چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

غزل

پر می دهم دل را در آبی های بی سویت

هجرت خوش است از روستای طاق ابرویت

با من بیا آن سوی فرداهای روشن را 

خورشید ها می جوشد از سمت تکاپویت 

از بس که تیر عشق در چشمان مست تست

رم می دهم صحرای عشقم را در آهویت 

مستی اگر از سکر عشقت نیست تا زیباست 

مستم کن از جام شراب چشم جادویت 

تا هفت شهر عشق را همراه تو باشم 

دستی به دور گردن و دستی به بازویت 

ای که نسیم صبح را هر شب می انگیزی

پر کن نفسهای مرا از عطر گیسویت !


دوبیتی

تو و عشقت رو به دنیا نمیدم

کسی رو توی قلبم جا نمی دم

اگه دنیا بریزه رو سر من

که از تو دل ببرم ، وا نمی دم !

 

            ***

 

هنوزم من تو رو کم دوست دارم

برات هر دم بمیرم ، دوست دارم

نمی دونی که مردن چه قشنگه

رو زانوت جون که می دم دوست دارم !

 

               ****

 

دل وامونده آدم باشه خوبه

همیشه شاد و بی غم باشه خوبه

غم عشقو ولی من دوست دارم  

بهای عشق مرگم باشه خوبه

 

               ****

 

دم مرگم که باشه  ، خوبه  ،  خوبه

برا یک دم که باشه ، خوبه  خوبه

برای عشق می میرم و می گم   ( برا عشق تو می میرم و میگم )

دلا با هم که باشه خوبه ، خوبه


                    ***

 

کنار عشق محنت هم قشنگ است

به عشق و رنج عادت هم قشنگ است

به جرم عشق بیرونت کنند از

بهشت و باغ جنت ، هم  ، قشنگ است

 

                ***

 

کنار عشق  ، طاقت هم قشنگ است

صبوری وقت محنت هم قشنگ است

برای دیدن یاران یکدل

حضوری گر نشد چت (  chat )هم قشنگ است

 

غزل

در غربت این سینه دلم آه که تنگ است 

هر روز به شوق تو دلم گوش به زنگ است 

چه جمعه و چه شنبه تو را چشم به راهم 

روزی که خبر از تو بیاید ، چه قشنگ است 

دنیای بدون تو ، خرابیست  ، غم آباد 

شهریست پر از شیشه که در خدمت سنگ است !

دنیای عروسک زده پر زر و تزویر

هر گوشه آن گوشه ای از شهر فرنگ است 

عطر نفست کاش در این خانه بپیچد 

یاس دل ما سوخته آتش جنگ است 

احساس نکن یار و مدد کار نداری 

 هر حنجره  ای سنگر صد مرد و تفنگ است !

آقا بلد راه به غیر از تو نداریم 

بی همرهیت تا به ابد قافله لنگ است !

برخیز که با آمدنت جشن بگیریم 

آغاز تو میلاد بهاری همه رنگ است !



ما و مهاتما

شنیدم که روزی مهاتما گاندی در هنگام سوار شدن به قطار یک لنگه از کفشهایش از پایش در آمد و بین سکو و ریل قطار افتاد ، یعنی جایی که برای  او امکان برداشتن کفش وجود نداشت و قطار هم در شرف حرکت بود ، گاندی لنگه دیگر کفش را هم از پای در آورد و از پنجره ، همانجا انداخت ، وقتی به او گفتند چرا اینچنین کردی ؟ پاسخ داد : یک لنگه کفش به درد من نمی خورد و برای کسی هم که لنگه دیگر را پیدا کند ، ارزشی نخواهد داشت بنابر این حال که من کفشم را از دست داده ام بگذارید فقیری که آن را پیدا می کند  لا اقل یک جفت کفش یافته باشد تا به دردش بخورد !

و من در حیرتم از اندیشه مهاتما که چنین بلند  بر آسمان انسانیت بوسه زده است !

کدام یک از ما در چنین هنگام ،  چنان اندیشه ای به ذهنمان خطور خواهد کرد ؟ 

دل تنگی

دلم برای غزلهای چشم تو تنگ است 

دل نگاه تو اینروزها چرا سنگ است ؟

کمی  به جبهه دل تنگیم هوی بفرست 

که بین عقل و دل من برای تو جنگ است ! 

تمام حال و هوای تو در سرم جاریست 

دلم برای طپیدن به تو هماهنگ است ! 

کبوتران نگاهت کدام سو رفتند ؟

که آسمان همه جایش همیشه یک رنگ است !







افضل الناس

 حضرت علی علیه السلام فرموده اند :

" بهترین شیوه زندگی ، زیستن در مرز فقر و استغناست " 

کوهی را در نظر بگیرید که یک سوی آن فقر و سوی دیگر ثروت است ، با توجه به کلام فوق بهترین جای آن قله است یعنی خط الراس که نه دردسر های فقر را دارد و نه مشکلات ثروت را .

و لازم به گفتن نیست که هر کدام از فقر و غنا مشکلات خاص خود را دارد و کسی که در مرز قرار دارد و به اصطلاح بالانس است در بهترین وضعیت قرار دارد .

, نیز فرموده اند : " خیر الامور اوسطها "

و نیز فرموده اند که : " عن الیمین و عن الشمال مضله و طریق الوسطی هی الجاده "

چپ روی و راست روی گمر اهی است و میانه روی راه درست است ، که گرچه در باره درست زندگی کردن گفته شده و اینکه انسان باید متعادل باشد اما در باره اقتصاد زندگی نیز میتواند به کار آید و می توان آن مضمون را با موضوع سخن مرتبط دانست .

در قران کریم همچنین در باره میانه روی و اعتدال آیات چندی نازل شده است که از جمله آنها میتوان به آیه 143 سوره بقره اشاره کرد .

گر چه داشتن ثروت و مال فراوان فی نفسه توانایی استفاده از آن را در راه خیر و امور خداپسندانه به انسان می دهد ، اما نباید فراموش کرد که عوامل فراوان دیگری نیز در آن هنگام به عنوان مانع عمل می کنند و باعث می گردند که ما نتوانیم از آن ثروت برای امور خیر بهره برداری نماییم .

نفس مالکیت خود بخود در ذهن هر انسانی انحصار ایجاد کرده و نوعی خودخواهی ایجاد میکند و سبب میشود مالک تنها خود را مجاز به استفاده از مالی که مالک آن است بداند و دیگران را در بر خورداری از آن مال محق نداند .

شعار " در حقیقت مالک اصلی خداست " گرچه حقیقت دارد اما واقعیت ندارد یعنی در عمل کسی که این شعار زیبا را به زبان می آورد حقی برای دیگری در آن " مال خدا " قائل نیست .

عوامل فراوان دیگری در این زمینه وجود دارند که جلوی انسان را می گیرند تا مالی را که دارد صرف خدمت و بهره برداری در امور عام المنفعه نکند ولی ما کاری به آن نداریم و این مختصر را برای کسانی گفتیم که به شکلی شعار گونه داشتن ثروت  بیشتر را برای خودشان مترادف و مصادف با خیر بیشتر می دانند و معتقدند اگر  ثروتمند شدند قطعاً انسانی دست به خیر خواهند بود حال آن که چنین عقیده ای را برای دیگران ندارند و سایر ثروتمندان را افراد خیری نمی دانند 

در اینجاست که باید گفت :

نه هر که آینه سازد سکندری داند      نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند 

حضرت رسول گرامی اسلام فرموده اند :

" افضل الناس ، انفعهم للناس " یعنی گرامی ترین افراد نافع ترین آنها برای دیگرانند و در اینجا می توان گفت ثروتمندی که انفعهم للناس باشد ثروتش او را به کمال خواهد رسانید و چه زیبا و دلپذیر است چشمه ای که زلال خود را به تشنه کامان ببخشد و گر نه بخیلی که همه چیز را برای خود می خواهد چه چیزی جز آثار بخل برایش خواهد ماند ؟

بنابر این می خواهم نتیجه بگیرم که برای انفعهم للناس بودن و در نتیجه   افضل الناس شدن ،  نیازی به داشتن مال و ثروت فراوان نیست که مالک آن در معرض آفات فراوان توانگری خواهد بود و  معتقدم کسی که در مرز فقر واستغنا زندگی می کند توانایی بیشتری برای فایده بخشی به دیگران دارد زیرا

 نه قید و بند های فقر او را به خود مشغول می دارد و نه آفات توانگری بیمارش می سازد و از سوی دیگر همه خیر  و برکتها در ثروت نیست و همه توانایی های خدمت به دیگران با داشتن مال بیشتر محقق نمی گردد .

عید فطر مبارک

دلت همخانه خورشید باشد

پر از عطر گل و امید باشد

نماز و روزه ات مقبول ا...

تمام روزهایت ، عید باشد

هیجان و آدرنالین

زندگی گوشه دنجی است  ، ولی آدمها

از شلوغی خوششان می آید 

و همین است که با هر چه که پیدا بشود 

به سر و کله هم می کوبند !

تا جهان پر بشود از هیجان 

و  پر از .....      آدرنالین    !!!!

وای بر ما   و    جهان !

زیبا

جایی ، کنار خاطره ها ایستاده ای 

زیبا  و پایدار 

                   لبخند های سبز تو ، یاد آور بهار

                          سرشار از شکوه 

                                                  فراخوانی از وقار

            در لحظه های تیره و مبهم که واژه ها

                    بر لب مجال زمزمه پیدا نمی کنند

                           قفل غم سکوت مرا وا نمی کنند 

یادت چراغ روشن راه امید من 

        در قفل زندگی 

              تنها کلید من !

قطار

هر چه را با عشق پیدا می کنی گم می شود

دل به روی هر کسی وا می کنی گم می شود

روز های زندگی را با هزاران آرزو

یک به یک وقتی که فردا می کنی ، گم می شود !

عمر مثل یک پرنده در قفس ، جان می کند 

صحبت از آزادیش تا می کنی ، گم می شود 

راز خیلی از بزرگیها به کوچک ماندن است 

رود را وقتی که دریا میکنی ، گم می شود !

با همه زیبائیش ، رسم بدی دارد ، قطار

هر چه را آنی تماشا میکنی ، گم می شود 

زندگی را بیش از این مانند من ، جدی نگیر 

چون ، وصالش را تمنا می کنی ، گم می شود !


خنده دار

خنده دارد 

حادثه  بجای اینکه تکانت دهد ، لبانت را به خنده گشوده است !

چه حادثه ای مهمتر از فوت عزیز ترین عزیزانت ؟

چه کسی برای تو از خودت عزیز تر است ؟

مگر  وجود و هستی تو غیر از تعداد روزهایی است  که غروبش را به نظاره می نشینی  ؟

امروز هم به غروب رسید ، و قسمتی  از تو فوت شد !

و تو ، غافل از اینکه غروب خودت را به تماشا نشسته ای 

می خندی !

حتماً عمق حادثه را درک نکرده ای !

مرگ آنچه برای تو از همه چیز و همه کس عزیز تر است !

شعر و غربت

آتش از چشمت که می ریزد ، چه حالی می کنی !

شعله از یادت که می خیزد  ، چه حالی می کنی !

در  دل تنگم که بوی شعر و غربت می دهد 

 یاد تو  ،  حسرت بر انگیزد ، چه حالی می کنی !


                       ***

از تو لبریزم ! ولی  غم  ناله ای پر سوز من  

 با غرورت در هم آمیزد ، چه حالی می کنی  ؟ 

جایی ، نمیدانم کجا

جزیره ای متروک ،

در اقیانوسی نمیدانم چه ،

و در طول و عرضی ، نمیدانم کجا  ،

خانه من است !

خورشیدی که ندارم ، گرم و روشنم میکند !

و مهتابی که نیست  ، پنجره اش را به درونم می گشاید .

اگر قصد سفر داری 

با خود تلفن همراه نیاور 

اینجا مکالمه ممکن نیست !

اما  ، می شود 

انرژی های رها شده در خویش را بازیافت کرد ،

و با آن در ذهنی که ریشخند تکنولوژی و فن آوری است 

از هر زاویه ای 

به زمانها و مکانهای از دست رفته سرکشید 

و باز  یافت ، همه از دست رفته ها را !

جایی که خورشید نیست ، زمان ،

و طول و عرضی که نیست 

مکان ، بی معناست !


رمضان و خضر نبی

    گفته اند :

چون اسکندر به ظلمات رسید خضر پیامبر که همراهش بود ، یاران را گفت : این ریگهای ته جوی را می بینید ؟

یاران که در تاریکی چیزی را درست تشخیص نمی دادند گفتند : آری 

خضر فرمود : از این ریگها ، هر که با خود بردارد پشیمان خواهد شد ! و هر که هم بر ندارد باز پشیمان خواهد شد !

برخی گفتند :حال که قرار به پشیمانی است ، چرا با خود سنگینی برداریم ! و بر نداشتند !

 برخی دیگر نیز گفتند : حال که ما پشیمان خواهیم شد پس لا اقل مشتی و یا چند دانه ای محض اینکه  ببینیم چیست باخود بر می داریم و مشتی  ، یا کمتر بر گرفتند !

چون از ظلمات خارج شدند و به جهان نورانی رسیدند ، آن ریگها را بیرون آوردند و

به محض مشاهده آه از نهادشان بر آمد !

در پیش چشمان خیره شان جواهراتی می درخشید که تا آن هنگام هرگز هیچ چشمی مشاهده نکرده و هیچ پادشاهی  در خزانه خویش نظیرش را نداشت !

همگی فریاد حسرت شان از سینه بر آمد !

آنان که پاره ای بر گرفته بودند خود را ملامت و سرزنش می کردند که چرا ما  زحمت کشیدیم ولی بیشتر بر نداشتیم !

و کوله هامان را پر نکردیم !

و آنان هم که بر نداشته بودند نیز حسرت می خوردند که چرا ما نیز همچون دیگران اگر نه فراوان که مشتی بر می گرفتیم که نه سنگینی داشت و نه جایی می گرفت !

و هیهات که در آن هنگام نه حسرت و افسوس را ثمری بود و نه ملامت و پشیمانی را !

و چنین شد که نبی علیه السلام فرموده بود !

رمضان نیز چنین است !

 سرزمینی آکنده از جواهرات نایاب و گوهرهای ناب رحمت و برکت الاهی که در ظلمات درک ناقص ما عظمتش مشاهده نمی شود و قدرش ناپیداست !

و بار دیگر چنان خواهد شد که خضر علیه السلام فرموده بود !

 فردا که از ظلمات جهل خویش خارج شویم  ، در روشنای عرش خداوندی در عرصه محشر آه از نهاد همگی مان بر خواهد خاست و خروش حسرت مان  گوش فلک را خواهد آزرد !

که هر کس با خود مشتی ازین رهتوشه بر گرفته باشد  ،  ملامت کنان که چرا کم گرفتم !

و هر کس هیچ نگرفته باشد بر سر زنان که وای بر من که کاش اندکی بر می گرفتم که نه سنگین بود و نه جایی می گرفت !

و چنین است که یکی از نامهای قیامت ، یوم الحسرت است !    ( قران کریم ، سوره مریم آیه 39 )



نا امیدانه

پی عشقش  به چار سو رفتم    

  انقدر که خودم ز رو رفتم

هر نشانی که بود پرسیدم

           هر چه می شد به جستجو رفتم

شهرها را یکی یکی گشتم   

      آنچه گفتند  کو به کو رفتم

دلم  از جستجوی او شد سرد  

    توی لاک خودم فرو رفتم   

تا فقط با خودم طرف باشم 

       هر چه می شد که رفت ، تو رفتم

نا امید از لقای او که شدم

          توی دامان عشق او رفتم!

بدرود

رمضان دارد می رود

ولی چندی بعد ، باز خواهد گشت

با هدایایی از الطاف خداوندی

با شاخه هایی از طوبی

که درماندگان بر آن چنگ زنند

و سرخوشان از عطر بهشتی اش سر خوشتر شوند

اما چه کسی می داند ، که این تشریف که را خواهد بود ؟

که فردا هم باشد و لب به لبیکی تازه بگشاید !

چه کسی می داند  که ما آن گاه خواهیم بود تا به استقبال رویم ؟

که می داند سحرهای آینده چراغ کدام خانه ها روشن خواهد بود  ؟

و صدای مناجات از کدام سوی شهر به گوش خواهد رسید ؟

چه کسی می داند که افطار های دیگری   را با طعم شیرینی اطاعت از معبود  بر سفره های رحمانی رمضان خواهد نشست ؟

ما که هیچ نمی دانیم !


 رمضان !

 

حال که می روی

سلام ما فقراء الی ا... را به حضرت دوست برسان

و از جانب ما عرضه دار :

پروردگارا :

هنوز نیاز مندیم

هنوز محتاج عنایتیم

هنوز کاسه عاطفه هامان  از محبتت تهی است

و کوله اشتیاقمان از حجم سخاوتت خالی

چشمها مان  غبار آلود

اندیشه هامان کدر

 اخلاص مان مشکوک

و روحمان آزرده و زخمی از نا شکیبایی ها

باران های رحمتی بفرست  از بیکرانه رحیمیتت

تا جلایی بر دلهامان

و صفایی بر افکارمان

 و مرهمی بر آزردگیهامان باشد

رمضان !

اگر نبودیم

تو که هستی !

پاینده باش !

هر شام و سحرگاه پرچمت بر بلندای دلهای عاشقان در اهتزاز !


رمضان ، بدرود ، رمضان به امید دیدار !

 

خدایا ، سپاس

می خواهم از رمضان چیزی بگویم ، اندیشه ام به هیچ سمتی گرایش پیدا نمی کند .

چه بگویم که همه چیز را دیگران قبل از من ، بهتر گفته اند .

می خواهم بگویم ، حضرت رسول اکرم فرموده اند : روزه دار را دو پاداش است ، یکی در  ، گاه افطار و دیگری در قیامت ،

اما این را که همه شنیده اند .

می خواهم بگویم ، چرا عده ای به ماه رمضان ، که ماه میهمانی خدا نام گرفته است ، خرده می گیرند که : این چه میهمانی است که در آن به جای پذیرایی از میهمان ، او را رنج گرسنگی و تشنگی تعارف می کنند و خودم به این کوته بینان پاسخ می دهم که : روحانیت و معنویتی که با روزه داری به امر خداوند به انسان عطا می شود ، را چه کسی با شکم سیر میتواند به دست آورد ؟ مگر نه این است که انسان بعد از خوردن طعام ، دچار رخوت و سستی شده و نیازمند استراحت است ؟

مگر نه این است که روزه دار با پرهیز از مبطلات روزه و حفظ و مراقبت از نفس سرکش و نا آرام ، روحیه ای حق مدار و حق جو به دست می آورد ؟

خداوند انسان را به میهمانی خطا نکردن و کج نرفتن و تعالی اندیشه و اعتلای روح  دعوت کرده که جسم نابکار و روح خطاکار را  فرصتی برای آشتی با معنویات فراهم سازد و گاه لذت کامل بردن از خوردنیها را در هنگام افطار قرار داده ، که جسم  و روح هماهنگ با هم ، غرق در سرخوشی عظیم ناشی از اطاعت امر الاهی نان و پنیری را خوشتر از هر غذای بهشتی تناول کند 

می خواهم از چیز های دیگری مثل نماز های جماعت رمضان بگویم ،

میخواهم از سحر هایش بگویم و دعاهای روح بخشش ،

می خواهم از روزهایی گرم و طولانی بگویم که تنها عشق ادامه راه  ، ما را به پیمودن آن انرژی می بخشد ،

میخواهم از خیلی چیز ها راجع به رمضان بگویم ، ولی میدانم ، آن ها را شنیده اید ،

دوست دارم که چیزی بگویم که کمتر شنیده باشید و برایتان تازگی داشته باشد !

آری بگذارید حرف تازه ای بزنم ،

بگذارید برای آن ها که روزه  ، نداشتند  و  نمی دارند چیزی بگویم ، 

بگذارید برای آنها که ما را به گرسنگی و تشنگی از دید خودشان  " بیهوده " تمسخر کردند حرفی بزنم !

بگذارید برای آنها که با توجه یا بی توجه به حرمت تظاهر به روزه خواری ، در جلوی چشم روزه داران ، آب معدنی سرد را 

با اشتها نوشیدند و سیگار هایشان را با آتش خشم خداوندی روشن کردند چیزی بگویم ،

آری 

می خواهم بگویم از این که گرسنه بودیم و تشنه ، خوشحالیم 

از این که روزهایی گرم وطاقت فرسا سعی کردیم در حد توان خویشتندار باشیم ،  خوشحالیم 

از این که تلاش کردیم کمی با روز های دیگرمان متفاوت باشیم  ، شادمانیم 

از اینکه کمی توانستیم بر نفس زیاده خواهمان پیروز شویم ، خدا را سپاسگزاریم .

از این که در این همه پرسی و فراخوان الاهی شرکت کردیم ، خرسندیم !

از اینکه خداوند دلهایمان را به پذیرش فرمانش نرم و مطیع گردانید ، او را شاکریم .

آری از خداوند بزرگ بخاطر همه درک و بصیرتی که به ما عنایت کرد ، خوشحالیم !

خوشحالیم که این روزهای امتحان یا سربلندی بسیاری از ما دارد به پایان می رسد !

پروردگارا : از تو سپاسگزاریم که ما را به امتحان فراخواندی و توان شرکت در امتحان را نیز به ما عنایت کردی !

خداوندا : تو را به خاطر آن چه بر ما گذشت که سراسر لطف ومرحمت و کمال بود ، سپاس !

با رالها : آنقدر بزرگی تو که ضعف هایمان را نادیده می گیری و نابخردیمان را می بخشی !

خداوندا : ما را به کرم و آقایی تو نیاز است گرچه تو را به اطاعت ما نیازی نیست و شرط مروت و انصاف دستگیری نیازمندان است و ناتوانان ، پس دست ما را بگیر و به پاداش هایی که از آقایی تو بعید نیست ، سر افراز مان ساز !

پروردگارا : ما را باز هم میهمان خوان کرم و الطاف بی پایانت  در رمضانهای دیگری ، قرار بده !

خداوندا : آن چه تو فرمایی خیر است و صلاح ، پس ما را به خیر وصلاحی که میدانی رهنمون فرما !

                                                                                                                             

                                       

                                                                                                                                                                                                                     آمین یا رب العالمین  





بیاییم زندگی کنیم !

خیلی از ما تفاوت زندگی کردن و زنده بودن را نمی دانیم و اغلب این دو مفهوم کاملاً متفاوت را با هم مترادف تصور می کنیم .

اگر دقیقتر بگویم باید اضافه کنم خیلی از ما حتی چگونه زنده بودن را هم بلد نیستیم !

در فرهنگ های لغت از زنده به معنی جاندار و آنکه حیات دارد نام برده شده است .

در باره زنده بودن باید بگویم ، ما به اختیار و میل خودمان به دنیا نیامده ایم و در واقع ناخواسته متولد شده و حق حیات از جانب 

خداوند متعال به ما ارزانی شده است بنابراین زنده بودن ما برایمان فی نفسه ارزش تلقی نمی گردد، گرچه می تواند مایه ارزشها و مبنای سرمایه گذاریهای معنوی آینده هر فرد باشد .

پس از تولد و به موازات رشد جسمی و عقلی ، هر انسانی طبیعتاً باید مراقب حفظ سلامتی خود باشد و از به مخاطره افتادن حیات خود پرهیز نماید ، یعنی بهداشت فردی را رعایت کرده ، از خطرات ، دوری کند که همه اینها از عقل سلیم سرچشمه میگیرد  و در واقع هر کس متولی زنده بودن خود است ، این موارد هر چند ارزشمند است اما نمیتوان برای آنها امتیاز زیادی در نظر گرفت زیرا ما در هنگام گرسنگی به شکل غریزی غذا می طلبیم و در صورت تشنگی به طور غریزی آب خواهیم خواست و به نحو غریزی از خطرات می گریزیم و  کلیه غریزه ها را نیز خداوند بزرگ در وجود ما به ودیعه نهاده است یعنی اینکه ما برای زنده ماندن نیز ابزارهای کنترلی لازم را داریم ، از سوی دیگر برای زنده نبودن و حیات نداشتن نیز هیچکدام از ما اختیاری نداریم ، یعنی هیچکس از زمان مرگ خود مطلع نیست و نمی داند چقدر در جهان هستی توقف خواهد کرد . گذشته از فلسفه هستی در دین اسلام که به انا لله و انا الیه راجعون ،  راجع به انسان می پردازد ، هیچ طرز فکر و عقیده ای در سراسر جهان بر این نیست که مرگ و زندگی انسانی در اختیار خود انسان است و همه انسانها می دانند که نقشی در آمدن ، بودن و رفتن خود ندارند و مولوی هم که گفته :

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم     آن که آورد مرا باز برد در وطنم 

در بین ایرانیان معروف است و از عقاید اسلامی سرچشمه گرفته است .

اما زندگی کردن چیزی فراتر از زنده بودن است و معنی لغوی آن حیات داشتن و زیستن و عمر و معاش می باشد اگر در معنای ابتدایی به زندگی بیندیشیم همان که خوردیم و خوابیدیم و عمرمان را سپری کردیم برای ما کافیست ! یعنی همان مقدار که 

غریزه ها یمان را پاسخ گفتیم به مقصود نائل شده ایم . اما انسان که اینچنین باتکبر و فخر و گردنکشی در روی زمین راه می رود که گویی آسمانها و زمین برای خدمت به او آفریده شده اند مگر می تواند به همین قدر متیقن و حداقل ها بسنده کند ؟

سراسر زندگی ما انسانها پر از نشانه ها و نمادهایی برای این مطلب است که ما به همان مقدار حداقلی قانع نیستیم و بر عکس برای خود حداکثری نمی شناسیم !

تکبر از چه سرچشمه می گیرد؟ فخر فروشی از کجا می آید ؟ جنگها و درگیریها و نزاعها و زیاده خواهیها چگونه ایجاد می شوند ؟ جز راضی نبودن به حداقل ها و برتر دیدن خود است ؟ 

در قران ، انسان ، متکبر ، سرکش ، ناراضی ، عصیانگر ، کافر کیش و فراموش کار معرفی شده و همه اینها حکایت از آن دارد که ما راضی نیستیم در حد اقل ها بمانیم ، از اولمان که نطفه ای گندیده و پاره گوشتی ناتوان بودیم و از آخرمان که مرداری بیش نخواهیم بود فراموشمان میشود و لذا قران ما را متذکر به آغاز و انجام کارمان می شود .

اما ان چه مایه اصلی بحث ماست این است که بیاییم زندگی کنیم .

زندگی ساده را معنا کردیم اما معنای عرفانی و دقیق تر زندگی  ، تاثیر گذاشتن در خودمان و جهان اطرافمان است یعنی هدف اصلی از خلقت بشر یا به عبارتی خلقت زمین و آسمان و کائنات . یعنی اینکه 

   ابر وباد و مه و خورشید و فلک در کارند      تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری 

یعنی اینکه خوردن و خوابیدن و بر آوردن غرایز هدف اصلی ما نیست بلکه ابزارهایی  هستند  

که ما را به مقصود رهنمون گردند.

بنابراین اگر خود را خواستیم و به خود پرداختیم کاری در خور شان انسانیمان صورت نداده ایم اما اگر به تاثیر گذاری مثبت و سازنده در اطرافمان پرداختیم می توانیم  ، ادعای زندگی کنیم .

 ما از یک اتومبیل ، انتظار داریم در برابر سوختی که مصرف میکند به ما سواری دهد ، از یک بخاری انتظار گرم کردن فضای اطراف خودش را داریم ، از خانه انتظار محلی امن ، از کار توقع بر امدن نیاز های مادی و از همه آن چه در اطرافمان است چه مادی و چه غیر مادی خواهان آن هستیم که نقش اصلی خود را ایفا کنند اما چگونه است که برای خودمان از این حیات و زندگی فنا شونده و گذرا انتظار هدفی اصلی را نداشته باشیم ؟

آیا اگر اتومبیل ما با همه رسیدگی ها حرکت نکرد ، آن را امری عجیب نمی دانیم ؟

اگر آتشی در بخاری روشن بود و بدنه و اطراف بخاری گرم نشد برایمان عجیب نیست ؟

ما هر چقدر هم متکبر باشیم و خود را از همه بالاتر بدانیم عقل سلیم ما نمی پذیرد که در برابر این همه انرژی که از محیط اطراف در یافت می کنیم کارمان را تنها  به خوردن و خوابیدن و صرفاً زنده بودن ، منحصر بدانیم .

برای ما انسانها زندگی کردن یعنی اینکه بر خودمان و محیط اطرافمان تاثیر بگذاریم ، هم خودمان را گر م کنیم و هم اطرافمان را . هم خودمان را به مقصد برسانیم و هم اطرافیانمان را 

هم خودمان بخوریم و هم بخورانیم ،

هم بیاموزیم و هم بیاموزانیم 

هم ببخشیم و هم بخشیده شویم ،

بیاییم زندگی کنیم 

بیاییم ، ان چه داریم را تنها برای خودمان نخواهیم ، چه حاصلی دارد که 10 نان در سفره ما باشد و حال ان که یک نان ما را کفایت است و چه فایده که  9 نان دیگر را نان خشکی با خود ببرد یا در زباله دان بریزیم !

چه ثمر دارد که بدانیم و دیگران در اطرافمان نا آگاه باشند ؟

چه ارزشی دارد که حسابهای بانکیمان سنگین باشد و در نهایت ورثه آن را تصاحب کنند و از آن محروم باشیم ؟

بیاییم حداقلی از همه آن حداکثر ها را که برای خود می خواهیم به دیگران ببخشیم !

نمی گویم همه آن چه را داریم به دیگران بدهیم !

بیاییم از 9 نانی که در سفره مان  می ماند  تنها یکی را به نیازمندی ببخشیم !

بیاییم استخر خانه و ویلایمان را حریم خصوصی شنای خانوادگیمان بدانیم اما یک بطری اب معدنی به نیازمندی بدهیم !

بیاییم خرده نانی را به پرندگان زمستان زده هدیه کنیم !

بیاییم کمی فضای اطرافمان را با گرمای معنوی خویش ، گرم سازیم !

بیاییم پیش از آنکه بی تاثیر شویم ، تاثیر گذار باشیم !

 بیاییم مهربان باشیم !

بیاییم ، انسان باشیم !









قدر چیست ؟

 همه عمرمان کلمه قدر ، شب قدر ، قدردانی و مانند آن را از آشنا و بیگانه ، مخصوصاً بزرگتر های آشنا و یا در سخنرانیها و روضه خوانیها در مساجد و اماکن مذهبی شنیده ایم و هر کسی از ظن خودش یار ما شده و حرف خودش را می زند و ما هنوز که هنوز است نمیدانیم ، قدر یعنی چه و قدر چه چیز را باید بدانیم ؟ اصلاً چرا ما باید تنها چند شب را به عنوان شب قدر بشناسیم و باقی ایام سال را به عنوان غیر قدر بدانیم !

اگر ما تعریف صحیحی از واژه ای نداشته باشیم نخواهیم توانست پیرامون آن بحث و تفسیر و نقد و شرحی داشته باشیم ، 

بنابر این مثل همیشه اول کلمه قدر را معنی می کنیم :

قدر در لغت به معنی : اندازه کردن چیزی - اندازه - مقدار - ارزش - اعتبار - شان - بزرگی - خوبی - طاقت - توانایی- و در معنی دیگر : فرمان - حکم - حکم خداوند در مورد بندگان - سرنوشت و تقدیر است ( فرهنگ معین )

صرف نظر از اصطلاح شب قدر که در مورد سه شب از شبهای ماه مبارک رمضان به کار برده می شود و در قرآن عظیم الشان نیز خداوند متعال در آن باره آیاتی نازل فرموده است و البته همان نیز به نوعی به بحث ما مربوط می گردد اما به 

طور کلی قدر و قدر دانی به معنای آن است که ما شان و اعتبار و ارزش فرصت ها را بشناسیم 

مولا علی (ع) می فرمایند :

الفرصه تمر ، مر السحاب فانتهزوا فرص الخیر .

فرصت ها ، چون ابر می گذرند ، پس فرصت های نیک را غنیمت شمارید .
البته این تعبیر برداشتی از کلام حق در قران کریم است که در سوره نمل آیه 88 آمده است : و هی تمر مرالسحاب .
بنابراین قدر دانستن یعنی اینکه در هر حال که هستیم موقعیت خودمان را بدانیم و از لحظات و موقعیت بهره برداری مناسب را بنماییم زیرا به زودی زمان و مکان را از دست خواهیم داد و جبران اوقات رفته ممکن نخواهد بود من بسیار متاسفم که برخی از ما ،در مسجد که مکانی مقدس است  درک موقعیت را نکرده و به امور لغو و بیهوده و صحبتهای بی فایده می پردازیم ، در کلاس درس دانشگاه ، وقتمان را به خوشمزگی و به عبارتی  لودگی میگذرانیم ،  در محل کار که مکانی همچون مسجد مقدس است به جای رسیدگی به امور محوله بطالت پیشه می کنیم ،

 در جایی که گوش دادن لازم است حرف می زنیم و در مکانی که دقت نظر شایسته است توجه لازم را نداریم ، به پارک می رویم و با موتور یا دوچرخه برای بقیه مزاحمت ایجاد کرده و به اشتباه تصور میکنیم لذت بردن و زندگی کردن یعنی ، به غفلت سپری کردن ایام و بی توجهی به اخلاق و انسانیت و خلاصه همه چیز را درهم وبرهم دیدن و بی تقید بودن به خیلی از مسائل دیگر .

پس قدر و قدر دانستن یعنی اینکه اول قدر و شان خودمان را درک کنیم و ارزش خویشتن را بشناسیم ، متوجه موقعیت زمانی و مکانی خود باشیم و در جای نامناسب و موقعیت نازیبا قرار نگیریم و دوم این که در زمان و مکان های مناسب ، همان کاری را انجام دهیم که شایسته آن زمان و مکان است و همان رفتاری را داشته باشیم که مطلوب و مناسب آن موقعیت است ، در مسجد به عبادت و نیایش ، در محل کار به فعالیت صحیح ، در کلاس درس به فراگرفتن علم ، در جوانی ، تلاش و کوشش پسندیده ، در روز کار و در شب استراحت نماییم ، یعنی هر چیز را در محل خود قرار داده و هر کار را در وقت مناسب انجام دهیم ، حتی ما اگر آچاری را برداریم و کارمان را انجام داده و آچار را در محل خاص خود نگذاریم قدر آچار و خود مان را ندانسته ایم ، اگر وسیله ای از دوستی امانت گرفته و به موقع پس ندادیم قدر خودمان و آن دوست را ندانسته ایم و از این مقوله بسیار سخن می شود گفت که شاید به نظر سخت باشد ولی اگر ما خود را به نظم عادت دهیم به راحتی قدر همه چیز را دانسته ایم ، شاید بتوان سخن مولا را اینگونه تفسیر کرد که در وصیت خود  فرموده است : اوصیکم عبادا... بتقوا ا... و نظم امرکم 

و بگوییم منظور مولایمان این بوده است که ای بندگان خدا قدر خویشتن را بدانید ... 

اگر چنین کردیم که در هر حال رفتار مناسب از ما سر زد می توانیم مطمئن باشیم که قدر خودمان را دانسته ایم و همین پند و اندرز برای رستگاری در دنیا و آخرت ما را بس است .






آبی تر

بخوان از خاطراتت ،  روزهایی ،  آفتابی تر

اگر چه سینه ام را میکند  یادت ، کبابی تر

نفسهایم بدون عشق میگیرد در این باران

تنفس کن مرا یکریزتر ، یکریز ،  آبی تر

مرا که ابری و تاریک و دلگیرم شبی بگذر

که دارد آسمانم حسرت رد ،  شهابی تر 

به لحن گرم   چشمانت  ، دلم را مبتلا کردی

نگاهم می کنی حالا ، درین غربت ، کتابی تر

دوبیتی هایی با طعم شبهای قدر

شب قدر است و مهمان توام من 

غریبی کنج ایوان توام من

خدایا تشنه کامی از کویرم

پی یک قطره باران توام من !


               **


زبان خسته در کامم نشسته 

تو میدانی و این قلب شکسته 

در هفت آسمان را باز کردی 

چه سازم من ولی با پای بسته ؟


               **


دلم درگیر زندان است آقا 

و جرم من فراوان است آقا 

بگیر از شاکیان من رضایت 

که صبرم رو به پایان است آقا !


               **


کرم کار کریمان است آقا !

و کار بنده عصیان است آقا!

ببخش از راه رحمت جرم ما را

برای تو که آسان است ، آقا !


               **


خدایا از خطا شرمنده ام من !

چه گویم ای خدا ، شرمنده ام من !

سکوتم را پذیرا یاش امشب 

که حتی از دعا ، شرمنده ام من !

نسیم

هنوز هم توی کوچه با من قرار می گذارد !

هنوز هم هرچه کرده ام نتوانسته ام به خانه ام  بکشانمش !

نمیدانم خانه خلوت من چه ترسی د ارد !

ناچارم پرده های ضخیم و سنگین را از پشت پنجره ها بر دارم !

و همه درها و پنجره ها را بگشایم !

گویا نسیم تا درون خانه ای را نبیند ، وارد آنجا نمی شود !


عشق می آید

عشق می آید ، به همه کوچه های شهر سر می زند ، در خانه همه دلها را می کوبد 

اما ما از بس سرمان به سبزی پاک کردن یا بازی با گوشی موبایل ،

یا کامپیوتر ، یا خاله بازی گرم است ، صدای کوفتنش را نمی شنویم !

قایق بادی

در دل امواج خروشان  دریای طوفانی  و متلاطم زندگی  ، عشق چون قایق نجاتی 

بادی است که چنانچه ، به امید وسیله ای مستحکمتر ، در سوار شدن به آن تعلل کنیم 

امواج آن را از دسترسمان خارج خواهند کرد و ما ناگزیر غرق خواهیم شد !