شهر از یاران تهی شد ، خانه از لبخند
بی طمع ، احوال آدم را نمی پرسند
هیچکس حتی نمیگوید خر تو ، چند ؟
جای من بودی چه میکردی ؟
توی این دنیای درهم برهم ، فارغ ز قید و بند ؟
****
چاله ها در چارسوی راه انسان است
سنگهای زیر پا اینجا فراوان است
رهروان را سخت می آید
رو به اندوهی که میبینی ، سرازیرم
خسته ام ، آزرده ام از هر که در اینجاست ، دلگیرم
با دو دست مهربانت آشنایم کن ،
از هجوم سرد این باران بی مهری رهایم کن .
بی وفایی رسم خوبی نیست
گاه گاهی هم صدایم کن .