چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

پلکها افتاده بر هم در هجوم گرم خواب

پلکها افتاده بر هم در هجوم گرم خواب      

آبها دارد می افتد همچنان از  آسیاب    

   

غالب اوقات گردد لای پوشانی ولی         

می کند از درزها گاهی خبرها بازتاب

 

 روز روشن ثروت کشور به یغما می رود    

با جفای عده ای زالو صفت ، مومن مآب

 

 ارتباط شوم شان آنقدر که گسترده است  

نیست پاسخگو کسی بر بازرس یا ذیحساب

 

هر که دستش می رسد گازی به ناحق می زند  

تکه ای از مملکت را خوشتر از سیب گلاب

 

هی فساد و هی خرابی این طرف و آن طرف   

رانت خواران می کنند آن جرمها را ارتکاب

 

با خیال راحت وآسوده ظاهر می شوند         

در لباس مردمان مصلح اهل صواب

 

 می برند و می خورند و آنچه دانی می کنند   

تحت عنوان ژن برتر و یا عالی جناب

 

 یا دکل گم می شود بی سرنخی از رد آن    

یا به غارت می رود سرمایه های انقلاب

 

یا به عنوان های جعلی، جعل مدرک می شود  

یک نفر مکتب نرفته می شود دکتر خطاب  

 

پست ها می گیرد و طی مدارج می کند      

می شود بر جان و مال مردمان ، مالک رقاب

 

تا بیاید راز پنهانش کمی  افشا شود           

می شود بر دستهای پشت پرده   انتساب

 

بعدِ دعوایی درونی تازه روشن می شود  

برخی اسرار مگو یا نکته های بی جواب

 

بین خوبان وبدان تشخیص ها مشکل شده   

گم شده در این شلوغی، ذره بین انتخاب

 

سوء پیشینه فقط مخصوص پایین دستهاست

کله های گنده پنهانند در زیر نقاب

 

هیچ چیزی نیست فردایش به نرخ روز قبل  

هر چه را امروز بینی، رفته فردا در حباب

 

 گریه ما خنده می آرد به روی تاجران    

شیشه ها با مرگ گل گردند لبریز گلاب

 

 هیچ کس پا پی نمی گردد  چرا اینگونه است  

رفته چربی ها ز دنبه طعم و مزه از کباب

 

  دست غیبی هم نمی آید برون از سوی حق   

تا سروسامان دهد قدری بر اوضاع خراب

 

 اعتراض و داد و فریاد از کسی زیبنده نیست  

در گلو خشکد صدای مردم ، هنجار یاب

 

لاجرم در حیرتی بی انتها ته می کشد       

شمع عمر ما میان مرز رویا و سراب

 

  این چنین باشد اگر منوال، بر ما وا اسف       

وای بر احوال مُلک رستم و افراسیاب

 

می رود  اخلاق و انسانیت از قاموس ما  

نسل های بعد می خوانند آن را درکتاب  

 

گر به وحدت می رسد آسیب از افشاگری      

پس نباید سر زند از دامن شب، آفتاب

 

تا قیامت زرق و برق زندگی پاینده نیست  

برف رخشان می شود در آفتاب گرم ، آب

 

آی اهل عدل و ایمان  کارها از دست رفت      

گیر دادن تا به کی بر چادر و کفش و حجاب ؟

 

دیده می گردد دو تار مو کنار روسری       

لیک مخفی هست غارت های بی حد ونصاب

 

خانه ای که می شود ویران ز پای و بست آن   

کی به ویرانی افاقه می کند رنگ و لعاب؟

 

تا سر و سامان بگیرد کار ما ،کاری کنید        

از خیانت پیشگان باید فرو افتد،  نقاب

 

 خسته ایم از هر چه سلطان، خواه سکه خواه قیر  

سهم آنها را بپردازید با  قیر مذاب

 

کار چون از پند واندرز ونصیحت رد شود   

چاره ای جز دفع منکر نیست با دار و طناب !

 


ظاهرا جنگ تمام است نبرد ، اما نه

ظاهرا جنگ تمام است نبرد ، اما نه   

شعله های غم این غائله، سرد ، اما نه

 

خانه هایی که تمام پسرانش رفتند        

از دل مادر دل سوخته درد اما نه

 

بچه هایی که فقط عکس پدر را دیدند    

در شب حادثه  با خویش چه  کرد، اما نه

 

از پدر آنچه که دیدند، همین یک جمله است  

می رود جان ز بدن ، غیرت مرد ،اما نه

 

زیر عکس شهدا جمله زیبایی هست       

کج شود جاده ولی ، راه نورد اما نه

 

فرق شان با دگران فاصله ی یک الف است 

مرد آسان گذرد از خود، اَمرد اما نه!

ای که در دل هوس بوذر وسلمان داری

در دل خودهوس بوذر وسلمان داری؟

فکر کردی به خدا هم بده بستان داری؟

 

شادی از آن که به یکتایی حق معتقدی؟

به خدا و به رسولان همه ، ایمان داری؟

 

بعد ایمان به خداوند و رسولان خدا      

التفاتی به دلت جانب  قرآن داری؟

 

به معاد و به قیامت و جزا آگاهی  ؟

میل سیر و سفر روضه رضوان داری؟

 

 سخن از دوزخ و جنت چو شود می لرزی؟ 

دلی از خوف و رجا سخت، هراسان داری؟

 

بعد از آن هم به امامان هُدی می نازی   

از دل و جان  به همه حُب فراوان داری

 

لاله بسیار به دامان خودت پروردی        

میل رفتن به ره سرخ شهیدان داری؟

 

حیفم آید ز تو در عین شریعت خواهی  

که کمی درد فراموشی و نسیان داری

 

مثلاً رفته ز یادت که جهان فانی هست     

در بهار سفرت فصل زمستان داری

 

یا فراموش نمودی که نمانی جاوید      

مثل هر قصه تو هم صفحه پایان داری

 

بیم داری ز کمک بر کس و همنوع خودت  

مال را دوست تر از جان عزیزان داری

 

مالک کل جهان هم بشوی ناشکری  

عشق تملیک به اموال فراوان داری

 

مال مردم همه را مال خودت می دانی  

حق و ناحق کنی آنقدر که امکان داری

 

می روی مسجد و تسبیح به کف می گیری 

صورتی سمت خدا، میل به شیطان داری

 

دیده ام خون خلایق را هم می نوشی 

زین جهت چهره گلگونه و خندان داری

 

به ریا کاری و تزویر هم عادت کردی     

سالها هست در این راسته دکان داری

 

اول وقت نمازت به جماعت باشد       

آخر شب هوس صحبت خوبان داری

 

تازگی فکر جدیدی به سرت افتاده      

فکر پیوستن بر حلقه عرفان داری

 

در وجودت همه اضداد جهان جمع شده     

صورت آدمی و سیرت  دیوان داری

 

ظاهراً  اشرف مخلوق خدایی اما

غافل از آن که فقط صورت انسان داری

 

برو ای دوست که از عالم معنا دوری

به خدا کافری و نام مسلمان داری!