چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

دوبیتی

اگر با عاشقی الفت نداری  !

تو با من سنخی از صحبت نداری !  

در این ورطه از اول پای نگذار !

توان و طاقت محنت نداری  !

دوبیتی

اگر باران هوس کردی بیایم  !

تب و طوفان هوس کردی بیایم  !   

اگر عاشق شدن را می شناسی

دل ویران هوس کردی بیایم  !

دوبیتی

پرستو بال زد اومد لب بون

خبر داد از بهار سبز و خندون  

بهش گفتم بهار من چی می شه  ؟  

نگاهش خیره شد به  کنج ایوون ! 

  

 

اهسته می گریم

نگاهم  مانده روی  دفترم آهسته می گریم    

نوشتی که نکردی باورم  آهسته می گریم

کشیدی یک پرنده یعنی اینکه می پرم روزی 

نگاهم مانده روی می پرم  ! آهسته می گریم    

نوشتی دوستت دارم  همین  ! نه بیش نه کمتر  

و حالا که به  آن  پی می برم  آهسته می گریم ! 

پس  از تو سرد و خاموش است قلب داغدار من

اجاقی مرده در خاکسترم   !  اهسته می گریم  

به یاد لحظه های سرد خود  و هرم عشق تو

 که جا ماندست  توی بسترم  آهسته می گریم

زمستان است و دلتنگی و شبهای غم  و غربت  

پتو را می کشم روی سرم  آهسته  

می گریم  !

 

عشق چه شکلی باید باشه ؟

  بسیاری از ما راجع به عشق هیچ نمی دانیم  و اگر بخواهیم قدری راجع به آن صحبت کنیم  تقریبا در خیلی موارد  شاید نتوانیم حتی در چند جمله کوتاه آن را توصیف کنیم  حقیقتا" هم عشق هیچ شکل خاصی ندارد و در هیچ ظرف و قالب خاصی هم شکل نمی گیرد تنها ناگهان می آید و گاهی هم ناگهان بدون توجه به آدمهایی که عاشق شده اند و یا فکر میکنند عاشقند سرش را پایین می اندازد و می رود .  

 اما حقیقت قضیه چیست ؟  

عشق در واقع تحول و کششی ناگهانی و جاذبه ای یکطرفه یا دو طرفه نسبت به جنس مخالف  است که  بدون تفکر و زمینه قبلی شکل می گیرد و تمامی وجود فرد را تحت تاثیر خود قرار می دهد و اندیشه و تعقل را از انسان می گیرد و باعث می شود طرفین معایب یکدیگر را نبینند و یا اگر می بینند برایشان مسئله مهمی به نظر نیاید و همه چیز را قابل حل و فصل و چشم پوشی بدانند  

اما در اینجا با این موضوع کاری ندارم فقط میخواهم از بعد دیگری آن را بررسی کنم و وارد

بحث  چیستی و چرایی عشق نمی شوم  

ان چه از نگاه من مهم است این است که عشق هر چه که باشد و هر شکلی برایش قائل باشیم  

هیچ اهمیتی ندارد ، بلکه مهم آن است که " تعرف الاشیاء باضدادهم " 

یعنی اگر عشق به هر شکل که تصور شود فقط تا زمانی  " عشق " خواهد بود که به وصل منتهی نگردد به عبارت دیگر " وصل " نقطه مقابل " هجران " است و عشق به عقیده من در حوزه " هجران " قابل بررسی است  . 

با ذکر مثال این موضوع بهتر روشن خواهد شد : 

شما مدتهاست که مشغول تدارکات نوروز و عید هستید و تا قبل از تحویل سال هیجان خاصی دارید ، به محض اعلام تحویل سال ناگهان حباب هیجان شما می ترکد و احساس می کنید آنچه منتظرش بودید محقق شد و ذوقتان کور می گردد و عید به جای آن که تازه شروع گردد به پایان رسیده است . 

شما یک ماه تمام را با جدیت کار کرد ه اید و نزدیک پایان ماه چندین بار با هیجان تحقیق کرده اید که آیا حقوقتان واریز شده یا نه ؟ به محض اینکه ان را دریافت می کنید ناگهان حس می کنید دیگر چیز مهمی برایتان وجود ندارد با ان که هنوز تمام پولی را که برایش منتظر بودید تمام و کمال در جیبتان قرار دارد . 

از این مثال ها در زندگی همه ما فراوان وجود دارد و عشق هم همین گونه است اگر رنج و محنت همراه آن نباشد دیگر زمینه ای برای هیجان وجود نخواهد داشت  بنابراین اگر دو نفر که همدیگر را دوست دارند با هم زندگی کنند و مشکلی در بین نباشد تنها می توانند بگویند زندگی دلپذیر و آرامی دارند ولی نمیتوانند ادعا کنند که عاشقانه زندگی می کنند   

سوز وگداز های عاشقانه هم تا زمانی که دو دلداده به هم نرسند لحظه به لحظه شدت می گیرد و به محض وصل ناگهان همه چیز به پایان می رسد با آن که تازه شروع شده است و نگاهی به احوال عرفا ، عشاق ، بی دلان و همه طرفداران نظریه عشق این موضوع را تایید میکند اما نکته دیگری هم در اینجا قابل توجه است و آن این که زندگی ما انسانها یک فرایند کلی است  و فرایند یعنی چیزی که آغاز می شود ، ادامه می یابد و به پایان می رسد و این فرایند کلی از تعدادی زیر مجموعه های دیگر تشکیل شده است و عشق یکی از این زیر مجموعه هاست یعنی شروع می شود و در ادامه با تبدیل شدن به فرایندی دیگر از صحنه کنار می رود درست مانند زندگی دنیایی ما که با تولد اغاز و با مرگ به پایان میرسد و مرگ خود شروع فرایند دیگر ی است  

بنابراین در پاسخ به معترضانی که می گویند ما با عشق ازدواج کرده ایم و هنوز هم بعد از سالها عاشقانه در کنار هم هستیم می گویم : 

خیر شما در یک فرایند عشقی قرار گرفته اید و در ادامه به فرایند زندگی مشترک رسیده اید و آنچه الان در آن قرار دارید این فرایند زندگی مشترک است منتها با شکلی دلپذیر و دوست داشتنی و گرنه باید بدانیم که عشق با وصل منافات دارد و اگر هجران در کار نباشد عشق مفهومی نخواهد داشت و تایید این سخن  هم زندگی کسانی است که با عشق شروع می کنند ولی در ادامه به فرایند جدایی می رسند و  این سئوال پیش می اید که عشق چه شد ؟ آشکار است که همه کسانی که با عشق ازدواج می کنند واز هم جدا می شوند اگر به وصل نرسند همچنان می شود به عشق آنان امیدوار بود و این سخن که گفتم عشق با هجران سازگار است و با وصل منافات دارد در اینجا روشن می گردد .

مردن با گاز

کوچه تان دارد چراغان می شود در شهر من !

حتما" امشب نورباران میشود  در شهر من  !

حتم دارم تو عروس امشب این کوچه ای  

بی وفایی ها فراوان  می شود در شهر من

غم دلم را لحظه لحظه هی تصرف می کند

زندگی بعد تو   ویران می شود  در شهر من

توی تقویمم بهار عاشقی خط خورده است

ناگهان از نو   زمستان میشود در شهر من  

مرگ با یک سبک تازه  میهمانم می کند

مردن با گاز آسان می شود در شهر من ! 

هر کسی می میرد اینجا حجله ای می آورند  

آدم از مردن  پشیمان میشود در شهر من !

شاعر غریبه

یک شاعر غریبه ازین کوچه رد شده  ! 

در فاوو ریت ( favorate ) خاطره های تو  اد (add ) شده ! 

حس میشود که توی  دلت شورشی به پاست !

 با رفتنش چه حال و هوای تو بد شده !  

پشت سرش هنوز تو در جاده مانده ای ! 

بغضی عمیق توی گلوی تو سد شده !  

او رفته سرنوشت خودش را بسازد  و

 با جرم عشق سهم  تو حبس ابد شده  ! 

شاید شبی دوباره ازین کوچه بگذرد ! 

غمگین نباش  خانه تان را بلد شده !    

دارد غزل برای مهریه ات جمع می کند ! 

مهریه تو حال هزاران عدد شده ! 

داری عروس می شوی ای خوشگل بلا !  

قدری بخند اخم تو  صدها سبد شده !  

دارکوب

با شوق وگریه خانه دل رفت و روب شد  

 اما نیامدی و صبح قشنگم غروب شد  

 حالم گرفته  دائم ازین احتمال ها 

شاید که تو  بیایی و شاید ...  که خوب شد !

در انتظار عشق نشستن گناه نیست  

از بس دلم نشست ولی  تکه چوب شد  

گفتم بیا که همدم  پروانه ها شوم     

قسمت نبود و سهم دلم دارکوب شد !

 

برای پدر های رفته

حالا که  رفته است پدر      دیده می شود ! 

حالا که نیست توی نظر    دیده می شود ! 

خانه بدون  حس پدر جای امن نیست ! 

حالا !  تمام حجم خطر  دیده می شود ! 

 

وقتی که پدر نیست  و بویش همه  جا هست   

آوازه اخلاق نکویش همه جا هست   

ستگینی غم روی دل ماست ولیکن !

شادیم که  زیبایی خوی اش همه جا هست   ! 

 

رفاقت

می گویم دوستت دارم  !

میگویم دلم برایت تنگ شده است  !

میگویم بدون تو زندگی دلگیر است ! 

و خیلی حرفهای دیگر می گویم   ! 

من به زیاد حرف زدن عادت دارم ! 

من به زیاد عشق ورزیدن عادت دارم ! 

 من به زیاد احساسات خوب وقشنگ داشتن عادت دارم ! 

من به خیلی چیز های خوب دیگر هم عادت دارم ! 

تو می گویی :  

من به عادت های تو کاری ندارم ! 

من به حرفهای دلنشینت کاری ندارم ! 

من به عاشقی های مدامت هم کاری ندارم ! 

دیگران هم قبل از تو چنین عادتهایی داشتند ! 

دیگران هم قبل از تو چنین حرفهایی زدند ! 

اما وقتی خواستم دردهایم را تسکین دهند  

خیلی راحت عادتهای خوبشان را ترک کردند ! 

و هنگامی که خواستم ستونی در کنار قامتم باشند  

خیلی راحت تا شدند ! 

پس از من نخواه باورت کنم ! 

و از من نخواه سالها اعتماد گسسته ام را به چند روز ترمیم سازم ! 

سالها  بی اعتمادی دیده ام  ! 

اگر میتوانی سالها تلاش کن تا  بتوانم بعد از این همه نارفیقی ها  به رفاقتت ایمان بیاورم ! 

و من با خود می اندیشم : 

کاش خیلی سالهای پیش تو را دیده بودم و رفیقت می شدم تا امروز اینقدر  زخم چوب نارفیقی های دیگران را بر دل رنجورم  احساس نکنم ! 

تردید

اگر می خواهی  آزمایشم کنی  که چقدر همراهت خواهم بود  

چگونه میتوانی اطمینان داشته باشی که چقدر در گفته هایم صداقت دارم ؟ 

کلیشه این کلمات دیگر هیچ دیواری را سیاه نخواهد کرد : 

من تا قیامت با توام  

با استقامت با توام  

اند رفاقت با توام 

وقتی که همراهم شوی  

در رنج و راحت با توام ! 

آیا شنیدن این  واژه های دلفریب امروز که مسئولیتی ازتو بر دوشم نیست واقعا میتواند  

ترا آرامش بخشد و نگرانی فرداهای خاکستریت را آبی سازد ؟ 

نمی گویم به من اعتماد کن  

این واژه هم برای تو و هم من معنای اصیل و بکر خود را از دست داده است  !  

تنها میتوانم بگویم : 

تمام آنچه فکر می کنی در تو ارزشمند است را برای خودت نگاه دار  

نمی خواهم مرا در آنچه  فکر میکنی ارزشمند است شریک خود سازی !  

تنها از تو می خواهم آن چه را بر  شانه ات سنگین می یابی بر دوش من بگذاری ! 

اگر با تلخیت شیرینی لبخند از لبهای من جوشید !

اگر تاریکیت  در چشمهای من چراغی دید ! 

اگر با بودنم دنیا به تو خندید ! 

اگر غمها رهایت کرد و از تو دور شد از شادیت ترسید ! 

و

اما و اگر های زیاد دیگری وقتی بدل شد در تو به امید ! 

در آن هنگام اگر بودم  

بدان که مزد خود را از صداقت می ستانم   

و  بی هیچ انتظاری باز هم  

چیزی نخواهم خواستن از تو  

دل دریایی ام انقدر جا دارد که  نه دل ناگرانم از تو  و نه از خدای خویش نا امید  

و تردید بلندت را  یقینا میتوانم  باز هم بخشید !

فضای مجازی

میخوام تنها بمونم  ،  بعد ازینم باز تنها شم  

شلوغی داره زجرم میده  ، اینجا واسه چی باشم ؟  

آدم می خواد خودش باشه   اونو تنهانمی ذارن  

چقد باید گرفتار  ، شئون تلخ دنیا شم  ؟ 

منو از هر چی احساس لطیفه دور می سازه

چقد با  " یک "  زمین بنشینم و با " دو " چقد پا  شم  ؟ 

دلم میخواد کسی توی خیالم  همدلم باشه

که حتی خواستم هرگز  نتونم که مجزا شم  !  

برای من  فضا های مجازی  عالمی داره  

که اونجا میتونم  هر چی میخوام فارغ ز دنیا شم  !  

می شه  پروانه باشم  ، باغ  وگلها مال من باشه

 می تونم  همچنان عاشق بشم  بی انکه رسوا شم  

خیالات منو هرگز کسی از من نمی گیره  

واسه اینه که میخوام بعد ازینم باز تنها شم ! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ولنتاین 1

امروز عید عاشقان است " ولنتاین "

و امروز اولین ولنتاین با هم بودن ماست !

دلم می خواست در کنارت بودم

تا غزل نیمه تمامی را که برایت سروده ام با شاخه گل سرخی تقدیمت می کردم !

دلم می خواست روبرویت بنشینم ودر عمق چشمانت شاعری شوریده را

ملاقات کنم !

که شرمنده از درویشی خویش ، تنها میتواند غزلی برای عشق خود بسراید

بی هیچ سوئیچ طلایی که بر آن کارتی آویخته و نوشته است :

تقدیم با عشق !

ولنتاین

ولنتاین غم انگیزیست بی تو !

بهار غرق پاییزیست بی تو !

غزل می ریزد از چشم تر من !

چه عید تلخ و غم خیزیست بی تو !

هوای عاشقی

هوایت در سرم افتاده خوبم ! عشق که بد نیست

نگو فرصت برای عاشقیهای مجدد نیست

بیا تا دست در دست هم از دیوار در سازیم

که راه دیگری در زیر این ویرانه گنبد نیست

همیشه زندگی با درد همراهست باور کن

که در کوزه به غیر از آنچه از آن می تراود نیست

فضای عاشقی هر روز کمتر می شود بر ما

در این دریا نشان از جذر می بینم ولی مد نیست !

همیشه منتظر هستم که از این راه برگردی

همیشه یک نفر می آید اما آن که باید ، نیست !

دو بیتی

دل لامصبم خر میشه فردا

به اسم عشق پر پر  می شه فردا

نمی بینه چه دردایی کشیده

اسیر درد دیگر میشه فردا    !

 

برای عاشقی آماده ام من  

نمی دونی چه صاف و ساده ام من !  

تو این چاه بدون عمق هر روز   

به چشم بسته ام افتاده ام من  ! 

 

منو با عشق دنیا می شناسه

به احساسات زیبا می شناسه 

ولی فایدش چیه تنهای تنهام

دلم رو  درد تنها می شناسه  !  

 

تمام عمر خود را خواب دیدیم  

خیالاتی قشنگ و ناب دیدیم  

پی چیزی به نام عشق رفتیم 

سرابی بود و آن را آب دیدیم ! 

 

ازین صحرا چقد ماهی گرفتیم ! 

هزار تا کفتر چاهی گرفتیم ! 

بجا ی بچه آهوی مامانی ( عشق) 

ولی طفل سر راهی گرفتیم ! 

 

نمی خوام با دلم درگیر باشم  !

و از هستی همیشه سیر باشم ! 

جوونی می کنم بازم برا عشق  

اگر چه پیر ، پیر  ،  پیر  ، باشم  ! 

 

شرابی بود و آنرا نوش کردیم  

صدای عقل را خاموش کردیم ! 

سرودی سبز را با عشق خواندیم 

هزاران بار دیگر گوش کردیم ! 

 

چه خوبه تو شلوغیهای شعرام 

دوبیتی گل کنه توی غزلهام 

تو هم با مثنویهای غم آلود  

بیایی پا برهنه توی رویام !  

نمی تونم بیام  حالا  جلوتر  !

همینجا می مونم  تا وا بشه در 

ولی یک روز  اگه در را گشودی  

نترس از دیدن گلهای پرپر !

 

چراغ تازه

بده دستت رو به دستم  گلم خیلی هوا سرده  

داره یخ می زنه گلها زمستون خیلی نامرده  

ببین که چهره من و تو سرخیش داره می میره  

ببین آیینه رو  این روزگار با  ما چها کرده  

گلی که جاش از اول تو دل گلدون غم بوده  

توی باغم بکارن باز سهمش قسمت زرده   

خلاصه تر بگم دنیای تو  :یعنی غم و غربت  

میدونم که هنوزم که هنوزه  : سهم تو  درده !

میدونم که هنوزم با غریبه ها غریبی تو  

می دونم درد غربت بر دل تنگت چی آورده ؟  

ولی کم کم که با من آشنا شی خوب می فهمی  

درسته که هوا سرده  زمونه خیلی بد کرده

 هنوز می شه  یه جورایی  امیدی داشته باشیم ما

چراغ تازه ای روشن بشه از پشت این پرده  !

سخن عشق

دوستی می گفت : 

وقتی سخن از عشق می گویی بریز و بپاش می کنی ! 

اما هنگامی که سخن از مادیات می شود حسابگر می شوی ! 

به او گفتم : 

اشتباه از توست که عشق را با ابزار مادی می سنجی ! 

اگر تو هم مثل من می دانستی که عشق از عالم بالاست ، 

آن را آلوده و خاکی نمی کردی !  

مگر می شود با پول عشق و محبت خرید ! 

تنها محبت است که محبت می افزاید و مهربانی ست  است که مهربانی می زاید ! 

بحث لبخند زدن نیست که یادم بدهی ! 

با گریم چهره مطبوع به آدم بدهی ! 

می شود  تا به تو یک عمر محبت بدهم ! 

و تو با مهر خودت سخت به بادم بدهی ! 

من از آن شیوه اندیشه دلم می گیرد ! 

کاش یک نمره به این کوره سوادم بدهی !

گلدونای خالی

چه فرقی می کنه وقتی دلای ما جدا باشن  

بمیرن تو قفس یا کشته ی تو جاده ها باشن ؟

حالا که قسمتم اینه منو تنها بذاری تو  

نفس هامو بذار تو باغ رویا هات رها باشن  

خدا حافظ گلایی که به تکثیرش دلم خوش بود

و می خواستم به یمن عشق سبز وبا صفا باشن 

 یه روزایی دلم میگفت باید  بیشتر گل کاشت

تموم آدما باید به  گلها آشنا باشن  

ولی حالا میبینم که تموم فکر هام پوچه 

زمونه سرد و بی روحه دلا می خوان سیا باشن  

اگه خورشید باید تو سیاهی حل بشه یک شب

چرا بیهوده باید چشمها یک عمر وا باشن ؟

دیگه حالا که حس سبز عشقم داره می میره 

چه فرقی میکنه گلدونای خالی کجا باشن ؟

ابری ترین دیدار

تو بیداری و من بیدار ، بین ما چه رخ داده ؟

در این شام بلند تار ، بین ما چه رخ داده ؟

دقیقا" پیش پای ما دو تا  ، خورشید اینجا بود

در این ابری ترین دیدار ، بین ما چه رخ داده ؟

جلوی چشم ما   سوء تفاهم  ناگهان رویید !

دو  سوی این  همه دیوار ، بین ما چه رخ داده ؟

تو درگیری به عقل و  من ، گرفتار غم عشقم

نمیدانم به جز این کار ،  بین ما چه رخ داده ؟

تو از من عشق می خواهی ، ولی با عقل می سازی

منم مست و تویی هشیار ، بین ما چه رخ داده ؟

برای عاشقی کردن ، فقط دیوانه باید بود

بگو کمتر از این مقدار ، بین ما چه رخ داده ؟

خودت هم خوب میدانی ، که من دیوانه ات هستم

چه میخواهی از این تکرار ،  بین ما چه رخ داده ؟

همیشه با دل تنگم   ،  تو خیلی خوب تا  کردی

چرا  آزردی ام این بار ، بین ما چه رخ داده ؟

یاس و دیوار

سرش رو روی یک دیوار وقتی یاس می ذاره ! 

بدون که داره با دنیایی از احساس می ذاره  !  

کسی که عاشقت می شه  براش خیلی مهمه که  

قدمهاشو بدونی  توی راه راس می ذاره !

اگه عشق منو باور نداری خب رهایم کن ! 

چه چیزی اینقدر جا واسه وسواس می ذاره ؟ 

اگه که باورم داری بده دستت رو به دستم   

چشام  رو دستهات انگشتر الماس می ذاره !    

برا   چی   سرنوشت تصمیم می گیره برای ما   ؟

برا چی می بره تو  نقطه  ای حساس می ذاره  ؟   

بذار که ما دوتا تصمیم بگیریم که کجا باشیم   !

که ما رو سرنوشت هر جا دلش که خواس می ذاره !

قصه تلخ محبت

محبت قصه تلخیست با پایان شیرینی  !

ولی بیچاره انسان با چنین  تاوان شیرینی !  

به جرم  عشق عمری  هستی ام را صرف دل کردم  

گذشت عمرم زمانی دیر در زندان شیرینی  

صداقت بردم و نیرنگ آوردند د ر کارم  

دغل ها را خوش آمد از چنین انسان شیرینی    

در این دنیای دون صرف کسی کن جان شیرین را

که بی منت گذارد در کف تو جان شیرینی !   

من از اول ندانستم صداقت کم خریدار است ! 

و خود را وفق دادم با چنان بنیان شیرینی ! 

به ظاهر من ضرر کردم ولی  تو خوب می دانی

که  باشد  هر صفا اندیش را پایان شیرینی !

چیز های مهم

این  برایم مهم است که چقدر  درستی سخنانم  را باور داری ! 

اما مهمتر از آن این است که خودم میدانم  چقدر سخنانم درست هستند!  

و این مهم است که بدانم دوستم داری !  

اما مهمتر از آن این است که  بدانم دوستیت بر چه مبنایی بنا شده است  !  

 و این هم مهم است که  راجع به من چگونه می اندیشی !  

اما مهمتر از آن این است که من چگونه باید باشم که اندیشه هایت به خطا نرفته باشد !  

در زندگی ما همیشه چیزهای مهمی وجود دارند    

اما  مهم تر از همه آنها این است  که ما با توجه کردن به چیزهای مهم از چیزهایی که مهمتر هستند   

غافل نشویم  !

آسانسور

زندگی ما انسانها به شدت شبیه آسانسور است ! 

یعنی اینکه هنوز آهنگی که از بلندگویش پخش میشود به انتها نرسیده  

می بینیم به  پایان مسیر خود رسیده ایم و ناچار باید از آن خارج شویم !

نماز صبح

نمی دانی به حال من تمنایت چه آورده ! 

به چشم بسته ام شوق تماشایت چه آورده 

نماز صبح خود را هم  من امشب با تو می خوانم  

ببین بر حال من پیغمبریهایت چه آورده ! 

تمام شب تو را با قصه های تلخ گریاندم  

بگو که گریه بر چشمان شهلایت چه آورده ؟

شور شهریور


در هوای خاطرم ،  باران شعر تر بریز

 برق سبزی از تغزل روی خاکستر بریز


با تو دارد لحظه های زرد من گل میدهد

باز هم حس شکفتن ، باز هم باور بریز!


   بال در بالم  بزن  از روی پرچینها بپر

با قفس بدرود کن در آسمانها پر بریز


هر طرف میتابی آنجا گل فراوان میشود

آفتاب گرم خود را روی این دفتر بریز


مستی ات را منتشر کن تا خمارم  کم شود

 از شراب کهنه عشقت درین ساغر بریز


شوق فروردینی ات را بر دل تنگم ببخش               

در خیال نازک خود  شور شهریور بریز  !

 

هوای عید

بیا از پیله ات بیرون اگر خورشید میخواهی  

دو پلک خسته را وا کن  اگر امید می خواهی     

تمام پنجره ها را به رویت باز خواهد کرد 

نسیمی که تو بعد از سالها  تردید می خواهی    

  تو اهل آسمانی و به اوجت میرساند عشق

چرا  روی زمین تخت جم و جمشید می خواهی  ؟ 

به رویت  باز شد هر چه دریچه سهم تو می شد  

مگر از این زمستان جز  هوای عید می خواهی ؟   

کسی که عشق را هرگز نمی فهمد رفیقت نیست ! 

چرا از بی دلان خسته دل تایید می خواهی ؟  

پازل

جذبه خورشید میخواهی ، کمی مایل بشو

در مدار عشق بازی ، بیضی کامل بشو

هر چه را گم کرده ای در من تو پیدا میکنی

یا نشانش را بده یا آشنای دل بشو

زندگی از دیدگاه موج دریا رفتن است

گر می اندیشی به مردن راهی ساحل بشو

عاشقان دیوانگی های فراوان می کنند

تاب ما را گر نداری زودتر عاقل بشو

در مسیر ما سلامت آخر دیوانگی ست

در جنون با ما کمی همراه و هم منزل بشو

یک دو راهی پیش روی تست ! یا دریای عشق

یا به مردابی که میگوید اسیر گل بشو !

یا رفیق عشق بازان حقیقت پیشه باش

یا که جذب فرقه های غرقه در باطل بشو !

یا بشوبیدار از روشن دلان حق پرست

یا دچار خواب غفلت گوشه محفل بشو !

یا بچین از نو خودت را بار دیگر تازه تر

یا که تا صبح ابد درگیر این پازل بشو !

آتش و ابراهیم

 گلستان شد به ابراهیم با یاد تو آتش ها  !

مرا کی سرد خواهد شد به میعاد تو آتش ها ؟  

 به داغ دائمت دل بسته ام و سوختن سهل است 

 ببین چه می کند با سرو آزاد توآتش ها   

کجا از خال یک اخگر به روی چهره می ترسد ؟ 

 خلیل باغ های سبز و آباد تو ، آتش ها   

چه صبح دلپذیری می شود آغاز با چشمت 

 اگر روشن شود در من به  فریاد تو آتش ها !

ابراهیم و نمرود

بگم که دوستت دارم  ،     به من میگی کمی زوده 

بگم با من بمون میگی ، که فرصت ها چه محدوده  

 

بگم واست می میرم من ، بهم می گی بمون  واسم   

نه میگی عاشقم هستی  ، نه می خوای باشی آسوده   

 

بهت میگم بذار دستت  ، توی دستای من باشه ! 

بهم میگی خدا مرگم ،  کجا این جوریا بوده ؟  

 

خلاصه هر چی من می گم  ، جواب سر بالا می دی  

حالا میفهمم اینکه ، روی  آتیش  ،  واسه چی دوده !   

 

تو این دنیا نفهمیدم ، دو دو تا چند تا می شه ! 

به ما که می رسه پاسخ ، همیشه چند تا بوده !   

 

نمی خوام که گله باشه ،  دلم می گیره عشق من ! 

گله کردن برام سخته  ،  برام خیلی غم آلوده !  

 

اگه باید بسوزم من  ، دیگه تعارف برای چی ؟ 

که ابراهیم دل عمری ست ، در  آتیش نمروده !