سلامم را اگر پاسخ نمیگویی
اگر سرما لبانت را به پاسخ وا نمی دارد
و گرمای نفس های غزل داغت نمی سازد
کمی طاقت بیاور
تا بهار رفته در غربت
به همراه پرستو ها بیاید از سفر های زمستانی .
و آن گه در به روی سینه تنگ تو بگشاید -
و گلدانهای خالی از طراوت را صفا بخشد .
+++
اگر آن روزها من هم شهود سبز دنیا را -
شهادت داد چشمانم
سلامم را میان بقچه ی احساس می پیچم
و تقدیم تو خواهم کرد .
+++
به دنبالش
هزاران بوسه را آغشته با عطر سپید یاس
در پای تو می ریزم
+++
کمی طاقت بیاور
تا که پیر آسمان
این پالتوی تیره و خاکسترین ،
از تن برون آرد،
لباس فصل های کهنه را در جامه دان خویش بگذارد.
+++
یقین دارم
دوباره فصل لبخند وگل و دیدار می آید .
نسیم از کوچه های آشتی با یار می آید .
و اوقات خوش بسیار می آید،
من آن جا با سلامی گرم تر از مهر تابستان
به جانت هرم می ریزم
و عشق ودوستی را باز در جانت می انگیزم.