چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

ظاهرا امشب هوای حالت اصلاًخوب نیست

 

 

ظاهرا امشب هوای حالت اصلاًخوب نیست

کار ساز حال ناجورت می و مشروب نیست

 

 آن که داری انتظارش را همه شب می کشی        

از تلاطم های احوالت  دلش آشوب نیست

 

روزگار عاشقی های مدرن و تازه است

چشم عاشقها برای هیچ کس مرطوب نیست

 

بوی یوسف می دهد پیراهن صبرت ولی

حیف که چشم تری ازحضرت یعقوب نیست

 

دست بردار و دلت را پایمال او نکن

انتظار آمدن از رفته ها مطلوب نیست

 

روزگاری من شبیه تو دلم بی تاب بود

 تازه فهمیدم علاج دل به جز سرکوب نیست!

 

 

 

خواب دیدم طلا شده ارزان

خواب دیدم طلا شده ارزان   

مثل اجناس دیگر ایران

 

جنس های گرانِ تا دیروز  

شده مفت و مسلم و ارزان

 

کار مردم گرفته رونق ها  

همه خوشحال و خرم و خندان 

 

دستهاشان پر است از کالا   

مشتری توی  دکه و دکان

 

از تورم کسی نمی گوید  

شده در خاطرات ما پنهان

 

می شود با حقوق یک ماهم   

بروم مکه، کربلا، لبنان

 

بخرم مرغ و گوشت و ماهی  

بخورم پسته های رفسنجان

 

پدران نیستند شرمنده      

پیش اهل و عیال و فامیلان

 

 اقتصاد و سیاست و بهداشت 

درد هایش همه شده درمان

 

همه مشکلات حل شده است     

به کف و پنجه توانمندان

 

کرده اند اسکناسهای درشت     

از سر جیب مردمان  فوران

 

دشمنان ترک دشمنی کردند  

شده امن و امان تمام  جهان

 

مرد و زن ها تمام مزدوجند    

چون شده ازدواج ها آسان

 

رخت بربسته است بیکاری  

می دود کار در پی انسان

 

قیمت خانه آمده پایین  

نیست مستاجری در این دوران

 

بانک ها رو به ورشکستگی اند 

وام چون کس نگیرد از آنان

 

کس به مال کسی ندارد کار   

توبه کردند جمله ،   دزدان

 

اختلاس از میان ما رفته    

خاوری ها خجل در این میدان

 

نه به دکتر نیاز دارد کس   

نه ز دارو شود کسی پرسان

 

کس ننالد ز سلب آزادی    

مردم از هر جهت، خوش و خندان

 

شاغل و بازنشسته خوشحالند   

شده با هم  حقوق شان همسان

 

 قاضی و پاسبان شده منسوخ    

نه نیازی به حبس نه زندان 

 

شده سیل مهاجرت معکوس     

از اروپا به سمت کشورمان

 

هر که پاسپورت ماست در جیبش    

در تمام جهان دهد جولان

 

در تمام معاملات  جهان    

صحبت از پول ماست، از تومان

 

گل و بلبل شده تمام وطن        

شده مثل بهشت جاویدان

 

خشک سالی شده است ترسالی 

همه جا سبز و خرم از باران

 

داشتم تازه کیف می کردم    

که خدا داده این قدر ،امکان

 

داشت از فرط سرخوشی می شد   

چشمه خشک طبع من جوشان

 

ناگهان یک لگد به پایم خورد     

که پریدم ز خواب خوش ترسان

 

چشمها را که خوب مالیدم        

همسرم  چون پلنگ ها غران

 

داد می زد، چقدر می خوابی ؟    

بچه ها را به مدرسه برسان

 

 به گمانم که رفته از یادت        

که می آید برایمان مهمان

 

وقت برگشتن از سر کوچه       

میوه و مرغ و گوشت هم بستان

 

راستی قند و چای و قهوه بخر  

تخمه و پسته و فلان و فلان

 

نشئه خواب از سرم پر زد         

ناگهان رفت شور و آن هیجان

 

فکر من پیچ خورد و درهم شد         

چون هوای پر از غم تهران

 

یادم آمد ز درد بی پولی

درد امروز اغلب مردان

 

گفتمش با غضب که بد کردی      

چه ثمر داشت حرکتت الان!

 

اندکی گر درنگ می کردی 

کارها می رسید بر سامان

 

رفته بودم برای تو بخرم       

هدیه ای تا کنم به تو احسان 

    

داشتم انتخاب می کردم       

یک النگوی خوشگل و مامان!

 

کارها شد خراب با لگدت       

حال باید خودت دهی تاوان!

 

کارها را خراب کردی زن!

هم ضرر بر خودت  زدی هم من  !

 

بچه سوسول (شکل آدم هاست گاهی هم ولی خر می شود)

شکل آدم هاست  گاهی هم ولی خر می شود     

از خود خر گاه گاهی بلکه بدتر می شود

 

دور از جان شما خلط هویت کرده است      

هر که اندرزش  دهد از گوش ها کر می شود

 

کارهایی می کند که خر هم از رو می رود  

روی سیال خریت ها  شناور می شود  

 

در خیابان می زند تک چرخ گاهی با موتور  

پیش چشم دوستان  محبوب ومحشر می شود

 

کورس ماشین می گذارد در شلوغی های شهر   

شادمان از لحظه های  ترس ، آور می شود

 

گاهی از روی دکل ها می پرد بی ریسمان       

شاخ  اینستا گرام کل کشور می شود

 

برج میلاد ازبلندای خودش می ترسد و           

او لب بامش بدون بال کفتر می شود

 

گرد هم آیند وقتی دوستان، گُل می کشد        

بعد از آن هم وارد صد فاز دیگر می شود

 

پول باباجان او خرج عطینا می شود         

یا قمارش می کند هر چند منکر می شود

 

می رود گاهی شمال و یکه تازی می کند    

توی ویلا قاطی ژن های برتر می شود

 

 بینی او سالهای قبل سر بالا نبود           

از مدلهایی خدادادی مکدر می شود

 

چند وقتی  گوش هایش را خری کرده ولی     

خسته دارد از مدلهای مکرر می شود 

      

نه علاقه مند تحصیل است نه  مشتاق، کار      

با تلاش و پول بابا از همه سر می شود

 

بچه سوسول است اما در خیال خام خود          

گاه آرنولد و زمانی هم تکاور می شود

 

دوست دارد راحت و آزاد باشد توی شهر       

از بگیر و از ببندش زود پنجر می شود

 

اهل سرگرمی و  تفریح و جوانی کردن است      

روزها می خوابد و شب اهل دردر می شود

 

هر چه می خواهد برای او فراهم می شود     

بازهم حس می کند که مفت پرپر می شود

 

خوردن و خوابیدن و تفریح  جانش را گرفت     

تازگی دارد دچار زخم بستر می شود

 

بر جوان قصه ما سرزنش بیهوده است            

آدم نا اهل کی مشتاق منبر می شود؟

 

بر جوانان آرزوهای جوانی عیب نیست    

لیکن از حد خودش چون بگذرد ،شر می شود

 

هر کسی قدر جوانی را نداند عاقبت     

با ندانم کاری خود سخت کیفر می شود

 

یا چراغ عمر او خاموش گردد ناگهان   

یا به پیری گر رسد  محتاج و مضطر می شود

 

تا جوان هستی بدان قدر وجود خویش را      

چون به نیروی جوانی خاک هم ، زر می شود.

 


هر زمان نام عید می آید

هر زمان نام عید می آید         

بوی عطر شهید می آید

 

همره چیدمان سفره عید       

گریه های شدید می آید

   

 مادران شکسته دل اما     

یادشان از یزید می آید

 

غصه جای خالی فرزند         

قبل سال جدید می آید

 

بوی عطر حرم به هر کوچه   

هر کجا می روید ، می آید

 

هر شهیدی که رفت  جای او        

صد جوان رشید می آید

 

وقتی از کربلا سخن باشد    

هر که قلبش طپید، می آید

 

حق و باطل همیشه در جنگند   

صلح آنان بعید می آید

 

جبهه رسمش عوض نخواهد شد     

هر کجایی  پدید می آید،

 

هر کسی با لباس رنگی رفت        

با لباس سپید می آید

 

تا معطر شود مشام وطن      

عشق با صد نوید می آید

 

عید بر عاشقان مبارک باد    

نو بهار امید می آید

 


 

 

 

همیشه تا که برگردی نگاهی خیس و تر دارم

همیشه تا که برگردی نگاهی خیس و تر دارم       

چه میداند کسی که من درونی شعله ور دارم

 

دلم جا مانده و تن را به زحمت می برم با خود     

غمی سنگین میان کوله و عزم سفر دارم

 

تو تنها آدمی هستی که از دردم خبر داری          

چه می شد بار غم را با کمکهای  تو بردارم

 

شبیه سرنوشتی درهم و برهم رها هستم             

کسی هرگز نمی داند چه سوداها به سر دارم

 

قفس جای قشنگی نیست این را میله ها گفتند      

فراموشم شده حتی که منهم بال و پر دارم

 

چه می شد که تو با عشقت رفیق راه من باشی  

و من خوش باشم از این که  توانی بیشتردارم

 

دلم تنگ است و بار غصه بسیار و توانم کم       

نمی دانم  کدامین غصه را با خویش بردارم؟

 


 

حرف آخر را همین اول بگویم بهتر است

حرف آخر را همین اول بگویم بهتر است

دست بردار از سر من ،عاشقی دردسر است


دوست دارم با تو باشم حیف که مقدور نیست

زندگی هر چند زیبا ، با تو بودن محشراست!


سالهای سال نقش خاطرم ، یاد تو بود

یادگار توست هر نقشی که بر این دفتر است !


با خیالت تا سحر شب زنده داری می کنم

آه از آن مستی که در هر جرعه این ساغر است


بعد عمری لال بودن ، با تو شاعر شد دلم

در مرام عاشقان اندوه جور  دیگر است


خوب می دانی مرا داری به آتش می کشی

باز هم آغاز من از عمق آن خاکستر است


چاره ای جز ترک دل کردن به زور عقل نیست

گرچه بی دل زندگی از مرگ هم مشکل تر است


می روم اما درونم تا ابد شعله ور است

تا قیامت بر دلم داغ وداع آخر است.