چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

باز هم از عشق باید گفت ،

باز هم میخواهم در باره عشق بنویسم .... 

همیشه حرفهایم یا از عشق شروع میشود و یا به سوی عشق سر میخورد و از مسیر اصلی خود  منحرف می شود البته من تنها مسیر اصلی که برای زندگی می شناسم و به آن معتقدم  

همین مسیر روشن و شناخته شده   است و اگر کلمه انحراف را می آورم  ُ عمداْ و  

به زعم دیگران سخن گفته ام . 

اما شاید از من پرسش شود که این عشق که تو اینقدر از آن سخن می گویی چیست ؟  

اصلاْ خودت چه شناخت و تعریفی برای آن قائل هستی که اینچنین از آن دفاع می  کنی ؟ 

چرا هی برمی خیزی و می نشینی و پای عشق را به میان می کشی ؟ 

واقعاْ خودم هم مانده ام که گاهی به جهت اینکه از تکرار کلمه عشق بپرهیزم و نوشته ام را با کلمات مترادف دیگری ادامه دهم ُ هر چه می اندیشم هیچ مترادفی برای آن نمی شناسم و اگر واژه ای شباهتهایی با آن در بعضی موارد دارد اما جان کلام را بیان نمی کند و آن عظمتی که از گفتن و شنیدن این واژه در اذهان ایجاد می گردد با هیچ کلام دیگری قابل جایگزینی نیست . 

بگذریم ! بحثمان بر سر عشق و عظمت آن و تعریفی از آن به زعم خودم بود .  

من به تعریفی که متکلمان و فلاسفه و همه ادیبان و سخنوران قبل از من کرده اند کاری ندارم ! منظورم این نیست که آن تعاریف جامع یا مانع نیست و آنها را قبول ندارم ُ نه ! من هر آنچه دیگران قبلاْ گفته و نوشته اند را می پذیرم و به آنها اذعان و اعتراف دارم اما با همه این اوضاع و احوال معتقدم هر کسی عشق را از دریچه درک و بینش و احساسات واستعدادهای خویشتن درک میکند و تعریف و تصوری که هر کس از آن دارد با دیگری متفاوت است دقیقا تصور کنید من وشما روبروی منظره ای هستیم و از ما خواسته می شود آنچه را می بینیم شرح دهیم یا از آن نقاشی بکشیم با آن که منظره واحد است اما آنچه من از آن برداشت میکنم با برداشت شما متفاوت است . و به این ترتیب هیچ دونفری از یک واژه واحد بنام عشق نمی توانند تصور واحد و یکسانی داشته باشند  . 

اما تعریف خود من هم از آن شاید هیچکس را قانع نکند ولی هیچ اهمیتی ندارد زیرا هیچکس نمیتواند احساسات خود را به گونه ای برای دیگری تعریف کند که مخاطب کاملاْ موضوع را لمس کند و اینکار غیر ممکن است و بطور کلی هیچ احساسی قابل تعریف به شرط ملموس بودن برای 

دیگران نیست  و هر تعریفی در بهترین وضعیت تنها ممکن است به شناخت نسبی از موضوع کمک کند و لمس آن انحصاراْ در حوزه احساسات و عواطف و امکانات فردی رخ میدهد مثلاْ اگر کسی درگیر  طوفان یا سونامی یا زلزله  بوده از  وحشتی که از آن احساس کرده برای شما سخن بگوید ُ هرگز با  آن تعریف  شما دچار ترس و وحشتی که  او درگیرش بوده نمی شوید و آن فرد نیز قادر نخواهد بود تمام آن وحشت را با کلمات به شما منتقل کند و در حوزه عشق نیز همین گونه خواهدبود . داستان مشهوری که از مجنون در این باره نقل میشود گویای همین وضعیت است . دوستان و اطرافیان مجنون که لیلی را دیده بودند دائم از او خرده می گرفتند که این دختری که تو اینقدر او را دوست داری و بخاطرش سر به بیابان نهاده ای این دحترک سیاه چهره پابرهنه آیا ارزش این همه رنج بردن را دارد ؟ مجنون در پاسخ ملامت گران تنها میگفت : باید از دریچه چشم من به لیلی بنگرید تا پی ببرید که چرا او را دوست دارم  ! 

به هر حال من تعریف خودم را از عشق ارائه میدهم و انتظار تدارم شما هم با من هم عقیده شوید زیرا همانطور که گفتم نه گوینده قادر است تمام احساس خود را در قالب کلمات بیان کند و نه شنونده با آنچه شنیده تصور جامعی از همه چیز خواهد یافت . زیرا اصولاً در جهان ماده همه چیز نسبی است .  

اما عشق از دید من به طور کلی احساسی درونی و کاملاً شخصی نسبت به موجودی مادی یا غیر مادی است که در جهانی خارج از وجود خودم متجلی می شود و این شاید تعریف را سختتر کند ، دوستی می گفت : من عاشق خوابم و هیچ چیز به اندازه خواب آرامم نمی کند ! 

عشق از دیدگاه من  در اولین نگاه گرایشی لطیف و حسی گرم و دوست داشتنی و تمایلی دائمی و زیبا به جنس مخالف است ! 

البته این دیدگاه به هیچ وجه استفاده ابزاری از جنس مخالف را به من توصیه و توجیه نمی کند و حتی بمن اجازه نمی دهد از دایره احساسات درونیم پا فراتر گذاشته و احساس خود را به راحتی آشکار نمایم بلکه در عالم باطن ، هر کس می تواند هر چیزی را  هر اتدازه  که میخواهد ، دوست داشته باشد و هیچکس مجاز نیست علاقه باطنی خود را وسیله مزاحمت و رنجش دیگران قرار دهد . بدین سبب من مجازم تو را دوست بدارم ولی مجاز نیستم تو را از محبت خودم ، آگاه نمایم  ، زیرا دوست داشتن مطلبی است و اطلاع تو از آن مطلبی دیگر ! 

و شرایط این دو با هم متفاوت است هر چند که گاه میتواند با هم تلفیق شود و فرآیندی دیگر را بنیان نهد .  

در ادامه این تعریف میتوانم بگویم  عشق از نظر من یعنی ، دریایی طوفانی که هر کسی را توان وتاب گذر از آن نیست مگر آن که غرق شدن را  به  خویش ببیند . 

گفتم که عشق در اولین دیدگاه گرایش به جنس مخالف است ولی این تنها ، نمادی عام از عشق است و عشق تنها در همین یک صورت متجلی نمیشود بلکه صورتی زمینی از عشق را بما می نمایاند ، ما آدمها گاهی آنقدر حقیریم که آنچه را هم در ین قالب نمی گنجد بنام عشق میشناسیم ، مثلاً عشق سرعت ، عشق ماشین ، عشق موتور ، عشق پول ، عشق فوتبال و ... 

ما حتی مرز بین هیجان و عشق را هم نمیشناسیم و تنها از آن جهت که عشق با خود حجم زیادی از هیجان را همراه دارد ، هر چیزی را برایمان هیجان انگیز است به عشق تعبیر میکنیم . 

عشق هیجان دارد ، ولی چیزی فراتر از آن است ،  عشق با خود رنج دارد ولی فراتر از آن است ، عشق جذاب است ولی جذابیتش از جای دیگری سرچشمه میگیرد ، عشق مطلوب است ولی چیزهای متفاوتی عشق را مطلوب میکند و .......  

 اما همین تعریف عام از عشق یعنی گرایش به جنس مخالف هم از عالم بالاست و ربطی به عالم ماده ندارد : 

 قران میفرماید :

  و انه خلق الزوجین الذکر والانثی   ( نجم 45 )

و یا :  

فجعل منه الزوجین الذکر والانثی ( قیامت 39 ) 

و در دیگر آیات  که حضرت حق  به شکلهای دیگری از این گرایش عالی  یاد کرده است .  

 و البته گرایشی باید باشد تا به تزویجی بینجامد یا تزویجی باید تا به عشقی منتهی  گردد .

 اما به هر حال اصل عشق لطیف و جذاب است چه آن را به شکل صحیح بشناسیم و یا به اشتباه مسائل دیگری را در آن حوزه وارد کنیم دقیقاً مانند کسی که در شهری غریب شباهتی از یک  آشنا در او  میبینیم و به تبع آن تصور ذهنی ، حس خوبی نسبت به او در ما ایجاد میشود .  

ما در دایره همین تعریف مختصر می توانیم به هر فرایند دیگری مطابق استعداد و ذوق خودمان نام عشق بگذاریم و با آن خوش باشیم ولی نباید فراموش کرد که ما تنها اختیار خودمان را داریم  

 و نباید این احساسات را بیهوده به دیگرا ن سرایت دهیم . 

نکته دیگری که ذکر آن لازم است اینکه عشق در ابتدا با گرایش به جنس مخالف آغاز میشود ولی در ادامه به کمال میرسد و به آنجا می رسد که آدمی دیگر بجز خدا نمی بیند . و این ها همه به شرط استعداد و قابلیت من وتوست و چه بسا که در آغاز یا میانه راه گمراه شویم و راه سقوط در پیش گیریم ، همچنانکه زلبخا سقوط کرد و یوسف سر بلند شد که عشقی الاهی در سر داشت !

کوتاه سخن آن که زندگی از دید من تنها با عشق تفسیر میشود و تصور زندگی و حیات بدون عشق در من هیچ جایی ندارد و هرگز نمیتوانم لحظه ای را بی عشق بگذرانم ! شما چطور !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد