رمضان دارد می رود
ولی چندی بعد ، باز خواهد گشت
با هدایایی از الطاف خداوندی
با شاخه هایی از طوبی
که درماندگان بر آن چنگ زنند
و سرخوشان از عطر بهشتی اش سر خوشتر شوند
اما چه کسی می داند ، که این تشریف که را خواهد بود ؟
که فردا هم باشد و لب به لبیکی تازه بگشاید !
چه کسی می داند که ما آن گاه خواهیم بود تا به استقبال رویم ؟
که می داند سحرهای آینده چراغ کدام خانه ها روشن خواهد بود ؟
و صدای مناجات از کدام سوی شهر به گوش خواهد رسید ؟
چه کسی می داند که افطار های دیگری را با طعم شیرینی اطاعت از معبود بر سفره های رحمانی رمضان خواهد نشست ؟
ما که هیچ نمی دانیم !
رمضان !
حال که می روی
سلام ما فقراء الی ا... را به حضرت دوست برسان
و از جانب ما عرضه دار :
پروردگارا :
هنوز نیاز مندیم
هنوز محتاج عنایتیم
هنوز کاسه عاطفه هامان از محبتت تهی است
و کوله اشتیاقمان از حجم سخاوتت خالی
چشمها مان غبار آلود
اندیشه هامان کدر
اخلاص مان مشکوک
و روحمان آزرده و زخمی از نا شکیبایی ها
باران های رحمتی بفرست از بیکرانه رحیمیتت
تا جلایی بر دلهامان
و صفایی بر افکارمان
و مرهمی بر آزردگیهامان باشد
رمضان !
اگر نبودیم
تو که هستی !
پاینده باش !
هر شام و سحرگاه پرچمت بر بلندای دلهای عاشقان در اهتزاز !