چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

روز مادر یا روز زن ؟

امروز ، یا فردا بهانه ای است برای آن که آن را " روز مادر " بخوانیم !
و خیلی ها مخصوصا ، خانم ها سعی دارند بگویند روز " زن " هم هست !
ولی فرق زیادی ندارد
من می گویم : " هم روز زن و هم روز مادر " است !
برای آن که کادویی ناقابل تقدیم کسی که دوستش داریم کنیم
بهانه لازم نیست !
من حرف دیگری دارم :
میگویم اگر مادرمان را دوست داریم ، همیشه دوستش داریم
اگر همسرمان را دوست داریم
همیشه دوستش داریم
پس چه فرقی میکند امروز با دیروز یا با فردا ؟
چرا امروز با هدیه ای که در مقابل زحمات طاقت فرسای مادران و همسران ، هیچ است
آنان را به نحو ناشایستی ، تکریم کنیم
و فردا یا حتی ساعتی دیگر ، پرخاشگرانه و بی ادبانه با این عزیزان برخورد نماییم ؟
چرا یاد نمی گیریم که احترام به همسر و مادر و پدر و فرزند و همسایه و دوست و همشهری
و مشتری و هر انسان دیگری که با او روابط متقابل داریم منوط به روزی که آن را
روز مادر یا پدر یا دانش آموز و جز آن بنامیم نیست و همه روزهای سال روز مادر و روز زن و روز پدر است !
چرا برخی از ما یاد نمی گیریم که احترام به دیگران روز و ساعت خاصی ندارد ؟
من معتقدم که اگر امروز را روز مادر یا روز زن بنامیم به ساحت مقدس این عزیزان
بشدت بی احترامی کرده ایم !
من معتقدم که هر روز باید دست بوس مادران و پدران و همسرانمان باشیم !
هر روز باید به انان احترام بگذاریم و بیش از روز قبل آنان را دوست بداریم !
من به همسرم ضمن این که امروز هدیه می دهم تا به دلش نیاید که به یادش نبوده ام
اما هیچ روز خاصی را روز هیچکس نمی نامم !
من معتقدم همه روزهای خدا ، روز همه است :هر روز ، روز پزشک ، روز پرستار ، روز معلم ، روز پدر ، روز کارمند ، روز دانش آموز و همه روزهایی است که ما یا دیگران
آن را به نام خاصی نامگذاری کرده ایم و به نحوی بسیار ناشایست
و توهین آمیز و زشت از صاحب آن روز ، مثلاً به خیال خودمان قدر دانی می کنیم !
برای آن که کسی را تکریم کنیم باید همواره به او احترام بگذاریم و اگر این احترام با هدیه ای همراه شود بسیار زیباتر خواهد بود !
اما ما چه می کنیم ؟
امروز به مادر هدیه ای ناچیز می دهیم و فردا که کارمان دارد ، می گوییم فرصت ندارم !
به همسرمان امروز هدیه می دهیم و ساعتی دیگر به او پرخاش می کنیم !
امروز برای پدر جورابی میخریم و فردا که قرار است به دکتر برود کسی نیست او را همراهی کند !
اتومبیل پدری را که چشمهایش ضعیف و بدنش نحیف شده برای رفیق بازی بر میداریم و او که ناتوان از رانندگی در این شهر های شلوغ است باید عصا زنان با اتوبوس
به دنبال کارهای شخصی اش برود !
من دیگر از پدران و مادران سالمندی که آنان را در فراموشخانه های سالمندان
رها کرده ایم چیزی نمی گویم !
از مادران و پدرانی که تنها به این دلخوشند که زنگ در خانه شان بصدا در آید و کسی جز باد در را به رویشان بگشاید حرفی نمی زنم !
از زنانی که حاضرند در خانه های دیگران کار کنند تا زندگی خود و کودکانشان را به آبروداری بگذرانند و از مرد شان تنها توقع کتک نخوردن و حرف زشت نشنیدن دارند
چیزی نمی گویم !
از کودکانی که در حسرت نوازش بابا مانده اند ، حرفی نمی زنم !
من از همه کارهایی که همه ما باید هر روز سال انجام دهیم ، صرف نظر می کنم !
حرف من بسیار ساده است : من معتقدم اگر کسی خوب است
پس همیشه خوب است و بایدهمیشه به او احترام گذاشت و نیازی هم نیست که
حتما به او به هدیه دهیم و همین قدر که احترامش را نگاه داشتیم و حرمتش را نشکستیم
و حوائجی را که به ما دارد در حد توان بر آوردیم آن روز روز اوست ، پس اول احترام همیشگی و سپس هدیه دادن نه هدیه بدون احترام همیشگی !
که مادران و همسران و پدران ما آنقدر والا و شریف و دوست داشتنی اند که هیچ چشمداشتی جز همان احترام از ما توقع نمی کنند !
بیاییم یاد بگیریم که هر روز روز همه است و به همه احترام بگذاریم !

****               

کاش من هم ، مادرم امروز بود

تا که لبخندی به رویش می زدم

همره یک دسته گل با احترام

بوسه ها ، بر خاک کویش می زدم !

 

خستگی های زمینی


حرف زدن زیادی آدم راخسته می کند
توی دنیای مجازی تنها کاری که میشود کرد همین حرف زدن است !
برای همین از دنیای مجازی بشدت خسته ام
دلم میخواهد جایی بروم که نه برق باشد ، نه کامپیوتر ، نه هیچ نماد دیگری
از تمدن جعلی امروزین !
چقدر خوشبخت بودند نسلهای قبلی ما که در اطراف خودشان هیچکدام ازین مظاهر پر زرق و برق زندگی امروز را نداشتند
خانه هاشان با تکه نمدی و پنجرهاشان با میخی که از آن پارچه ای آویزان بود و به آن پرده می گفتند تزیین می شد !
من از این پرده های چند لایه ای که پنجر ه های خانه ام را پوشانیده ، خسته ام !
می خواهم جایی بروم که دیوارهای اناقم کاهگلی باشد و صبحها خورشید از روزنه چوبهای ترک خورده ، پنجره اش به داخل سرک بکشد و با پرهای طلایی خود صورتم را غلغلک بدهد و از خواب شیرین و سبک صبحگاهی بیدارم سازد !
می خواهم با تمدن وداع کنم و پیاده گرد جهان را بپیمایم و با قدمهای خودم محیط کره زمین را محاسبه کنم !
از بس که تاریخ و جغرافیا به خورد من دادند خسته ام !
میخواهم نقشه زمین را آن طور که خودم می بینم رسم نمایم !
اینجا نه شیر گوسفندان طعم اصلی اش را دارد و نه هوای کوهستانهایش !
می خواهم پیاده به سمت خودم حرکت کنم !
حتی اگر در خودم گم شوم ، اندوهی به دل راه نخواهم داد !
می دانم که در این مسیر طولانی کسی یارم نخواهد شد !
و نیز می دانم که کوله سنگین ام را تنها خودم به دوش خواهم برد !
باکی نیست !
کوله ام را سبک خواهم کرد
و هیچ از مظاهر این تمدن دروغین را با خود بر نخواهم داشت
تنها هویتم را بر می دارم و همه آنچه را بوی دنیا می دهد دور خواهم ریخت !
حتی اگر هر کدام از شمایان بخواهید همراهیم کنید ، معذورم
میخواهم تنها بروم
می خواهم خستگی هایم را بر زمین بگذارم
تمام خستگیهایم زمینی است !

غزل

از بس که ساده ام به پیامی دلم خوش است 

سودای پخته نیست ، به خامی دلم خوش است 

مثل نسیم بگذر و دستی تکان بده

از راه دور هم به سلامی دلم خوش است

حتی اگر ترنم چشمت نمی شود 

پلکی بزن ، بدون کلامی دلم خوش است !

از خنده ات تلاطم داغی به من ببخش 

در بزم تو به حرکت جامی دلم خوش است 

تسکین به کار عشق نمی خواهم از خدا 

با یاد تو به درد مدامی دلم خوش است !