چرا هر کار میکنیم فرزندانمان آنگونه که می خواهیم نمیشوند؟
چرا هر چقدر به آنان محبت کرده و برایشان هزینه های مادی و معنوی متحمل میشویم کمتر جواب میگیریم ؟
چرا در گذشته که امکانات خانواده ها کمتر و سطح زندگی پایین تر بود فرزندان بهتر تربیت شده و پاسخ بهتری به هزینه ها ی خانواده می دادند ؟
چرا در گذشته معروف بود کسی که چند پسر بزرگ دارد پشتوانه عظیم و بزرگی برای مواجهه با مشکلات دارد ؟
چرا در گذشته فرزندان عاطفی تر بودند ؟
و خیلی از چراهای دیگر که ظاهراً پاسخی برایشان وجود ندارد و ما را در چرخه پرسشهای گوناگون درگیر کرده اند .
از سوی دیگر چه کنیم که فرزندانمان ما را به رسمیت بشناسند و محبتمان را درک کنند ؟
چه کنیم که فزندانمان با ما مهربان باشند ؟
چه کنیم که فرزندانمان ما و خودشان را هدر ندهند ؟
و چه کنیم تا خانواده های ما طعم محبتهای خالصانه و بیریای یکدیگر را بچشند
و ما را به خاطر خودمان دوست داشته باشند ؟
حتماً برای پاسخ دادن به این همه پرسش باید موارد زیادی را بحث و بررسی کنیم که به جواب قانع کننده و مستدلی برسیم
که در حوصله این بحث مختصر نمی گنجد اما با زبان ساده و به دور از مفاهیم پیچیده روانشناسی و جامعه شناسی و رفتارشناسی و بطور کلی به دور از هنجارشناسیهای موجود ، سعی خواهم کرد پاسخ های عملی و کاربردی را ارائه نمایم .
اولاً باید بدانیم اگر امروز وضعیت ما و فرزندانمان آنگونه است که شاهد هستیم و کمتر برایمان رضایت در پی دارد ثمره یک فرایند کوتاه مدت نیست و در طول سالیان دراز به اینجا رسیده ایم که هستیم و قطعاً ادامه یافتن این انحراف ما را به جایگاه
بدتری سوق خواهد داد بنابراین انتظار نداشته باشید با ارائه نسخه ای به شکل معجزه آسا و فوری به جایگاه اولیه برگردیم
آنچه رخ داده در طول سالیان طولانی شکل یافته و مدتهای طولانی نیز باید صرف برگشتن به مسیر صحیح شود تا پس از آن در نتیجه اقدامات صحیح شاهد نتایج مثبت و صحیح باشیم .
اگر بخواهیم آفاتی که ما را در این سراشیبی ناسپاسی و بی حرمتی قرارداده بشماریم چند عامل در صدر قرار خواهد گرفت
1- بهبود وضع اقتصادی و بالا رفتن سطح زندگی
2- فرزند سالاری که نتیجه ارتقاء سطح مادی زندگی است
3- عامل بسیار مهم که در اندیشه ما ایرانیان است و آن اینکه فکر میکنیم مالک فرزندانمان هستیم و در واقع
مانند شیء با آنها رفتار میکنیم نه مانند یک انسان مستقل و دارای اندیشه .
4- به روز نبودن اندیشه های والدین و زندگی کردن در زمان گذشته و زندگی کردن فرزندان در زمان حال
و غفلت از بالا رفتن سطح دانش فرزندان که مسائل و هنجارهای جدیدی را میطلبد .
5- بالا رفتن آگاهیهای اجتماعی و توجه به جنبه مادی و غفلت از توجه به بعد معنوی زندگی انسانی
6- مسئولیت ندادن به فرزندان
7- سایر عوامل که به دلیل اهمیت کمتر از آنها صرفنظر میشود .
برای روشن شدن موارد بالا ناچار باید مختصری به هر کدام بپردازیم :
- بهبود وضع اقتصادی :
بهبود وضعیت اقتصادی خانواده ها باعث شده فرزندان به آسانی به آنچه میخواهند برسند و هرگز درک نکنند که جهان هستی بر مبنای فعل و انفعال یا کنش و واکنش یا عمل و عکس العمل و در واقع دادن و ستدن واقع شده و برای هر چیزی بهایی است و بدون بها نمیتوان مالک چیزی شد . فرزندانمان هرچه میخواهند برایشان فراهم میکنیم بنابراین چه دلیلی دارد به بهای آن بیندیشند ؟ چه دلیلی دارد بدانند که والدین از آنچه برای فرزندان فراهم میکنند هدف تربیتی و پرورشی دارند ؟
کدام پدر و مادری به خاطر آنکه پول خود را دور ریخته باشد برای فرزندش هزینه ای متقبل میشود ؟
چرا نباید به فرزندمان آموزش دهیم که بهای هزینه ای که برایش میکنیم استفاده صحیح از امکاناتی ست که فراهم کرده ایم ، اگر او را به کلاس زبان میفرستیم بهای آن یاد گرفتن زبان است و اگر برایش دوچرخه می خریم خرید نان و بعضی مایحتاج در
حد توانش را باید انجام دهد .
صرف اینکه ما میتوانیم برای فرزندمان هزینه کنیم و بدون حسابگری اینکار را انجام دهیم نقطه آغاز انحرافی است که آن فرزند در آینده برایمان فرزندی نخواهد کرد باید برای فرزندمان در مقابل انتظاری که از ما دارد تکلیف و مسئولیت ایجاد کنیم نه اینکه
تنها به عنوان تامین کننده مالی خودمان را به او بشناسانیم .
فرزند ما باید ما را در اولین مرحله به عنوان پدر یا مادر بشناسد و بداند که همه امور عاطفی و مادی دیگر در چهارچوب این دو واژه تعریف خواهد شد و همه امور و انتظارات و توقعات اولاً دوطرفه هست و در ثانی زیر مجموعه روابط خانوادگی است
اگر شما فرزند من هستید و به عنوان پدر از من توقعی دارید خب منهم پدر شما هستم و به عنوان فرزند از شما انتظاری دارم چگونه میشود که شما فرزند من باشید و من پدر شما نباشم ؟
شما فرزندی کنید تا من پدری کنم ، یا من پدری کنم و شما فرزندی کنید بین این دو حق و تکلیف هیچ شکاف و فاصله ای نیست و هر دو بایستی همزمان انجام شود .
البته ناگفته روشن است که آنچه من به عنوان پدر قادر به انجام آن برای فرزندم هستم او در سطحی دیگر و به
عنوان فرزند قادر به انجام آن می باشد و قرار نیست توانایی هردوی ما یکسان باشد .
فرزند سالاری :
چرا همیشه فکر میکنیم فرزندانمان گناه دارند ؟
چرا فکر نمیکنیم که آنها روزی بزرگ خواهند شد و باید بیاموزند که چگونه زندگی کنند و چطور با مشکلات کنار بیایند ؟
چرا فراموش کرده ایم که بچه ها در خانه بایستی زندگی در اجتماع را بیاموزند و از خانه آماده رفتن به اجتماع شوند ؟
چرا فکر میکنیم خوب ما که در زندگی سختی زیادی کشیده ایم تا به اینجا رسیده ایم ، بگذار فرزندانمان آسوده و راحت باشند به معنای این است که بچه ها همه چیز را مفت و بی دردسر یدست خواهند آورد و مفت نیز آن را خواهند باخت ؟
چرا ما نمی دانیم که آنچه را پیدا کرده ایم روزی گم خواهیم کرد ؟
ما تنها قدر چیزهایی را خواهیم دانست که برای حصول بدانها تلاش کرده باشیم ؟
چرا تلاش کردن و به دست آوردن را به فرزندانمان یاد نمی دهیم ؟
راستی بیایید خوب بیندیشیم : مگر ما همین فرزندان عزیزمان را مفت و بی دردسر بدست آورده ایم ؟
ازدواجمان چقدر هزینه و دردسر داشت ؟ ، بارداری همسرمان چقدر دردسر و مشکلات و هزینه داشت ؟ ، تولد فرزندمان چقدر هزینه و نگرانی و اضطراب و دردسر داشت ؟ و بزرگ گردن و به ثمر رساندنش چقدر مشکلات داشته و خواهد داشت ؟ ، آیا از طرف ما همه چیز پر دردسر و پرهزینه و از طرف او همه چیز مفت و بی دردسر بودن منطقی و عاقلانه است ؟
بیاییم ضمن دوست داشتن فرزندانمان به آنها یاد بدهیم که در بهترین شرایط آنها در کنار ما خواهند بود نه اینکه آنها جلو باشند و ما پشت سر آنان زندگی کنیم .
بیاییم سهم خودمان از زندگی را بهره مند شویم و بدانیم که خداوند متعال سهم فرزندانمان را از زندگی و حیات خواهد داد .
چقدر مسخره و غیر منطقی است که بارها شنیده ایم که پدر یا مادری میگوید : از ما دیگر گذشته است بگذار فرزندانمان راحت باشند !
چرا ما یاد نمی گیریم که راحت بودن دو طرفه و دو جانبه است ؟
و تو پدر یا مادری که میگویی دیگر از ما گذشته است چرا از جفا و نامهربانیهای فرزندت گله میکنی ! چرا یادت میرود که از تو گذشته است ؟
بسی درد آلود است که شاهد پدرانی هستم که هنوز زنده اند فرزند ناخلف شان میگوید : باید بیایی و این خانه ای را که سرپناه تست بفروشی و سهم الارث مرا بدهی تا سرمایه کار و زندگی کنم ! من نمیتوانم تا سالها بعد که خواهی مرد صبر کنم !
و چه غم انگیز تر که پدر چیزی جز همین سرپناه ندارد و فرزند نابخرد درک نمیکند که پدر پس از فروش این سر پناه تاب مستاجر بودن را نخواهد داشت !
و چه غم انگیز است نزاع بین پدر و فرزند و حضور پلیس 110 برای در امان ماندن پدر ومادر از رنج نادانی فرزند !
و چه درد آور که پدر نه توان تف کردن دارد و نه تاب قورت دادن چنین رنجی را !
مالکیت فرزندان :
اشتباه بزرگ دیگر ما پدر ها و مادرها این است که فکر میکنیم باید فرزندانمان همان کاری را کنند که ما میخواهیم و همان راهی را بروند که ما میپسندیم ، بی آن که به تواناییها و استعدادها و ظرفیت آنها توجه کنیم !
چرا فرزند من به صرف اینکه من خط خوش را دوست دارم باید خوشنویس شود ؟
چرا من میخواهم فرزندم به جهت رقابتم با فلان فامیل ، همان شغل و سوادی را داشته باشد که فرزند آنان دارد ؟
چرا ما نمی دانیم که فرزندانمان انسانهایی غیر از ما هستند و باید راه دیگری را جز ما بروند و در دنیای دیگری و زمان دیگری جز ما زندگی کنند ؟
چرا ما اینقدر گسترده خود را به فرزندانمان تحمیل میکنیم ؟
چرا ما فرزندانمان را ابزار و شی ئی برای راحت زندگی کردن خودمان می دانیم ؟
چرا فرزندانمان را آزاد نمی گذاریم که ضمن برخورداری از آموزشها و امکاناتی که در اختیارشان میگذاریم به خواسته های مشروع و منطقی خود نایل شوند ؟
بیاییم از حیوانات یاد بگیریم که به محض رسیدن فرزندانشان به مرحله ای که قادر به تنها زندگی کردن هستند آنها را رها کرده و اغلب به زور از خود می رانند تا یاد بگیرند به اتکای خود و به تدبیر خود زندگی کنند !
به روز نبودن اندیشه های والدین :
روشن است که ما از نظر زمان حدوث بر فرزندانمان پیشی داریم و میدانیم که عصر حاضر عصر ارتباطات و دنیای سریع و بدون بازگشت به عقب است بنابر این نباید دائم از گذشته هایی که فرزندان جلوی والدین پای خود را دراز نمی کردند سخن بگوییم و با حسرت از آن دوران ادب و وفا داری صحبت کنیم باید بدانیم زندگی امروز ، اقتضا آت خاص خود را دارد و ما هم به عنوان پدر ومادر باید وضعیت فرزندانمان را درک کرده و به علایق آنان آشنا باشیم ما باید بتوانیم خود را جای جوانها گذاشته و در قالب شخصیتی فرضی با آنان همنشینی کنیم تا ضمن شناخت روحیات و نیازهایشان آنان را از تجربیات خودمان بهره مند سازیم تا بتوانند راه صحیح را در پیش گرفته و همان شوند که ما از آنان انتظار داریم ، معروف است و یا شاید حدیث یا روایت باشد
که گفته اند : فرزندان ما همان نمی شوند که ما می خواهیم بلکه همان می شوند که از ما یاد می گیرند
بنابراین اگر ما نتوانستیم به فرزندانمان یاد بدهیم که چگونه باشند و خوب بودن را به آنها یاد ندادیم تقصیر ماست نه آنها !
در این باره به همین مختصر که خیلی هم طولانی شد اکتفا کرده و از پرداختن به سایر مباحث خودداری میکنم امید که مفید فایده ای برای خانواده ها باشد .