چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )
چکاوک ها

چکاوک ها

شعر ، ادب ، عرفان ( چنانچه با نوشته ها و نظراتم موافق یا مخالف هستید لطفاً نظر بگذارید یا ایمیل بزنید تا تبادل نظر کنیم افزون بر این آماده همکاریهای نوشتاری و ادبی با علاقمندان می باشم )

برادر منهای برادر

سنگ آتش خورده ام سردم مکن تا نشکنم  

تکیه بر قلب پر از دردم مکن ، تا نشکنم  

اندکی سبزینه مهر تو ، سبزم میکند 

با دریغت بیش از این زردم مکن تا نشکنم ! 

 

چند روزیست که بیمارم   

نه از راه نیاز  

که از در مهر و عطوفت ، چشمم به راه توست که دری بزنی و به پرسش حالم بیایی ! 

اما روزهای متمادی میگذرد ، بی پرسشی از تو  !

و بی زنگی اشنا از تلفنی که میدانم در دسترس خود داری ! 

میدانم که از بیماری ام خبر داری  !

میدانم که میدانی برادرت هستم ! 

میدانم که بارها به پرسش دیگران رفته ای ! 

و میدانم که بارها با دیگران تماس تلفنی داشته ای !  

اما نمیدانم چرا عاطفه برادری در وجودت مرده است ؟ 

نمیدانم چرا با آن که همواره در طول سال بارها به دیدار تو و خانواده ات می آیم ، یادی از من نمی کنی ! 

نمیدانم چرا فراموش کرده ای زمانی نه چندان دور من و تو فرزندان یک پدر و مادر بوده ایم ! 

نمی دانم چرا با آن که بسیار دوستت دارم ، هرگز احساس نکردم که دوستم داری !  

برادرم ! 

امروز من مردی میانه ام و تو مردی کهن   

 می دانم دیگر فرصتی برایمان نمانده است تا بتوانیم یکدیگر را از نو دوست بداریم  

می دانم دیگر فایده ای ندارد تا از تو بخواهم گاهی هم مرا نزد خانواده ام ، تنها  

به احوالپرسی ساده ای سر افراز نمایی 

می دانم که گدایی عاطفه و محبت از تویی که برادرم هستی زیبنده من و تو نیست ! 

اما دلم می خواهد در این واپسین روزها پرسشم را پاسخی بیابم ! 

برادرم ! 

تنها دلم می خواهد بدانم : 

چگونه یک برادر می تواند اینقدر بخیل باشد که حتی احوالپرسی ساده ای را هم از برادر  خود  دریغ کند ؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد