چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

پا در هواییم و زمین را سخت چسبیدیم

پا در هواییم و  زمین را سخت چسبیدیم  

از اسب افتادیم و زین را سخت چسبیدیم!

 

هی مُرده آوردند و ما هم تسلیت گفتیم  

از زندگی تنها همین را سخت چسبیدیم

 

هستی نمی ارزید به یک عمر جان کندن   

این خانه چوب و گلین را سخت چسبیدیم

 

میدان جنگی خانمان سوز است این دنیا  

ماندن در این میدان مین را سخت چسبیدیم

 

تا کام دل گیریم از اغواگری هایش     

این پیر زال مه جبین را سخت چسبیدیم

 

 عمری تمام لحظه هامان را هدر دادیم 

این چند روز واپسین را سخت چسبیدیم

 

بهر کفن دارند ما را لخت می سازند    

خوش باورانه آستین را سخت چسبیدیم !

 


دور هم گرد آمدیم و سخت کَل کَل می کنیم

 

دور هم گرد آمدیم و سخت کل کل می کنیم    

مشکلات خویش را انگار که  حل می کنیم

 

از حقوق پایمال خویشتن دم می زنیم        

ناله و نفرین به هر مسئول انگل می کنیم

 

 توی خانه روی مبل راحتی لم داده ایم       

با  فضاهای مجازی کارِ منقل می کنیم

 

توی واتساپ و تلگرام و به هر جا می شود  

صحبت از هر مشکل و موضوع معضل می کنیم

 

چای می نوشیم و گاهی پُک به قلیان می زنیم   

فکر های پوچ و بی ارزش و مُهمل می کنیم

 

در خیال خود قوی مانند رستم می شویم        

هر کسی بر ضد ما باشد، شَل و پَل می کنیم

 

همدلی هامان فقط در حد حرف است و سخن     

کارها را چون به ما افتاد ، سَمبل می کنیم

 

در عمل یک ریز پشت گوش خارش می دهیم   

بر عمل چون می شود دعوت، معطل می کنیم

 

یادمان رفته که باید یک صف واحد شویم        

جای جنگیدن فقط  جادو و جنبل می کنیم

 

 رختخواب گرم را ما سنگر خود کرده ایم     

جسم و جان خویش را هر روز تنبل می کنیم

 

عده ای محض خدا به آب و آتش می زنند      

زحمت آن عده را هم پوچ و  مختل می کنیم

 

هر چه دست آورد آنها بود با نابخردی          

گاه با یک حرکت  ناجور ،منحل می کنیم

 

کشمکش با دوستان و دشمنان بیهوده است    

جای صلح آخری ما جنگِ اول ، می کنیم !

 

دوستانِ جان! اگر یکدل نمی خواهید بود      

پیروی از شیوه  قانون جنگل می کنیم

 

هر که زورش می رسد دنبال حق خود رود     

مابقی را دعوت به حل جدول می کنیم !

 


 

 

کی می شود ز چهره بیفتد نقاب ها

کی می شود ز چهره بیفتد نقاب ها           

افشا شود مرام مخفی عالی جناب ها ؟

 

آنان که رفته اند پی مصلحت، فرو     

در جامه وجیه مقدس مآب ها

 

آه از گروه ضاله ظاهر الصلاح        

با خون خلق کرده محاسن خضاب ها

 

همچون امام زاده والضالین شان    

را می کشند بیش ز حد نصاب ها

 

از کار خلق غافل و مشغول خویشتن  

اسباب رنج مردم ودرد و  عذاب ها

 

تسبیح شان بلند و به لب ذکر آشکار   

دل ها سیاه و عفن چنان، منجلاب ها

   

در پشت پرده خنده مستانه می زنند  

با کله های گرم ز سُکر شراب ها

 

بر ریش مردمان عوامی که رفته اند 

با چشم بسته در پی این قبله یاب ها

 

شاید گناه مردم عامی نبوده است    

سهوی که کرده اند در این انتخاب ها

 

چون زاهدان، طریق ریایی نشان دهند     

گم می شوند خلق خدا، درسراب ها

 

تقوا به ریش و جامه و ظاهر نمی شود    

آتش بگیرد این همه رنگ و لعاب ها

 

 تا آن که مصلح است ز مفسد جدا شود  

روشن شود به رسم حقیقت ، حساب ها

 

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»   

رویت  شوند  در پی کشف حجاب ها

 

یک جمعه صبح بانگ اذانی می آید و    

رخ می دهد به امر خدا انقلاب ها

 

 افتد به لرزه پایه کاخ ستمگران      

جان را فنا کنند، در آن اضطراب ها

 

مستضعفان ، خلیفه روی زمین شوند   

گردد گشوده سمت خداوند ، باب ها

 

ما را به انتظار سفارش نموده اند    

اما نه با نشستن در رختخواب ها

 

باید برای کشف حقیقت  شتاب کرد  

باید گذاشت پای طلب در رکاب ها

 

جان عزیز را به کف دست ها بگیر  

گردن بده به بوسه  دار وطناب ها 

 

تا رخوتی که در بدنت جا گرفته است  

 بیرون رود به همت این پیچ و تاب ها!

 

دنیا خرابه ای است پر از گندِ لاشه ها   

از آن گذر کنند به نفرت ، عقاب ها!

 


 

 

 

 

 

 

دورم ولی عمق نگاتو خوب می بینم

دورم ولی عمق نگاتو خوب می بینم   

حال و هوایی ابری و  مرطوب می بینم

 

ابر غمت دارد تو را یک ریز می بارد 

چتر دلت را بسته و معیوب می بینم

 

مثل گذشته، دوست دارم، محرمت باشم  

اوضاع را درهم  و   نامطلوب می بینم

 

این مه که دارد می نشیند بر دل تنگت    

از  ابرهای  فتنه و آشوب می بینم

 

ته مانده صبرت برای درد کافی نیست     

کنج دلت را خالی از ایوب می بینم

 

گفتم چرا دل کنده ای از   خانه عشقت     

گفتی تمام خانه را مخروب می بینم

 

دیگر چه کاری بر می آید از حواریون     

وقتی مسیحای تو را مصلوب می بینم؟