چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

دوبیتی

غزل می ریزه از چشم تر من 

ببین بی تو چه خیسه دفتر من 


دو بیتش رو برایت می فرستم

بخون با گریه هات پشت سر من !

خواب نمناک

ماهی افتاده بر خاکم به دریایم ببر

طالب آن آبی پاکم به دریایم ببر


از سرشت آبی ات چندیست دور افتاده ام

خشک شد لبهای ادراکم ، به دریایم ببر 


خنده خورشیدها بوی ملامت می دهد 

در زمین ، رسوای افلاکم ، به دریایم ببر !


باز با موج خروشانت مرا درهم بپیچ

 سیر کن در روح صد چاکم ، به دریایم ببر 


خشکی پلک مرا آبی ز رویایت بزن 

تشنه آن خواب نمناکم به دریایم ببر !

شعله - باران

دیر آمدی ! آنقدر عشق من ! که دل مرده است !

طوفان غم یاد تو را هم با خودش برده است !


این صندلی خالی ست ، بنشین ، قهوه یا چایی ؟

پوزش که دست مرگ بر فنجانمان خورده است !


حق با تو ! اما وقت مرگ دل کجا بودی ؟

حتی لباس مشکی ات هم از تو آزرده است !


هر بار زنگت زد دلم ، فصل غرورت بود 

از خاطرت نگذشت ، احساسم چه پژمرده است ؟


این روزها دیگر هوای گل شکفتن نیست !

 از فکر پاییز فرا رو  عشق ، افسرده است !


بگذار ، اما ، یخ کند دلهایمان با هم 

حالا که در باران ، تمام شعله ها مرده است !

آدم مرموز

مولوی می گه :

هر کسی از ظن خود 

شد به گیتی یار من 

از درون من نجست 

هیچکس اسرار من ( اقتباس مرحوم دکتر حمیدی شیرازی از شعر مولوی )

حکایت تو رو بیان می کنه  ! که همیشه سعی می کنی خوب و مهربان باشی و صاف ، مثل چشمه های زلال !

شاید توی این دنیا هیچکس ، کس دیگری را خوب نشناسد اما به هر حال بعضی آدمها 

لایه های عمیقی دارند و بعضی ها فقط از  پوسته نازکی برخوردارند به همین جهت دسته اول 

از دید دیگران ، ادمهای مرموزی هستند !

بعضی ها مثل تخم مرغ می مونن که با اندک ضربه ای میشکنن و هر چی درونشان باشه می ریزه بیرون !

و وای به وقتی هم که فاسد باشند که دیگه أدم باید بینی اش رو بگیره و فرار کنه !

دسته ای از آنها که لایه های عمیق دارند ، مثل خیلی های دیگه  ، امیخته ای از خشم ، لبخند ، مهربانی ، جسارت و همه صفات بد و خوب انسانی هستند ، اما همیشه سعی می کنند که قسمتهای خوب خودشون رو به کار بگیرند و از بدهاش صرف نظر کنند

و چون ابعاد مختلفی دارند که برای آدمهای معمولی قابل درک نیست  ، مرموز تلقی می شوند !

یکی از آشنایان در مجلسی پشت سر ت  گفته بود : من از فلانی خوشم نمی آید آدم مرموزی هست !

شنونده از او پرسیده بود مثلاً چکار کرده که مرموزه ؟

 ایشان پاسخ داده بود : هیچی ! ولی یه جوریه !

ولی تو خودت می دونی چه جوری هستی ! و چرا مرموزی  !

چون سعی می کنی همیشه با لبخند با دیگران برخورد کنی و انرژی مثبت خودت رو منتشر کنی !

چون سعی می کنی همیشه مواظب کلامت باشی و بی جا و بی دلیل دیگران را از خودت آزرده خاطر نسازی !

چون همواره تا جایی که می تونی دست دیگران رو می گیری و خدمت می کنی  !

چون در همه حال خدا رو ناظر رفتار خودت  ودیگران می دونی  و اگر کسی ستمی بهت کرد فراموشت  میشه و خوبیهایی رو هم که به دیگران کردی از خاطر می بری !

چون همواره صادق بودی !

 همواره به مال مردم احترام گذاشتی !

همواره مناعت طبع داشتی !

هر چی داشتی با دیگران قسمت کردی !

هر چی خواستی و دیگران داشتند و به تو ندادند ، به دل نگرفتی !

هر چی وفا کردی جفا دیدی !

هر چی صاف بودی ، ناخالصی دیدی !

و خیلی چیز های دیگه که از بس مرموز هستی من هم که اینقدر به تو نزدیک هستم ، هنوز نفهمیده ام !

گاهی وقتا منهم دلم می خو اد اینقدر که تو مرموز هستی لا اقل منهم کمی شبیه تو بودم ! ولی خب خدا 

که نمی خواد همه بنده هاش مثل هم باشند !

اگه قرار بود همه مثل تو باشند دیگه چه کسی از راز و رمز های عجیب تو و این صفات عجیبت

توی این دوره آخرالزمان تعجب می کرد ؟

دیگه چه کسی حسادت خودش رو می تونست با گفتن کلمه مرموز ، بروز بده ؟

اگه قرار بود حتی یک نفر دیگه همپای تو بیاد ، مطمئنم کسی نمی تونست !

 می دونی چرا ؟

برای این که تو اینقدر خوبی که اگه حس می کردی کسی  داره سعی می کنه بهت برسه

مخصوصاً قدمهات رو کند می کردی یا سرت رو گرم بستن بند کفشت که هرگز باز نشده بود می کردی 

 تا اون یه نفر مخصوصا ! از تو جلو بیفته !

و برای همین چیزهاست که من بر خلاف خیلی از آدمهای دور و برم همیشه آدمهای مرموز رو دوست دارم 

 و فکر می کنم اگه دنیا پر از آدمهای مرموز بود چی می شد !




من " محمد حسین حسنی معروف به شهرودی !

همه انسان ها در طول عمر کوتاهی که در این جهان فانی تجربه زندگانی دارند 

خیلی از اوقات کارهایی را می کنند که در زمانی دیگر خودشان به همان عمل

انتقاد وارد کرده و از آن تبری می جویند

نمونه این اعمال در زندگی همه ما فراوان است . اصلا ما انسانها خیلی عجیب هستیم !

گاهی کارهایی را باید انجام دهیم که از آن تخلف میکنیم

و گاهی کارهای را که لازم نیست و یا نباید انجام می دهیم ! 

و بسته به این که فعل یا ترک فعل ما چه بوده است احتمالاً در آینده دچار عواقب آن عمل خواهیم شد 

من هم یکی از کارهای بی فایده ای که در گذشته انجام داده ام و بعدها در طول زمان پی بردم

آن عمل اصلاً ضرورتی تداشته است همین بود که تحت تاثیر شعرای قدیم

برای خودم تخلص " شهرودی " را برگزیدم 

از این رو سالهاست که بسیاری از دوستان مرا که " محمد حسین حسنی " هستم ، شهرودی می نامند و شاید ندانند که محمد حسین حسنی شهرودی ، که مجموعه شعر یک سبد نسرین از او به چاپ رسیده است همین محمد حسین حسنی نویسنده وبلاگهای چکاوکها ، چکاو ، و سامی بلاگ ( شهر عاشقان بی دل ) و یک وبلاگ حقوقی دیگر و بعضی مقالات چاپ شده ای  است که امروزه تحت تاثیر گذر زمان 

و تغییر افکار وعقاید  می خواهد  " شهرودی " نباشد و یا اگر شهرودی هم هست حداقل دیگران بدانند که محمد حسین حسنی همان محمد حسین حسنی شهرودی چند سال قبل است و این تصور ایجاد نشود که این دو نام متعلق به دو شخص متفاوت است . من به دلیل این که اخیراً متوجه شدم در سایتها و وبلاگهای مختلف نام من به همان شکلی که عرض کردم برده می شود مجبور شدم این توضیح را به اطلاع کلیه خوانندگان محترم مطالبم برسانم . البته باید اضافه کنم که همه فعل ها و  یا ترک فعل هایی که ما انسانها انجام می دهیم به همین راحتی قابل جبران نیستند و چه بسا که بعضی امور اصلاً قابل جبران نباشد من از خداوند بزرک برای همه خطاهایم پوزش می طلبم و خودم و همه دوستان را توصیه میکنم که مراقب اعمال و رفتارمان در امروز باشیم تا فردا پشیمان نشویم که پشیمانی خیلی از اوقات سودی ندارد !

غم شیرین

 هنوزم ، شر وشیطونی 

هنوزم خوب می تونی 

دل وامونده ما رو

فقط با گردش چشمت 

بلرزونی 

بچرخونی

دور دنیا بگردونی !


من از اون بیدها هستم

 که طوفانم نمی تونه 

اونو هرگز بلرزونه 

ولی پیش تو ! شرمنده !

دلم طاقت نمی آره 

که از جایش نشه کنده



غم شیرین با یادت نشستن ، عالمی داره 

به دست تو شکستن عالمی داره 


غم شیرین عشقت را

نگیر از من که می میرم !

حیات جاودان می جویم و 

از عشق می گیرم !




اندیشه های بزرگ

 من همیشه دو اندیشه بزرگ در سر داشته ام و همین دو اندیشه و اعتقاد باعث

موفقیتم بوده است 

اول : هیچ چیز مشکل نیست !

دوم : هیچ مشکلی بدون راه حل نیست !

فکر نمی کنم کسی پیدا شود  که دلش نخواهد مشکلاتی که دارد حل شود

آیا شما  چنین کسی را می شناسید ؟

معتقدم هیچ مشکلی نیست که حل ناشدنی باشد !

آیا شما مشکلی را می شناسید که حل نشدنی باشد ؟

پس دو چیز را به شما اطمینان میدهم :

اگر شما مشکلی دارید که هنوز حل نشده است دو حالت دارد :

اول : شما به اشتباه چیزی را به عنوان مشکل می شناسید !

دوم : شما به دلایلی که شاید خودتان هم دقیقاً نمی دانید ، نمی خواهید مشکلتان

حل شود .

 نتیجه : در هر دو صورت خودتان مقصرید 

اگر شما دلتان نخواهد که مشکلتان حل شود تقصیر کسی نیست !

اگر برایم نظر بگذارید برایتان از دو فایده حتماً یک فایده را خواهد داشت :

اول : یک آدم پر مدعا را سرجای خود نشانده اید !

دوم : یا  با من هم عقیده شده و حرفم را می پذبربد و مشکلتان حل خواهد شد !

بزرگی و کوچکی مشکل هم اصلاً مهم نیست           

 

 

میل ، میل شماست  

 

چاره بی پولی

 

من مدتهاست که برای مقابله با مشکلات اقتصادی دکترین و نظرات خاصی دارم که الزاماً متعلق به خودم بوده و شما تا کنون مطمئناً آن را از کسی نشنیده اید . دکترین اقتصادی من بسیار ساده است و در همه جای جهان هم کاربرد دارد وعملی است اما انتظار نداشته باشید بتوانید همین الان آن را به کار بگیرید و بر مشکلات مالی واقتصادی خود فائق شوید زیرا برای این کار زیرساختهایی به اندازه عمر هر انسان لازم است و امکان ندارد بشود ناگهان همه آن زیر ساختها را فراهم کرد ! اما می توانید به اندازه تواناییهایی که فعلاً دارید از این دکترین ساده و عملی بهره مند شوید .

به هر حال دکترین بسیار عملی و مهم من در راه مبارزه با بی پولی این است :

برای داشتن زندگی آسان و راحت و با آسودگی و رفاه نسبی ،هر انسانی باید  از دو هنر ، حداقل یکی از آنها را داشته باشد :

اول  :هنر پول در آوردن !

دوم : هنر پول خرج نکردن !

لطفا به من نخندید و تا انتهای سخن با من باشید و اگر دلایلم قانع کننده نبود به من خرده بگیرید !

در باره هنر پول در آوردن : روشن است که هر فردی برای تحصیل پول باید زحمت ورنج بکشد و تلاش کند و هنگامی که پول به دست آورد ناچار به خرج کردن آن پول ها خواهد شد بنابراین کسی که تلاش کرده و پول بدست آورده و سپس مجبور به خرج کردن آنها شده است در یک معادله ساده دقیقاً مانند کسی است که نتوانسته پول به دست آورد اما برای خودش خرج هم نتراشیده است !

مثال ساده ای می زنم : شما فرد موفقی در کسب وکار هستید و امروز سیصد هزارتومان بدست آورده اید ، بعد از ظهر دندانتان درد می گیرد و به دندانپزشک مراجعه می کنید ایشان بابت ترمیم دندانتان سیصد هزارتومان از شما می گیرد ، نتیجه آن خواهد شد که شما امروز هیچ پولی به دست نیاورده اید !

اما در مقابل من فردی هستم که به بهداشت و سلامتیم اهمیت زیادی می دهم و کاری نمی کنم که دندانم درد بگیرد و یا بیمار شوم که مجبور به مراجعه به پزشک شوم گرچه من امروز هیچ پولی در نیاورده ام ، اما چون خرجی هم نداشته ام بنابراین با شما برابر هستم زیرا هنر پول خرج نکردن را یاد گرفته ام !

مثال دیگری می زنم : شما امروز کار کرده و پولی گرفته اید بعد از ظهر با دوستانتان به سینما و پارک رفته و همه آن پول را خرج می کنید  اما من که در امدی نداشته ام از خانه مان خارج نمی شوم و در نتیجه شما با هنر پول در آوردن و من با هنر پول خرج نکردن یا به عبارتی خرج نتراشیدن با هم برابر و هر دو موفقیم 

مثال دیگر : شما در همه عمر فردی فعال و تلاشگر بوده اید  و تا بتوانید کارهای منزل را خودتان انجام می دهید همین امروز بعد از ظهر  کولرتان  را سرویس کرده و آن را بدون هیچ هزینه ای را ه اندازی کرده اید اما در مقابل ، من که این کارهای فنی را بلد نیستم همین امروز بعد از ظهر سی وپنج هزارتومان ناقابل برای سرویس کولر به سرویس کار پرداخته ام در اینجا هم من و شما با هم برابر هستیم و من که تمام روز را کارکرده ام همه پول خودم را به خاطر کاری که بلد نبودم از دست دادم !

اما بدانید که منظور من هرگز خسیس بودن و لزوماً جمع آوری پول نیست و معتقدم پول برای خرج کردن است و این هنر زمانی بکار می آید که پولی نداشته باشیم و بتوانیم خود را کنترل کنیم و از سوی دیگر اگر فردی هر دو هنر را باهم داشته باشد کاملا! موفق خواهد بود ومن رفاه کامل او را تضمین می کنم 

البته سعدی علیه الرحمه نیز خیلی وقت جلوتر به نوعی دیگر دکترین خود را بیان کرده است :

چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن 

که می خوانند ملاحان سرودی 

به کوهستان اگر باران نبارد 

 به سالی دجله گردد خشک رودی !

 

ناز کنی



تا گله آغاز کنی رفته ام 

با دل من ناز کنی رفته ام 

زنگ دلت را به امیدی زدم 

دیر اگر باز کنی ،  رفته ام 

بس که جفا دیده ام از دیگران 

گر تو جفا ساز کنی رفته ام 

منتظرم  تا که بخوانی مرا  

دیرتر  آواز کنی ، رفته ام 

قدر ندانی دل من می پرد 

گر چه تو پرواز کنی ، رفته ام  

دوست نداری که اسیرت شوم !

گر ،  به من ابراز کنی رفته ام !

رایانه و ریا

دارم برایت نامه الکترونیک می  نویسم 

شاید جوابم را دادی !

نامه های معمولی این روزها خواننده ای ندارد 

عشق هم دچار تحول شده است !

حتماً تکنولوژی می تواند روزی عشق هایی را ارائه دهد 

که نه نیاز به نامه نوشتن داشته باشد 

و نه نیاز به خواننده !

تکنو لوژی چقدر پس رفته است  در این بخش !

یادت می آید روزهایی را که با نگاهی عاشق می شدیم

 و در چشمان هم  ناگفته هامان را می خواندیم !

بی رایانه و ریا !