیستی و چرایی عشق نمی شوم
ان چه از نگاه من مهم است این است که عشق هر چه که باشد و هر شکلی برایش قائل باشیم
هیچ اهمیتی ندارد ، بلکه مهم آن است که " تعرف الاشیاء باضدادهم "
یعنی اگر عشق به هر شکل که تصور شود فقط تا زمانی " عشق " خواهد بود که به وصل منتهی نگردد به عبارت دیگر " وصل " نقطه مقابل " هجران " است و عشق به عقیده من در حوزه " هجران " قابل بررسی است .
با ذکر مثال این موضوع بهتر روشن خواهد شد :
شما مدتهاست که مشغول تدارکات نوروز و عید هستید و تا قبل از تحویل سال هیجان خاصی دارید ، به محض اعلام تحویل سال ناگهان حباب هیجان شما می ترکد و احساس می کنید آنچه منتظرش بودید محقق شد و ذوقتان کور می گردد و عید به جای آن که تازه شروع گردد به پایان رسیده است .
شما یک ماه تمام را با جدیت کار کرد ه اید و نزدیک پایان ماه چندین بار با هیجان تحقیق کرده اید که آیا حقوقتان واریز شده یا نه ؟ به محض اینکه ان را دریافت می کنید ناگهان حس می کنید دیگر چیز مهمی برایتان وجود ندارد با ان که هنوز تمام پولی را که برایش منتظر بودید تمام و کمال در جیبتان قرار دارد .
از این مثال ها در زندگی همه ما فراوان وجود دارد و عشق هم همین گونه است اگر رنج و محنت همراه آن نباشد دیگر زمینه ای برای هیجان وجود نخواهد داشت بنابراین اگر دو نفر که همدیگر را دوست دارند با هم زندگی کنند و مشکلی در بین نباشد تنها می توانند بگویند زندگی دلپذیر و آرامی دارند ولی نمیتوانند ادعا کنند که عاشقانه زندگی می کنند
سوز وگداز های عاشقانه هم تا زمانی که دو دلداده به هم نرسند لحظه به لحظه شدت می گیرد و به محض وصل ناگهان همه چیز به پایان می رسد با آن که تازه شروع شده است و نگاهی به احوال عرفا ، عشاق ، بی دلان و همه طرفداران نظریه عشق این موضوع را تایید میکند اما نکته دیگری هم در اینجا قابل توجه است و آن این که زندگی ما انسانها یک فرایند کلی است و فرایند یعنی چیزی که آغاز می شود ، ادامه می یابد و به پایان می رسد و این فرایند کلی از تعدادی زیر مجموعه های دیگر تشکیل شده است و عشق یکی از این زیر مجموعه هاست یعنی شروع می شود و در ادامه با تبدیل شدن به فرایندی دیگر از صحنه کنار می رود درست مانند زندگی دنیایی ما که با تولد اغاز و با مرگ به پایان میرسد و مرگ خود شروع فرایند دیگر ی است
بنابراین در پاسخ به معترضانی که می گویند ما با عشق ازدواج کرده ایم و هنوز هم بعد از سالها عاشقانه در کنار هم هستیم می گویم :
خیر شما در یک فرایند عشقی قرار گرفته اید و در ادامه به فرایند زندگی مشترک رسیده اید و آنچه الان در آن قرار دارید این فرایند زندگی مشترک است منتها با شکلی دلپذیر و دوست داشتنی و گرنه باید بدانیم که عشق با وصل منافات دارد و اگر هجران در کار نباشد عشق مفهومی نخواهد داشت و تایید این سخن هم زندگی کسانی است که با عشق شروع می کنند ولی در ادامه به فرایند جدایی می رسند و این سئوال پیش می اید که عشق چه شد ؟ آشکار است که همه کسانی که با عشق ازدواج می کنند واز هم جدا می شوند اگر به وصل نرسند همچنان می شود به عشق آنان امیدوار بود و این سخن که گفتم عشق با هجران سازگار است و با وصل منافات دارد در اینجا روشن می گردد .
من نظرم در مورد تعریف عشق اساسا با نظر شما فرق دارد وتعریف اریک فروم در کتاب هنر عشق ورزیدن به نظر من خیلی نزدیک است.
با سلام . بله کلیه اشعار و مطالب از بنده می باشد .