فرقی ندارد ، که کجا باشی !
کافیست که یاد خدا باشی
بالا و پایین ، روستا و شهر
زیباست وقتی با صفا باشی
بیت الحرام و کعبه بسیار است !
با صاحبش گر آشنا باشی !
گرد زمین بیهوده می گردی
وقتی نمی خواهی رها باشی !
دلهای تنگ و خسته را دریاب
تا زائر کوی منا باشی
مقبول درگاهی ، اگر گاهی
افتادگان را دست و پا باشی !
پلکی بزن ای دل به بیداری
ترسم که در خواب فنا باشی !
دارد صدای عشق می آید !
حیف است دور از ماجرا باشی !
کنارم ، عید قربان ، جات خالی
که باشی و بدم جان ، جات خالی
که باشی و ببینی سوز عشقت
دلم را کرده بریان ، جات خالی !
در دل تنگم غم عشق تو بس
میکشم از شوق تو هر دم نفس
کاش که زنجیر مرا بگسلند
پر بزنم سوی تو از این قفس ....
عنایت خداوند شامل حالم شده و حج گذار بیت ا ... الحرام شده ام .
خیلی ها التماس دعا گفته اند ،
برخی تقاضا کرده اند در طواف خانه خدا رکعتی به یادشان بگذارم ،
و خیلی ها هم هیچ نگفته اند ،
و شاید خبر دار هم نشده اند که چیزی بگویند ،
خیلی ها هم که میخواستند چیزی بگویند ، زبانی برای گفتن نداشتند ، پدرم ، مادرم ، و ....
آخر آنها سالهاست که چهره از من بر گرفته و راهی دیاری غریب شده اند و خاموشی پیشه کرده اند !
اما من ،
به یاد همه کسانی که التماس دعا گفته یا نگفته اند هستم !
دوست دارم رسول پیامهای گفته و ناگفته دوستان و یاران و عزیزانم به پیشگاه حضرت حق باشم !
دوست دارم طنین ناله دلسوختگان حضرتش در فضای امن حرم باشم
و من
فریاد می زنم
از اعماق وجودم ،
و سراپا التماس می شوم
و تضرع
و پیامهای گفته و نگفته را
با گوهر اشک ، زینت می دهم و در فضای امن حرم می پاشم !
من هیچ نیستم !
من هیچ ارتباط خاصی با خداوند ندارم !
و من
از هیچکدام از آنها که التماس دعا گفتند یا نگفتند ، بهتر نیستم !
اما ، آنها !
به من شرف بخشیدند و کسی حسابم کردند !
و به رسالت ابلاغ پیامشان برگزیدند !
و من !
شادم که به رسالتی چنین بزرگ و عظیم ، نائل شدم !
پروردگارا :
تو که همه جا هستی !
و تو که همه گفته ها و نگفته ها را می دانی !
و تو که برای استجابت دعای بندگانت به واسطه ای ، آن هم چون من ، این آلوده سیاه دل ، نیازی نداری !
اما برای حفظ آبروی این گناهکار امت ،
حاجات آنان را بر آور !
و آن چه را که از تو خواسته اند ، به آنان عنایت فرما !
و من داستان دعای باران و حضرت موسی و غلام سیاه گنهکار را بخاطر می آورم :
حضرت موسی با جمعی یاران در طلب باران به نماز نشستند ،
ندا آمد که یا موسی : گناهکاری در جمع شماست ، بر گو بیرون رود تا دعایتان مستجاب سازم !
و موسی چنان کرد !
سیاه گناهکار نگاهی به آسمان انداخت و در دل با خدای گفت :
پروردگارا چنین آبروی بندگان بردن ، شایسته بزرگی چون تو نیست !
و باران فراوان بارید !
بی آن که کسی رسوا گردد !
موسی عرضه داشت : پروردگارا کسی از جمع بیرون نرفت ، چه رخ داده است ؟
و اکنون هزاران سال بعد از موسی ، این منم
گناهکاری در جمع بندگانت ! که اگر من شایسته این رسالت نیستم ، تو ، شایسته آن بزرگواریها و آقایی ها هستی !
پروردگارا :
آبروی این بنده گنهکار را به استجابت دعای همه آنها که التماس دعا گفتند یا نگفتند حفظ فرما !