چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم

 

یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم

جایی که خدا خواست و باید نرسیدیم

  اطراف جهان پرسه زدیم از سر فطرت 

اما به صفاخانه سرمد نرسیدیم

کالای دل خویش نشد تا بفروشیم

       شهری که دل تنگ  بخواهد ، نرسیدیم

هر کس به نیاز دل خود دلبر ما شد

          بر آن که به ما یک دله  باشد نرسیدیم

  گفتیم به سوی سفر مرگ نرانیم  

       بر مخرج  این جاده ممتد نرسیدیم   

هر جا که زشادی طلبیدیم نشانی  

      جز بر غم وبر محنت بی حد نرسیدیم

دیدیم به هر شهر خدایان خیالی   

          بر طایفه ی   پیرو ایزد نرسیدیم

هر کس به خیالات خودش پیرو حق بود

  بر کافر مشکوک ومردد نرسیدیم

حق در همه جا بود  ولی ما به حقیقت 

     از دیدن  هر مسجد ومعبد نرسیدیم

دنبال دوا در پی رمال دویدیم 

                بر آن که تفال به خدا زد نرسیدیم

اسرار ازل را به ریاضت نتوان یافت

          با جوز شدن بر سر گنبد نرسیدیم

با وعده فردا ز عمل دست کشیدیم 

                   اندیشه نکردیم که شاید نرسیدیم

امروز غنیمت شمر و فکر خودت باش

        شاید که به تکرار مجدد نرسیدیم .

 

       

 

این روزها دلهای تنگ و خسته بسیار است


این روزها دلهای تنگ و خسته بسیار است
از بس که بر دلها غم واندوه آوار است
هر کس سرش را در گریبان خودش کرده
سر در نمی آری چه کس خواب وکِه بیدار است
اینجا گرفتاری فراوان است ، دل مُرده
هر کس به نوعی با خودش گرم کلنجار است
از بس دل خوش گم شده هر کس که می بینی
دنبال پیدا کردن سوزن در انبار است
از خانه بیرون می روی تا وا کنی دل را
هر انتخابی می کنی ، بن بست و دیوار است
قبلاً خیابانها به سمت عشق می رفتند
امروز اما عشق هم بی حال و بیمار است
از کوچه ها بوی غم و اندوه می آید
لبخند های عابرانش هم عزادار است
شهری که مردم با دویدن هم عقب هستند
حال کسی که می نشیند واقعاً زار است
آرامش از روح وروان ما سفر کرده
یاد جوانی در دم پیری دل آزار است
شاید برای عده ای مثل بهشتی تو
تف بر تو ای دنیا که آدم از تو بیزار است!
آن سایه ای که پای آن یک عمر خوابیدیم
امروز فهمیدیم که از چوبه دار است !

از کنار یاد تو هر روز من ، رد می شوم

از کنار یاد تو هر روز من  ، رد می شوم

     با خیالت راهی رویای مقصد می شوم

جذبه یادت مرا حالی به حالی می کند       

   در سماع  عشق چون روحی مجرد می شوم  

دوست دارم بی خیال از خاطراتت بگذرم 

  در گذرگاه  تعلق ها مردد می شوم

هیچکس حال خرابم را نمی داند ولی  

     خوب می فهمم که دارم باز هم بد می شوم

هر چه افکار  خودم را از تو خالی میکنم

    باز درگیر خیالات مجدد می شوم

روح  مغناطیسی ات  هر لحظه  جذبم میکند

عاقبت مقهور آن نیروی ممتد می شوم

عقل پندم میدهد ، دل حرف خود را می زند

  مثل گردویی که می افتد ز گنبد می شوم

سالها من خواهش دل را اطاعت کرده ام

 بعد از اینها هر چه را عقلم بخواهد می شوم

تا تویی  معیار عشق از عقل می باید گذشت

 من به این  آیین بی بنیاد مرتد میشوم  .

 

 

دلم تنگه ، چه خوب شد که رسید عشقت به فریادم

دلم تنگه ، چه خوب شد که رسید عشقت به فریادم

رها کردی منو از غصه های این  غم آبادم  

دلم می خواست از این زودتر پیدات می کردم

خودم  رو سر به رود مهربونیهات می دادم

اگرچه عمری عاشق بودم واز راه کج رفتم  

میون دامن عشق تو اما صاف افتادم 

چقد بد شد که عشقت دیر احوال منو پرسید  

حالا که سیل غمها کنده از هر گوشه بنیادم

ولی شکر خدا هرچند دیره باز خوشحالم

یکی پیدا شد و کرد از قفسها آخر  آزادم  

کنار من که هستی درد  دنیا رو نمی فهمم

تموم غصه ها با بودن تو می ره از یادم

بذار حالا که با هم در مسیر عشق افتادیم

همینجوری بریم تا آخرش ،  من با تو دلشادم

 


تقدیم به روح بلند شهید حاج قاسم سلیمانی :



با گُل خشم فروخفته ایرانی ها
می رود دشمن خونخواره به مهمانی ها
وَهم پیروزی و نصرت به سرش افتاده
شده مغرور به سرمستی و شیطانی ها
چون گمان میبرد از درد فرو می مانیم
می زند دست بدین مرتبه نادانی ها
عمر این هلهله ها دیر نخواهد پایید
می رسد منتقم خون سلیمانی ها
شب مستانه کوتاه سحرخواهد شد
وای از دردسر صبح پشیمانی ها
عاقبت خیر نخواهد شد از امروز به بعد
کافری که زده آتش به مسلمانی ها
ملت از ضربت او محکم و محکم تر شد
کوه هرگز نهراسد ز کُری خوانی ها
تسلیت باد به آحاد وطن از زن و مرد
تسلیت باد به درد دل کرمانیها
هر که سوی حرم دوست رود می داند
آخر راه شود ختم به قربانی ها
جامه سرخ شهادت به کسی می زیبد
که کند در ره محبوب گل افشانی ها .

یاران چرا از حال همیاران نمی پرسند ؟

یاران چرا از حال همیاران نمی پرسند ؟
احوال هم را ازسر احسان نمی پرسند ؟
هر کس به راهی می رود از دیگران غافل
از لحظه های پر غم هجران نمی پرسند .
در روزگار قحطی انسان چه افتاده است ،
کز سفره های خالی بی نان نمی پرسند؟
دیوارها سر در گریبان غم خویشند
از یاس های مانده در باران نمی پرسند .
هم گوهر انسانیت کمیاب تر گشته
هم ازهجوم درد بر انسان نمی پرسند .
صرف تفاخر می شود احوال آدمها
با سادگی بیگانه اند از آن نمی پرسند.
هر روز برگی از درخت عمر می افتد
از باغ ، بی برگ و بر و عریان نمی پرسند .
یک سازوکار تازه را آغاز کن دنیا
زندانیان از مرگ در زندان نمی پرسند .


در سوگ شادروان جمعه ظروفچیان


چیزی بگو که حال مرا غم گرفته است   

چندی دلت سراغ مرا کم گرفته ا ست


  ما و سکوت و بغض ونگاهی که  نا امید

  در گوشه ای خزیده و ماتم گرفته است


با بودنت بهشت کوچک ما هیچ کم نداشت

   بعد از تو خانه بوی جهنم گرفته است


حس میکنم محرم ما زودتر رسید  

       در سینه ام گروه عزا دم گرفته است


دیو ارهای خانه کم آمد ، برای سوگ 

    دیوارکوچه هم سیاهی پرچم گرفته است


از ما نپرس راز  مه آلود خانه را   

         از بس گریستیم ، هوا نم گرفته است


 گلهای پشت پنجره هم در فراق تو

      هر برگشان  ز گریۀ شبنم گرفته است


پشت سرت چها شده،باشد  برای بعد

   تنها بدان که قامتمان خم گرفته است


دیگر هوای داغ تو شرجی نمی شود

   سرما به جان عالم و آدم گرفته است


خورشید کوچک دل تو پاره پاره شد   

   از ما شهید ، خط مقدم گرفته است  .

 

زنگوله ها

 

وقتی تو را دارم کنارم حال من خوب است 

 بر شانه ات سر می گذارم ، حال من خوب است

دستت که در دست من است آرام می گیرم

   همراه تو ره می سپارم حال من خوب است

وقتی دلم را با تو قسمت میکنم، خوبم  

      از شادی تو بی قرارم ، حال من خوب است

لازم نداری چتر در باران لبخندم   

           روی لبانت که ببارم ، حال من خوب است

وقتی خدا را شکر ،می بینم به لطف حق

  زیباست با تو روزگارم ، حال من خوب است

از این که در دنیای پر نیرنگ و افسونگر 

    همراه خوبی چون تو دارم ، حال من خوب است

تا پیچک عشقت به دور جان من پیچید

      انبوه تر شد برگ و بارم ، حال من خوب است

مهتاب چشمانت که  روشن کرد راهم را

    تابید در شبهای تارم ، حال من خوب است

هر چند فصل بودنت صد سال  دیر آمد 

     حالا که هستی غمگسارم، حال من خوب است

تا در دل تنگ عزیزان می شود با عشق  

     بذر محبت را بکارم، حال من خوب است

زنگوله ها سر داده اند آهنگ رفتن را  

       حتی بیایی بر مزارم حال من خوب است.

 

 

 

دل ما صرف شکستن شد و جان صرف عذاب

دل ما صرف شکستن شد و جان صرف عذاب     

        به همین شیوه رسیدیم به پیری ز شباب

هر که آمد به فراخورد خودش کاری کرد            

      تا بگیرد ز گل حاصل ما عطر و گلاب

درد این است که هر کس که ستم بر ما کرد       

        معتقد بود به قرآن و معاد و به حساب

با خدا هم به ریا و به  دغل تا  کردند       

                  فارغ از دغدغه  یوم تغابن و جواب

پشت هر وعده ی شیرین غم تلخی دادند         

           بعد  تشویق رسیدیم به  تنبیه وعتاب

سالها با دل ما شعبده بازی کردند             

               لوطیانی که فقط مسخره بودند  و خراب

کار از دسترس  اهل خودش خارج شد   

                    تیر آرش زکمانش به خطا شد پرتاب

بس که نابخردی و کج فهمی رایج شد   

                   همت  اهل درایت همه شد نقش بر آب

گوهر عز و شرف در همه جا شد پامال 

                 چاپلوسی و تملق شده باب الابواب

عشق با فهم غلط سمت هوس پای نهاد      

               آب با پای خودش رفت به دامان سراب

دین شد ابزار تغافل و فریباندن  خلق      

               شد هوی و هوس و ظن و  گمان  عین  کتاب

عمل و علم به دامان شعائر افتاد         

                 وعده ها شد همه آمیخته با رنگ ولعاب

هر که آمد به زبان  طرح نو انداخت ولی     

             نتوانست که کاری بکند بهر صواب

یا فریب زر و پول و پَل   دنیا را خورد

                 تا رسد ثروت او زود به سر حد نصاب

یا به قدرت که رسید از همه جا یادش رفت 

            و فراموش شد از خاطر او حُسن مآب

این چنین  از سر ما  بی خبران  آب گذشت   

         برد امواج بلا  هستی ما را به شتاب

ظاهر امر از این جنبه حکایت دارد   

                  چشم حق بینی اگر هست ، فرو رفته به  خواب

آن که اندوه و غم خلق خدا را دارد    

            جانش افتاده از این کوردلان در تب وتاب

ای که مغرور زر وقدرت و شهرت شده ای

تا ابد نیست تو را توسن دنیا به رکاب

کم کم از عرش توّهم به زمین می افتی

چرخ توفیق تو  یک روز می افتد ز شتاب

عاقبت مرگ تو را هم به خودش خواهد خواند

تا  دهد سهم تو را جامی از  آن کهنه شراب 

پای این قافله از آبله ظلم پر است         

               نکن از خون دل خلق خداوند ، خضاب

روی ویرانه  غم خانهِ کس  کاخ نساز        

          اینقدرتکیه  نکن بر لب دریا به حباب

مهلتی نیست که مصروف به مافات کنی

              بگذر از این همه ظلم و ستم و جور ، جناب !