امروز
، یا فردا بهانه ای است برای آن که آن را "
روز مادر "
بخوانیم !
و خیلی ها مخصوصا ، خانم
ها سعی دارند بگویند روز " زن " هم هست !
ولی فرق زیادی ندارد
من می گویم : " هم
روز زن و هم روز مادر " است !
برای آن که کادویی
ناقابل تقدیم کسی که دوستش داریم کنیم
بهانه لازم نیست !
من حرف دیگری دارم :
میگویم اگر مادرمان را
دوست داریم ، همیشه دوستش داریم
اگر همسرمان را دوست
داریم
همیشه دوستش داریم
پس چه فرقی میکند امروز
با دیروز یا با فردا ؟
چرا امروز با هدیه ای
که در مقابل زحمات طاقت فرسای مادران و همسران ، هیچ است
آنان را به نحو
ناشایستی ، تکریم کنیم
و فردا یا حتی ساعتی
دیگر ، پرخاشگرانه و بی ادبانه با این عزیزان برخورد نماییم ؟
چرا یاد نمی گیریم که
احترام به همسر و مادر و پدر و فرزند و همسایه و دوست و همشهری
و مشتری و هر انسان
دیگری که با او روابط متقابل داریم منوط به روزی که آن را
روز مادر یا پدر یا
دانش آموز و جز آن بنامیم نیست و همه روزهای سال روز مادر و روز زن و روز پدر است !
چرا برخی از ما یاد نمی
گیریم که احترام به دیگران روز و ساعت خاصی ندارد ؟
من معتقدم که اگر امروز
را روز مادر یا روز زن بنامیم به ساحت مقدس این عزیزان
بشدت بی احترامی کرده
ایم !
من معتقدم که هر روز
باید دست بوس مادران و پدران و همسرانمان باشیم
!
هر روز باید به انان
احترام بگذاریم و بیش از روز قبل آنان را دوست بداریم
!
من به همسرم ضمن این که
امروز هدیه می دهم تا به دلش نیاید که به یادش نبوده ام
اما هیچ روز خاصی را
روز هیچکس نمی نامم !
من معتقدم همه روزهای
خدا ، روز همه است :هر روز ، روز پزشک ، روز پرستار ، روز معلم ، روز پدر ، روز کارمند
، روز دانش آموز و همه روزهایی است که ما یا دیگران
آن را به نام خاصی
نامگذاری کرده ایم و به نحوی بسیار ناشایست
و توهین آمیز و زشت از
صاحب آن روز ، مثلاً به خیال خودمان قدر دانی می کنیم
!
برای آن که کسی را
تکریم کنیم باید همواره به او احترام بگذاریم و اگر این احترام با هدیه ای همراه
شود بسیار زیباتر خواهد بود !
اما ما چه می کنیم ؟
امروز به مادر هدیه ای
ناچیز می دهیم و فردا که کارمان دارد ، می گوییم فرصت ندارم
!
به همسرمان امروز هدیه
می دهیم و ساعتی دیگر به او پرخاش می کنیم
!
امروز برای پدر جورابی
میخریم و فردا که قرار است به دکتر برود کسی نیست او را همراهی کند !
اتومبیل پدری را که
چشمهایش ضعیف و بدنش نحیف شده برای رفیق بازی بر میداریم و او که ناتوان از
رانندگی در این شهر های شلوغ است باید عصا زنان با اتوبوس
به دنبال کارهای شخصی
اش برود !
من دیگر از پدران و
مادران سالمندی که آنان را در فراموشخانه های سالمندان
رها کرده ایم چیزی نمی
گویم !
از مادران و پدرانی که
تنها به این دلخوشند که زنگ در خانه شان بصدا در آید و کسی جز باد در را به رویشان
بگشاید حرفی نمی زنم !
از زنانی که حاضرند در
خانه های دیگران کار کنند تا زندگی خود و کودکانشان را به آبروداری بگذرانند و از
مرد شان تنها توقع کتک نخوردن و حرف زشت نشنیدن دارند
چیزی نمی گویم !
از کودکانی که در حسرت
نوازش بابا مانده اند ، حرفی نمی زنم !
من از همه کارهایی که
همه ما باید هر روز سال انجام دهیم ، صرف نظر می کنم
!
حرف من بسیار ساده است
: من معتقدم اگر کسی خوب است
پس همیشه خوب است و
بایدهمیشه به او احترام گذاشت و نیازی هم نیست که
حتما به او به هدیه
دهیم و همین قدر که احترامش را نگاه داشتیم و حرمتش را نشکستیم
و حوائجی را که به ما
دارد در حد توان بر آوردیم آن روز روز اوست ، پس اول احترام همیشگی و سپس هدیه
دادن نه هدیه بدون احترام همیشگی !
که مادران و همسران و
پدران ما آنقدر والا و شریف و دوست داشتنی اند که هیچ چشمداشتی جز همان احترام از
ما توقع نمی کنند !
بیاییم یاد بگیریم که
هر روز روز همه است و به همه احترام بگذاریم
!
****
حرف زدن زیادی آدم راخسته می کند
توی دنیای مجازی تنها کاری که میشود کرد همین حرف زدن است !
برای همین از دنیای مجازی بشدت خسته ام
دلم میخواهد جایی بروم که نه برق باشد ، نه کامپیوتر ، نه
هیچ نماد دیگری
از تمدن جعلی امروزین !
چقدر خوشبخت بودند نسلهای قبلی ما که در اطراف خودشان
هیچکدام ازین مظاهر پر زرق و برق زندگی امروز را نداشتند
خانه هاشان با تکه نمدی و پنجرهاشان با میخی که از آن پارچه
ای آویزان بود و به آن پرده می گفتند تزیین می شد !
من از این پرده های چند لایه ای که پنجر ه های خانه ام را
پوشانیده ، خسته ام
!
می خواهم جایی بروم که دیوارهای اناقم کاهگلی باشد و صبحها
خورشید از روزنه چوبهای ترک خورده ، پنجره اش به داخل سرک بکشد و با پرهای طلایی خود
صورتم را غلغلک بدهد و از خواب شیرین و سبک صبحگاهی بیدارم سازد !
می خواهم با تمدن وداع کنم و پیاده گرد جهان را بپیمایم و با
قدمهای خودم محیط کره زمین را محاسبه کنم !
از بس که تاریخ و جغرافیا به خورد من دادند خسته ام !
میخواهم نقشه زمین را آن طور که خودم می بینم رسم نمایم !
اینجا نه شیر گوسفندان طعم اصلی اش را دارد و نه هوای
کوهستانهایش !
می خواهم پیاده به سمت خودم حرکت کنم !
حتی اگر در خودم گم شوم ، اندوهی به دل راه نخواهم داد !
می دانم که در این مسیر طولانی کسی یارم نخواهد شد !
و نیز می دانم که کوله سنگین ام را تنها خودم به دوش خواهم
برد !
باکی نیست !
کوله ام را سبک خواهم کرد
و هیچ از مظاهر این تمدن دروغین را با خود بر نخواهم داشت
تنها هویتم را بر می دارم و همه آنچه را بوی دنیا می دهد دور
خواهم ریخت !
حتی اگر هر کدام از شمایان بخواهید همراهیم کنید ، معذورم
میخواهم تنها بروم
می خواهم خستگی هایم را بر زمین بگذارم
تمام خستگیهایم زمینی است !