آی که آی که آی که
آی که دلم روبردی دیگه پس نیاوردی
بگو به کی سپردی ؟ بگو به کی سپردی
آی که آی که آی که
آی که منو رها کردی به غم ها مبتلا کردی
بی تو چکارکنم من ؟ بی تو چکار کنم من ؟
آی که آی که آی که
آی که بی خیال منی خودت گفتی که مال منی
چی شد قول وقرارت ؟ چی شد قول وقرارت ؟
آی که آی که آی که
آی که روح و جان منی عشق جاودان منی
بیا به خونه من بیا به خونه من
آی که آی که آی که
آی که داروی دردی برا چی بر نمی گردی
بی تو دل پر درده بی تو دل پر درده
آی که آی که آی که
آی که چشم به راتم ( راهتم) فدای خاک پاتم
دستامو دوباره بگیر دستامو دوباره بگیر .
دستامو دوباره بگیر دستامو دوباره بگیر .
در فکر نان که باشی اندیشه ات خراب است
خربوزه های عالم ، تنها برایت آب است !
عشق و سرور و مستی ، در ذهن تو غریبند
مستی نمی فزاید ، تُنگی که بی شراب است !
روزت رسد به شبها با غصه های جاری
وقت غروب خورشید خونین دل سحاب است!
در خواب هم که باشی دردت نگیرد آرام
آرامشی ندارد روحی که در عذاب است !
دنیای مردم سیر ، رنگ نشاط دارد
دنیای بینوایان بی رنگ و بی لعاب است
دل کور و بی نشاط است ،در تنگی معیشت
جولان نمی پذیرد ، اسبی که بی رکاب است
مردان دست خالی ، در خانه هم غریبند
انگیزد اشتها را ، دودی که در کباب است !
با غصه معیشت ، ایمان نمی توان داشت !
اجبار چون که رد شد هنگام انتخاب است !
ظلم و ستم روی زمین را گرفت
شیطنت آمد ره دین را گرفت
رسم وفا در همه جا گم شده
راه خدا غرق تهاجم شده
جلوه مومن شده در کاستی
میل جهان رفته به ناراستی
آن چه درست است نماید غلط
فسق و فجور است فقط روی خط
بیشتر اهل زمان خاطی اند
انس و شیاطین همگی قاطی اند
خوب و بد و نیک دل و اهرمن
بر لب شان می رود از حق سخن
کیست که فرق حق و باطل دهد ؟
یا به فرامین خدا دل دهد ؟
منکر و معروف شده مختلط
حق شده با ظلم و خطا مرتبط
دین شده بازیچه اهریمنان
جلوه ابلیس در آخر زمان
مومن صالح شده خانه نشین
تنگ شده سینه اش از درد دین
دود ستم رفته به هفت آسمان
خورده به هم نظم ونظام جهان
تند شده زاویه انحراف
راه حقیقت شده غرق شکاف
مدعی از بس که فراوان شده
حق هم از این واقعه حیران شده
جبهه تشخیص حقیقت کجاست ؟
آن که بود اهل طریقت کجاست؟
وقت دخالت شده یابن الحسن
ای به فدای تو تن وجان من
منتظر بانگ رسای توایم
مست می ناب ولای توایم
چشم به راهیم ، بشارت بده
وقت ظهور است ، علامت بده
تا به رکاب تو سپاهی شویم
سمت قدمهای تو راهی شویم
جان به کف و مخلص و آماده ایم
عاشق و دیوانه و دلداه ایم
بوسه به خاک قدمت می زنیم
سینه به پای علمت می زنیم
فاتح دنیای پریشان! بیا
ای به فدای تو دل وجان! بیا
تا بزند نبض جهان تازه تر
نیک شود حال خراب بشر
نظم جهان نظم خدایی شود
فصل خدا، فصل رهایی شود
تیغ خدایی ز کمر باز کن
پشت به کعبه بده آواز کن
بانگ اذان تو جهانگیر باد
بر لب تکبیر تو تکبیر باد
ما به غلامی تو دل بسته ایم
از ستم و جور جهان خسته ایم
ما ز محبان شما بوده ایم
ریزه خور خوان شما بوده ایم
گر چه درین عشق کمی کاهلیم
کی ز عنایات شما غافلیم ؟
گوشه چشمی به فقیران نما
رحم به دلهای پریشان نما .