چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

دارد از دور صدای قدمت می آید ( میلاد مولا صاحب الزمان نیمه شعبان 1443)

دارد از دور صدای قدمت می آید        

دل من می طپد و رو به غمت می آید

 

وقتی از ماذنه ها عشق اذان می گوید    

عطر گیسوی بلند حرمت می آید

 

هر چه از پای می افتیم در این راه دراز       

مددی از   نفس محترمت می آید

 

شک نکن از قدم ثابت  یاورهایت     

هر که عاشق شده زیر علمت می آید

 

هر کسی مُهر زده   لوح وفاداری را       

شده از روز ازل هم قسمت ، می آید

 

 در الطاف تو بر خلق اگر باز شود       

هر گدایی  به امید کرمت می آید

 

آنقدر خوب و کریمی تو که در بخشیدن        

همه مال جهان نیز کمت می آید

 

هر کسی منتظر صبح وصالت باشد     

با اذان تو  به سمت حرمت می آید.

 


تازه گر شصت و پنج هم باشد

یک نفر گفت : مقرر کرده اند برنج درجه یک ایرانی کیلویی شصت و پنج هزار تومان به فروش برسد ، که فی البداهه طبعم این گونه   گل کرد :


تازه گر شصت و پنج هم باشد        

تو مپندار مفت و کم باشد


پول آسان به کف نمی آید     

پنجه ای کو که بی  ورم باشد


 تا ریالی  به دست ما برسد     

چشم ها پر ز  اشک  غم باشد

 

دل خونین به ما بگو چند است؟  

گر طلا تابع گرم باشد


کشته ما را غم گرانی ها      

نفسی نیست  مغتنم باشد


چشم ما رو به آسمان مانده    

از خدا تا مگر کرم باشد


هرریالی که می دهد  روزی    

با فشار دو صد قسم باشد 


آن هم از راه تا نیامده است    

مثل مالی که بد قدم باشد


  تازه در بهترین حالت ها   

خرج دکتر و دود و دم باشد


تو بگو اهل بیت ما چه کنند      

تا که قابلامه ها علم باشد


خوش به حال کسی که امروزه   

صاحب ثروت و درم باشد


زندگانی کند به آسانی         

هر که پولدار و محتشم باشد


 هر که فریاد واخدا بزند        

به خودش دیده وای ددم باشد


شک نکن شعر من سیاسی نیست   

درد مردان ملک جم باشد


هر کسی حرف می زند امروز     

جرم ناکرده متهم باشد


هر سکوتی که از رضایت نیست   

گاه از ترس و از ستم باشد


این زمانه همه خطر ناکند     

خاصه دستی که بر  قلم باشد


با دو خط می رود هلف دانی   

هر که بیباک و پر جنم باشد


پس زبان را بگیر در کامت   

سعی کن شانه تو خم باشد


زیر بار ستم برو بی حرف    

گر چه دل خون و پر الم باشد


حرف حق زن همیشه محکوم است    

گر چه پیغمبر عجم باشد


آنقدر می زنند بر سر او        

تا   به دستور ملتزم باشد


یا که برگردد از سخنهایش     

یا رود ساکن عدم باشد


پند گیر و به بنده خرده نگیر     

و نگو  حرفش از شکم باشد


سالها چوب این زبان خوردن 

 حاصل  شهر وندی ام باشد


تا که فهمید ه ام به قدر خودم   

قلم تیزهر رقم باشد


صاحبش را به باد خواهد داد  

هر قدر هم که  محترم باشد


خانه اش را خراب خواهد کرد       

گر چه محدوده حرم باشد 


می کند غرقه صاحب خود را     

چون که  سوراخ در بلم باشد


حرف آخر همین که فهمیدم         

عقل من پیش من حَکَم باشد


پای در کفش دیگران نکنم     

جامه های خودم تنم باشد !


 

تمامت می کنم در خط پایان تو می میرم

تمامت می کنم در خط پایان تو می میرم       

جلوی چشمهای مات و حیران تو می میرم

 

شکوه آخرین لحظه نخواهد رفت از یادم       

سرم را می گذارم روی دامان تو ، می میرم

 

سرودم آخرین بیت از غزلهای حضورم را     

و حالا در پی تکمیل دیوان تو، می میرم

 

برایم زندگی معنای سبز با تو بودن داشت    

برایت گفته بودم در زمستان تو می میرم

 

نوازش می کنم در آخرین لحظات مویت را 

 و گیج از عطر گیسوی پریشان تو می میرم

 

تو خط ممتدی بودی  که رفتن از تو ممنوع است 

به جرم رفتن از عرض خیابان تو می میرم

 

کنار   زندگی جاریست در تو  خاطرات من   

خوشم که روح من زنده است در جان تو می میرم

 

چنانت دوست می دارم که حق گر زنده ام سازد 

هزاران بار دیگر در فراخوان تو می میرم

 

من از کفری که می گویم ، پشیمانم ولی بانو     

به امرت زنده می گردم، به فرمان تو می میرم !

 


از همه کس خسته ام، دیو، پری ،آدمی

از همه کس خسته ام، دیو، پری ،آدمی         

مانده  نامردمان ، خسته دورهمی

 

دم ز وفا می زنند ، طایفه بی وفا               

آن که جفا می کند، دم زند از همدمی

 

صحبت هر مدعی، بوی ریا می دهد     

رفته از آداب خلق، حرمت کیف و کمی

 

غیر جراحت نماند، در همه سینه ام         

زخمی زخمی شدم ، با همه محکمی

 

در نفس سوخته ، طاقت فریاد نیست     

نیش نزن بر دلم، نیست اگر مرهمی

 

سوختن من تو را سود نخواهد رساند        

هر نفسی پس چرا، شعله به من می دمی؟

 

روح که افسرده شد  ، شور غزل می رود      

باغ خزان دیده را ، نیست سر خرمی

 

 عمری اگر باشد از، عشق حذر می کنم          

 دور دلم می کشم ، دایره بی غمی !