چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

دوبیتی

زدی دندان غم بر این دل کال

وتف کردی میان سطل آشغال

برایت ای دل غمگین بمیرم

که عمری خون شدی حالا لجن مال !

غزل

قدر نسیم مختصری می وزی به من

از لابلای خواب دری می وزی به من

 گاهی سکوت پنجره را پاره میکنی 

گاهی سرک کشیده سری می وزی به من

آشوبی از بهار و غزل می شود بپا

وقتی که سخت شعله وری می وزی به من 

در می زنی ، سلام و بدرود ، بعد ، هیچ

غافل که چشمهای تری می وزی به من

عادت نمی کنم به آمدنت و نماندنت 

هر دم که عازم سفری میوزی به من

گفتم شب سیاه مرا صبح تازه نیست ؟ 

گفتی می آیی و سفری میوزی به من !







جای خالی چشمت

خسته ام !

دست مرا در دست خود بفشار

زندگانی را نثارم کن

از پس لبخند مه آلوده ایام

سر خوش بوی بهارم کن 

سایه ها دارند هی قد میکشند اینجا

ذهن من خاکستری تر میشود هر روز

جای چشمت همچنان خالی است

پلک بگشا ، بی قرارم کن !

دوبیتی ،برای آنها که اهل دل هستند

جوونیت ذره ذره رفت و کم شد 

نصیبت از زمونه درد و غم شد 

فدای بار سنگین تو ، مادر 

که تا من پا بشم ، قد تو خم شد !


                     ***


اگه در رو ببندی کوچه بازه 

 اگه ترکم کنی صبرم درازه 

بزن ساز دلت رو تا برقصم 

تموم زیر و بم های تو ، نازه !


                    ***


من اون جام بلورم که شکسته

غروری سوت و کورم که شکسته

دیگه درد دلی واسم نیارین 

من اون سنگ صبورم که شکسته !


                      ***


به هرچی چشم شور وتنگه ، لعنت !

به هر آدم که بی فرهنگه ، لعنت !

بذارین عاشقا عاشق بمونن

تو راه دل به هرچی سنگه ، لعنت !


                       ***


بذار با تو فقط قدری بخندم

به روی غصه درها رو ببندم 

دلم لک زد برای بوسه تو 

ولی افسوس بالا می ره قندم !

خوش آمد گویی

ای خنده ات همیشه درخشان ، خوش آمدی

ای آفتاب روضه رضوان ، خوش آمدی 

گرما بده به سینه ما سایه دیدگان 

لبخند دیگری بزن ای جان ، خوش آمدی !

غزل

با تو برای بال زدن ، آسمان کم است !

تا آسمان تازه بسازم ، زمان کم است !

باید برای عشق تو صدها غزل سرود 

حرف از ستاره و گل و رنگین کمان ، کم است !

خواب از سرم پریده ، به آغوش من بیا 

تا جان دهم کنار تو هر چند جان کم است !

نامت نشسته بر لب سلولهای من 

در ذکر نام قدسی تو یک دهان کم است !



روح لطیف

روحم لطیف هست ، دقیقن شبیه تو

در هم شکسته است ولیکن شبیه تو

در سنگ باد حادثه درگیر ماندنم  

 لبریزم از  صدای شکستن شبیه تو 

 دل داده ام  به جستن روح رمیده ام

روحی  که مانده  در تن یک زن شبیه تو

دارد طلوع می کند از انتهای شب

در من هزار آتش روشن شبیه تو !

با یاد تو سرودن و  دیوانگی خوش است 

دل می دهم به عشق و شکفتن شبیه تو !

غرور

هنوز نشده  سلامی را پاسخ  گویی 

و خیلی ها بی آن که منتظر پاسخی باشند سلامت کرده اند !

هنوز لبانت شیرینی لبخندت را نچشیده اند !

با خودت هم انگار قهری !

هنوز نگاهت به دل ٍ سردی گرما نبخشیده است !

هنوز دستت معنای واژه مخمل را نمی داند!

و پایت شکوه پایین آمدن از قله غرور را !

سنگها هم گرم می شوند و سرد! و گاه می شکنند ، اما تو همیشه سردی و هرگز گرم نبوده ای !

با خودت آشتی کن !

اما نه ! 

 تو تنها می توانی مغرور باشی و خشک ، حتی باران هم که ببارد خیس نمی شوی  !

چتری که از غرور بر سر داری نمی گذارد ترنم باران هوای عشق را در دلت برانگیزد !

پس همان که می خواهی باش !

بگذار دیگرات با دیدنت ادب بیاموزند و آداب فرا گیرند !

اگر تو نباشی چه کسی مفهوم لبخند را خواهد فهمید و زیبایی تواضع را و لطافت محبت را ؟

مگر نه اینکه :

تعرف الاشیاء به اضدادها ؟


غزل کوتاه

شیرین بیا که تلخی ام از حد گذشته است 

بی تو چه سالها که به من بد گذشته است 

خوابی به چشم خسته من ارمغان بیار

کارش از آن که بی تو بخوابد ، گذشته است ! 







دختر خوب کجاست ؟

به خواهرم می گویم : 

برای پسرت که دارد زمان ازدواجش می گذرد چه کرده ای ؟ لبخند می زند و می گوید : هنوز دختر خوبی پیدا نکرده ایم !

به خانه دوستی رفته ام تا احوالپرسی کنم ، ضمن صحبتهایش می گوید : راستی دختر خوبی سراغ نداری تا برای پسرم به خواستگاری برویم ! 

و من و حتماً همه شما که حرفهای مرا می شنوید  بارها و بارها در طول زندگیمان کلمه " دختر خوب " راشنیده ایم و همیشه افراد زیادی را دیده ایم که از این خانه به آن خانه و ازین کوچه به آن کوچه و ازین شهر به آن شهر می روند و به دنبال دختران خوب می گردتد !!

من تازگیها متوجه شده ام که همه آنهایی که به دنبال دختر خوب می گردند هرگز به این نکته نپرداخته اند که آیا پسر ما خوب است ؟ آیا فقط باید دخترها خوب باشند ؟ آیا تمام مسئولیتها و تکالیف متوجه دختران و خانواده آنان است ؟

 آیا فقط دختر دارها مسئول  تربیت  صحیح دخترانشان  هستند  ؟

آیا پسران و خانواده هایشان تکلیفی برای خوب بودن ندارند ؟

آیا دختران خوبی که ما با هزاران دردسر به دنبالشان میگردیم تا به همسری پسرانمان در آیند در برابر پسرانی که خوب نیستند ، همچنان خوب خواهد ماند ؟

چرا یادمان رفته است که همه انسانها  در برابر خود و خانواده و جامعه مسئول هستند ؟

چرا فراموش کرده ایم که مسئولیت مرد و زن نمی شناسد و فقط نوع تکالیف و وظایف فرق میکند ؟

جامعه انسانی از ترکیب دختران و پسرانی شکل میگیرد و تداوم می یابد که همان مردان و زنان آینده را تشکیل میدهند ، 

بنابراین مسئولیت خوب بودن متوجه همه ماست و بیاییم منصفانه به این بیندیشیم که اگر پسرها خوب نباشند ، خوب بودن دخترها به تنهایی هیچ ثمری نخواهد داشت و در مواجهه دختران خوب با پسران ناخوب تنها اتفاقی که خواهد افتاد آن است که دختر های خوب هم روزی صبرشان به پایان خواهد رسید و ناخوب خواهند شد !

بیاییم به ویژگیهای پسر خوب هم فکر کنیم و ببینیم آیا پسر ما هم آن خصوصیات خوب بودن را دارد یا نه  آن گاه  برای پسران خوب به دنبال دختران خوب بگردیم !

اما در عمل خیلی از  ما چه می کنیم ؟

پسری را که ظهر از خواب بلند می شود و هنگام نهار از مادرش برای صبحانه نان گرم طلب میکند و سپس تا نیمه شب و یا خیلی وقتها تا فردا صبح یا گاهی چند روز از او خبری نداریم و به دنبال هیچ شغل و فعالیت مثمری نمی رود و بودن با دوستان را بر حضور در کنار خانواده ترجیح می دهد و هیچ تلاش موثری برای بهره بردن از نیروی بی پایان جوانی نمی کند و خیلی از چیزهای دیگر که نمی خواهم به آنها بپردازم ، را برای اینکه به راه صلح و سعادت رهنمون شویم و به اصطلاح به زندگی پای بند نماییم به فکر پیدا کردن دختری خوب می افتیم تا ازدواج کند و توسط رسولی از جنس مونث به راه راست هدایت گردد ! اما آیا این پیامبر موفق خواهد بود ؟

ما مسولیت سالهایی را که باید برای تربیت پسری خوب صرف میکردیم و نکردیم به کدام توقع بر دوش شخص دیگری می گذاریم و از او انتظار داریم علاوه بر خوب بودن باعث خوب شدن پسر ما نیز بشود ؟

چرا عادت کرده ایم خوب بودن را از دیگران بخواهیم و برای خودمان وظیفه ای در ین باب قائل نباشیم ؟

من دختران و پسران خوب  زیادی را  می شناسم اما اگر شما تنها به دنبال دختر خوب می گردید و پیدا نمی کنید به این فکر کنید که  واژه خوب برایتان به درستی معنا نشده و از خوب بودن درک صحیحی نداشته و توقعی بیش از بار معنایی آن داشته اید .


بهانه

این که فقط کنار تو باشم ، بهانه نیست 

می خواهم اینکه یار تو باشم ، ترانه نیست 

افتاده ام به جاری رود نگاه تو 

دست مرا بگیر که جز تو ، کرانه نیست !

مرا دریاب

روح آزرده ام ، مرا دریاب

دل افسرده ام ،  مرا دریاب

صبح سرزندگیم بی تو گذشت 

عصر دلمرده ام ، مرا دریاب !

دوبیتی

برایت آینه قرآن می آرم

دلی دردآشنای جان می آرم

برای سردی گلدان قلبت 

گل خورشید تابستان می آرم !


                ***

 

برایت لاله و ریحان می آرم

گلی از روضه رضوان می آرم 

حلالم کن که خیلی قابلت نیست 

تهی دستم و دارم جان می آرم !


                ***


نسیمی سمت داغستان بیاور

شمیمی از گل و ریحان بیاور 

به طبع شور بختان   کویری 

غزلهایی پر از   باران بیاور !